15 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 2,014 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت دوازده متاسفم که طول کشید ولی باور کنید با این همه داستانای میراکلسی آدم میمونه چی بنویسه و منم یه کم برام درگیری پیش اومد که نتونستم بزارم. ممنون که صبورید.?
از زبان سابین ( مادر مرینت) : مرینت خیلی دیر اومد خونه واقعا نگرانش بودم و فهمیدم داره دروغ میگه. ( با خشم و بغض) دختر من داره بهم دروغ میگه ( بغضش ترکید) .
هاکماث هم جمله های همیشگیشو میگه و آکوماشو میفرسته برای شرور کردن سابین. سابین داشت ماکارون هارو از سینی فر در می آورد و تام رفته بود تا از انبار مواد شیرینی پزی بیاره. مرینت هم تو اتاقش بود. یکدفعه صدای داد مادرش رو شنید که میگفت: از سرم برو بیرون هاکما......
و صدای هاکماث طنین انداز شد. هاکماث: سوییت لیدی همه به تو دروغ میگن حتی دختر تو من به تو این قدرتو میدم که حقیقت رو آشکار بکنی. و در عوض.... مرینت جملشو کامل کرد: معجزه آسای لیدی باگ و کت نوار رو میخوام.
میخواست تغییر شکل بده که صدای افتادنی شنید و با عجله رفت پایین. مرینت: پدر؟ خوبی؟ تام: مرینت من خوبم اما مادرت.... اون.....اون مرینت: میدونم واقعا متاسفم همش تقصیر منه. من.... من میرم پیش آلیا باید مطمئن بشم حالش خوبه.
تام: مرینت خواهش میکنم مواظب خودت باش. اون...واقعا....عصبانیه. مرینت: باشه پدر. مرینت به سمت خونه ی آلیا راه افتاد اما وسط راه آلیا رو دید که سوار یک تاکسی شد و رفت به سمت برج ایفل . پس مرینت رفت یه جا و تغییر شکل داد. به سمت برج ایفل یویوشو پرت کرد و رفت بالای برج ایفل. مادرش بود.
با کلی سختی و رنج اونو با کت نوار که زخمی بود از قبل شکست دادند البته یه کمکایی هم از رینا روج و کاراپیس و واپیریون گرفتند اما بالاخره تونستند سوییت لیدی رو شکست بدن. و این خوب بود خیلی خوب. مرینت تا چند ماه سعی کرد به موقع بیاد خونه و عشق بازی با کت نوار رو کنار بزاره.
اما بعد از یه ماموریت کت نوار دستشو گرفت و برد تو یه ساختمون. خونه ادرین اینا بود. تبدیل به مرینت و ادرین شدند ورفتن بالا پشت بوم . و تو راهرو کلی درباره ی ویو ی شیشه های راه پله حرف زدند. وقتی رسیدن اون بالا با هم کلی حرف زدن و تصمیم گرفتن فرداش برن پیش آندره بستنی فروش. بعد ادرین تبدیل شد و مرینت رو رسوند خونشون.
فردا صبح از زبان ادرین: صبح بیدار شدم و رفتم مدرسه . زنگ اول با سرخی مرینت گذشت و زنگ دومم با خنده های گروه چهار نفرمون. زنگ آخرم که من مرینتو دزدیدم و الان تو راه پارکیم. پیدا کردن آندره واقعا سخته.?
مرینت: ام... ادرین؟ ادرین: بله مرینت ؟ مرینت: ام.... من میخواستم بگم که... من..... یعنی.... آخ ..چجوری بگم آخه بهت؟ ادرین: بگو مرینت.☺ مرینت: زمان لازم دارم مشکلی نیست فردا بگم؟ ادرین: نه مرینت . راحت باش.? ادرین و مرینت رفتن پیش آندره و بستنی گرفتن و شروع کردن به خوردن و خندیدن.
نیم ساعت قبل در پارک کاگامی داشت با تمام نیرو شمشیر بازی میکرد میخواست زودتر نشانشو بگیره تا انتقام برادرشو بگیره. برادرش سال ها پیش در مصر بخاطر اینکه سم به کاگامی نخوره خودشو انداخته بود روش و بعد از کلی رنج و عذاب آخرشم خلاصش کرده بودن.
خلاصه گذشته تلخی داشت. اما الان بعد از انتقام ..... فقط خواستش یه چیز بود. ادرین. فکرش این بود که ادرین برای اون ساخته شده. یکدفعه یه نفر گفت: سلام کاگامی☺ کاگامی برگشت و کامی چان رو دید . آه خدا بازم این؟ کاگامی: سلاممممم.... کامی
کامی: ام... حالت خوبه. الان داشتم پستای ادرین تو اینستاگرامو میدیدم که یهو این به چشمم خورد میخوای .... ببینیش؟ نگاه یه پروانه نشسته رو سرش.? کاگامی رفت ببینه که صدای پست جدید ادرین اومد. تا کامی اونو باز کرد کاگامی هم اونور گوشی رو گرفت. و با هم فیلم مرینت و ادرینو دیدن که داشتن با هم میگفتن و میخندیدن. همون موقع بود که پنجره هاکماث باز شد و حاله مشکی با رگه های بنفش اونا رو تبدیل به دابل جلز کرد.
در پارک : ادرین و مرینت در حال بستنی خوردن بودند که یهو ادرین گفت: مرینت؟ مرینت: بله ادرین؟ ادرین: تو...میخواستی.......یه...چیزی بگی....ام.... هنوزم زمان لازم داری؟
مرینت بستنیشو گذاشت کنار و گفت: ببین ادرین ما ... یعنی من....فقط دو سال وقت دارم. قراره از این جا بریم. نمیتونم اینجا بمونم. میفهمی که....الان شونزده سالمونه....من برای دانشگاهم از اینجا میرم. یعنی....هنوز قطعی نیست اما....ممکنه که....یعنی.....دیگه......وای خدا. اشک توی چشمای ادرین جمع شد و ادرین سعی کرد بغضشو قورت بده.
که یکدفعه یه نفر اومد و گفت: اگه کارت تموم شد . باید بکشمت. مرینت_دوپن_چنگ.
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
سلام واقعا عالی بود مخصوصا رمانتیک بودنش .
تو رو خدا تمومش نکن تازه داره جالب جالب میشه
ایده اینکه خب چطور بگم همش ایده های خودمن خب خودمم نویسندما اما ژانر هاش فانتزی(تخیلی) هیجانی ماجراجویی راز آلود و عاشقانه باشه خیلی عالیه یعنی یه داستانی باشه همه ی این ژانرارو داشته باشه فقط تو اون داستانت زود رمانتیکش نکن چون بعد از اون داستان مسخره میشه شخصیت اصلی رو چه دختر چه پسر بنظرم یه ادم سرسخت بزار یک آدمی که ناراحته ولی جلوی بقیه گریه نمیکنه آدمی که جلوی کسی که ازش خوشش میاد غش و ضعف نره و برعکس خودشو قوی و محکم جلوی اون نشون بده آدمی که برای مثال تو پارتای قبل کت نوار شرور شد چون مرینت با جاناتان رفته بود ولی شخصیت اصلی داستانت جوری باشه تو اینجور مواقع شرور نشه و گریه نکنه و...(فیلم هندی بازی نکنه) وقوی باشه و اینکه ببین داستانت از زاویه ی دید همه ی شخصیتا نباشه یسریا داستانو از زبان همه ی شخصیتا مینویسن این خوب نیست یا از زبان فقط فقط یک شخصیت بنویس یا از زبان یک راوی سوم شخص دانای کل (همون راوی) ببین نمیگم بده از زبان همه باشه ولی خب حوصله سربر میشه و انیدوارم نکاتم کمکت کنه اگه کمکت کرد بگو راستی اشتباه منو نکن و پارتای اول رو خواب آور(حوصله سربر) نکن.
عالی بود.