10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Saba انتشار: 4 سال پیش 72 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این پارت چهارم از داستان من هست امیدوارم لذت ببرید
از زبان آدرین :وقتی به حالت عادی برگشتیم ما سه تا از دیدن از دیدن هم کپ کردیم بعد گفتم مرینت مارسل شما دوتا گرگ سپید و دختر کفشدوزکی هستین گفتن و تو هم گربه سیاه بعد که هضم کردیم برنامهریزی کردیم که به کیا میراکلس بدیم (نکته :من معجزه گر اسب رو تو داستانم به مکس نمیدم ولی بعدا میدم به ی دختر و میمون هم به کیم نمیدم ) رفتم خونه شام خوردم خوابیدم . از زبان مرینت :بعد از اینکه رفتیم خونه شام خوردیم و خوابیدیم فردا صبح از زبان مرینت :بیدارشدم تیکی هم بامن بیدار شد بعد رفتم مارسل رو بیدار کنم چون کلی کار داشتیم امروز و به پدر و مادرمون گفتیم امروز کلا با دوستامون و فقط ناهار میایم رفتم اتاق مارسل دیدم ریکی هر چقدر صداش میکنه بیدار نمیشه گفتم ببین چیکار میکنم ریکی بعد پارچ آب رو رو سرش ریختم گفت سیل شده یه غریق نجات بهم بدین الفرار گفتم آرام باش فقط پارچ آب بود بعد دوزاریش افتاد و گفت این چه کاری بود
گفتم شرمنده بیدار نمی شدی ریکی هم هی صدات میزد ولی بیدار نشدی گفت باشه بابا بعد صبحانه خوردیم و بعد اینکه از خونه دور شدیم تبدیل شدیم و رفتیم مقر مخفیمون و سلام کردیم بعد جعبه میراکلس رو برداشتم و رفتیم اول سراغ جولیکا و لوکا بعد سلام کردیم دیدم رز هم اونجاست گفتم خیلی هم خوب بعد میراکلس خوک رو برای رز پلنگ رو برای جولیکا و مار رو برای لوکا برداشتم و دادم بهشون و گفتم بقیه چیزارو کوامی ها براتون توضیح میدن و آدرس مقر هم بهشون گفتم بعد رفتیم سراغ میلن و ایوان و میراکلس موش رو برای میلن و گاو رو برای ایوان دادم بعد مثل قبلی همه چیز رو گفتم بعد رفتیم سراغ کلویی و زویی و سلام کردیم و میراکلس آفتاب پرست رو به کلویی و سگ رو به زویی دادم و رفتیم سراغ بعدی که آلیا و نینو بودن بردیمشون یه جای خلوت میراکلس روباه رو به آلیا و لاک پشت رو به نینو دادم بعد رفتیم به الکس هم میراکلس خرگوش رو دادیم اونم خوشحال شد که بالاخره میراکلس خودش رو گرفت بعد زنگ زدیم به کاگامی گفتم رسیدی پاریس گفت آره وسایلم تو هتله خودم بیرونم گفتم کجایی گفت برج ایفلم گفتم باشه الن اومدیم و رفتیم اونجا و یه جای خلوت بردیم و میراکلس اژدها رو دادیم کاگامی بعدش خودمون هم رفتیم خونه خسته نشستیم البته قبلش جعبه میراکلس هارو گذاشتیم مقرمون ناهار خوردیم بعد رفتیم خونه استاد فو
اسم کوامی خوک دیزی هست قدرتش اینه که آرزو های آدم هارو برآورده کنه اسم کوامی پلنگ روار هست که قدرتش سرعت زیاده اسم کوامی آفتابپرست تینکی هست که قدرتش نامرئی شدن و شنیدن صداهای دور هست اسم کوامی سگ بارک هست که قدرتش دیدن خاطرات آدم بیهوش یا مرده هست اسم کوامی گاو استامپ هست که قدرتش زور زیاده ولی اون قدرتش رو یه بار میتونه استفاده کنه و اون یکی که در حالت عادی هم میتونه استفاده کنه با اون فرق داره اسم کوامی موش مولو هست که قدرتش کوچیک شدن و چند تا شدن هست . راستی مرینت و آدرین میراکلس زنبور رو دادن آرورا دختر آب و هوا شناس
بعد اینکه ما رسیدیم بچه کم کم با حالت قهرمانی اومدن بعدش همگی به حالت عادی برگشتیم بچه ها کلا از تعجب کم مونده بود قش کنن بعد که یکم هضم کردن ما همه چیز رو توضیح دادیم و ورد رو انجام دادم واسه همه و اول من و آدرین قدرتمون رو امتحان کردیم مال من صاعقه بود و یه چیزی هم بود به اسم صاعقه بنفش که سپر هست بعد آدرین امتحان کرد قدرت اونم آتش بود و یه چیزی به اسم آتش سیاه مثل سپر بود( نکته :فقط میراکلس داران اعظم یعنی لیدی باگ و کت نوار یا یین و یانگ قدرت سپر دارن و در آینده بچه هاشون هم سپر رو خواهند داشت) بعد نوبت مارسل و جولیکا بود اول مارسل امتحان کرد و یه باد بزرگ به وجود اومد گفتم مارسل میشه این باد رو تموم کنی گفت باشه و گفتم قدرت تو باد هست حالا جوایکا بعد وقتی امتحان کرد هممون خیس آب شدیم گفتم جولیکا قدرتش آب هست بعدی نوبت لوکا و آرورا بود و اول لوکا قدرتش رو امتحان کرد بعد یه گلدون رو به سنگ تبدیل کرد بعد وقتی دست زدم خاکستر شد 😨بعد گفتم قدرتت سنگ کردن و خاکستر کردن هست نفر بعدی وقتی آرورا امتحان کرد همون گلدون که خاکستر شده بود تبدیل به نقره شد بعد گفتم قدرت آرورا نقره کردنه نفر بعدی نوبت آلیا و نینو بود اول آلیا امتحان کرد بعد یهو دیدیم یک گل درست شد گفتم وای آلیا تو فصل بهاری
نوبت نینو بود امتحان کرد قدرت نینو گردباد درست کردن بود بعد نوبت ایوان و میلن بود اول میلن بود قدرت میلن کنترل خورشید بود بعد ایوان امتحان کرد قدرت اونم درست کردن وسایل چوبی بود و همینطور میتونست همه چی رو چوبی کنه الان نوبت کلویی و زویی بود بعد کلویی یه دریچه زمان باز کرد بعد اونو بست گفتم کلویی خیلی مواظب قدرتت باش اون میتونه زمان رو بهم بریزه گفت باشه بعد نوبت زویی بود قدرت زویی بارون و صاعقه بود ولی مثل من نه بعد اون دوتا نوبت رز بود بعد قدرت رز هم معلق کردن همه چیز و کم و زیاد کردن وزن وسایل بود و نوبت الکس بود بعد فهمیدیم الکس میتونه خودش رو بدون جسم کنه و میتونه از اجسام هم رد بشه بعد که نوبت آخرین نفر یعنی کاگامی بود و قدرت کاگامی میتونه همه چیز رو به طلا تبدیل کنه بعد که جادو های همه و فهمیدیم رفتیم ورد مربوط به قدرت پرواز رو خوندیم بعد همه خیلی از پرواز کردن خوشحال شده بودن بعد قدرت زور زیاد هم برای همه فعال کردیم و دیگه کارمون تموم شد گفتم هر وقت کسی شرور شد بیاین اونام گفت باشه و بعد رفتن همه ما کاگامی رو نگه داشتیم چون میخواستیم باهاش حرف بزنیم
گفتم کاگامی من معذرت میخوام که باعث ناراحتیت شدم گفت اشکال نداره مرینت الان شما میشین عین خواهر و برادر من بعد من و کاگامی همو بغل کردیم بعدش گفتم کاگامی تو میتونی بیای خونه استاد فو اینجا بمونی بعد شکست هاک ماث تو هم یه جای زندگی میکنی بالاخره اما تنها نمیمونی گفت ممنون و کلید رو دادم به کاگامی و اونم رفت تا وسایلش رو بیاره و کلید رو تحویل داد به مسئول و اومد گفتم با اینکه که فکر کنم چند تا میراکلس بیشتر نمونده ولی مراقبش ن باش باشه گفت باشه و من رو آدرین رسوند خونه (مارسل با جولیکا رفته و الان لوکا و آرورا باهم هستن )و خودش هم رفت بعد منو مارسل شام خوردیم و خوابیدیم .صبح از زبان آدرین بعد صبحانه رفتم مدرسه مرینت و مارسل رو دیدم و مارسل هم رفت پیش جولیکا و همگی رفتیم کلاس نشستیم بعد وسط کلاس مرینت گفت خانم میشه برم دستشویی خانم بوستیه هم گفت باشه برو مرینت .از زبان لایلا :بعد اینکه دیدم مرینت رفت گفتم بهتره به حسابش برسم به خانم بوستیه گفتم خانم میشه برم آبخوری گلوم خشک شده گفت باشه لایلا تو هم برو رفتم وقتی دیدم مرینت از دستشویی اومد بیرون گفتم من بالاخره زندگی رو برات جهنم میکنم
مرینت گفت لایلا چند بار شکست خوردی باز هم درس نمیگیری گفتم من شکست نمیخورم بعد دستم رو محکم کوبیدم رو صورتم که قرمز شده بود بعد گفتم آماده ای شروع میکنیم بعد رفتم پایین و جوری نشستم که انگار مرینت پرتم کرده بعد زدم زیر گریه چون از اونی که تو صورتم کوبیدم واقعا داشت گریم میگرفت و همه دورم جمع شدن بچه های کلاس هم اومدن بعد همه به مرینت اخم کرده بودن و رفتیم دفتر مدیر بچه های کلاس و پدر و مادر مرینت اومدن گفتم من چند بارسعی کردم که با مرینت دوست بشم ولی نمیدونم چرا اینطوری میکنه مرینت گفت آقا ی داماکلیز داره دروغ میگه آقای داماکلیز هم گفت کافیه الان به مادر لایلا میگیم بیاد و مادرم اومد بعد به مادرم گفتم و مادرم خیلی از دست مرینت عصبانی بود آقای مدیر گفت مدرسه که بدون دوربین نمیشه مدرسه یهو من یه عرق سرد به جونم نشست ولی همه حتی پدر و مادر مرینت خوشحال بودن مادرم هم گفت آقای داماکلیز تقصیر هر کدومشون بود باید اخراج بشه مدیر هم گفت صد درصد خانم راسی بعد که دوربین های اون قسمت رو چک کردن و من از مدرسه اخراج شدم
من هم عصبانی بودم هم نارحت بعد مادرم منو برد خونه و گفت دیگه مدرسه نمیرم منم برام مهم نبود ولی گفت دیگه نمیتونم بیشتر از یک ساعت بیرون برم و همیشه هم تو اتاقم حبس شدم (حقته دختره دروغگو) از زبان مرینت :آقای داماکلیز از پدر و مادرم و من عذرخواهی کرد و بعد پدرم گفت بلاخره اون دختر دروغگو شکست خورد مادرم هم گفت هر چقدر که شر قوی باشه باز هم خیر پیروز میشه بعد رفتیم سر کلاس بچه ها گفتن ما میدونستیم که تو راست میگی گفتم ممنون و نشستیم بعد خانم بوستیه درس داد .ولی قبلش گفت ببین این لایلا چطوری بود که حتی من هم گول زد گفتم من هی میگفتم بهتون ولی شما باورش میکردین .از زبان آدرین :بعد تموم شدن مدرسه قرار گذشتیم با بچه های ابرقهرمان (یعنی فقط اونایی میراکلس دارن ) بریم بیرون بعد من رفتم خونه و از پدرم اجازه خواستم اونم اجازه داد بعد ناهار رفتیم بیرون دیدیم آندره بستنی فروش اونجا بود رفتیم برای اونایی که زوج بودن یه بستنی دونفره میداد و به اونایی که زوج نبودن یه دونه بعد کاگامی گفت راستش اون بار که رفته بودیم سه تایی (فصل ۳قسمت ۲۴ ) اینجا آندره
راست میگفت عشق شماها عشق قوی ایه ولی پنهان (یعنی تو زندگی عادی مرینت عاشق آدرین هست و تو زندگی قهرمانی گربه سیاه عاشق دختر کفشدوزکی ) منو مرینت یادمون افتاد و گفتیم آره قوی ولی پنهان بعد بستنی تموم شد و رفتیم برج ایفل بعد آلیا یه سلفی انداخت و گذاشت تو وبلاگش بعد باد شدید وزید و موهای دخترا تو هوا شناور شد (نکته :مو های مرینت بازه ) و ما هممون 💑بعد یکم دور زدیم و من مرینت رو رسوندم مارسل هم جولیکا رو رسوند لحظاتی پیش از زبان نادیا شماک:داشتیم از یه گزارش با شهردار برمیگشتیم که من آدرین آگراست و مرینت و دوستاشون دارن 💑بعد من گفتم نگه دار پیاده شدم رفتم رو برج طبقه ای که اونا بودن و چندتا عکس گرفتم برای اخبار داغ امشب .زمان حال از زبان مارسل:بعد اینکه جولیکارو رسوندم کشتیشون رفتم خونه که دیدم مرینت کلا سرخ سرخه به زور داره نفس میکشه و یه گوشه نشسته و پدر و مادر هم دارن میخندن گفتم چی شده که عکس ما که داشتیم 💑تو اخبار پخش میکردن بعد گفتم مگه چیه کار خلاف که نکردیم و رفتم پیش مرینت و گفتم مرینت جان نفس بکش و شام رو خوردیم و زود رفتیم خوابیدیم
از زبان آدرین :رفتم خونه پدرم داشت میخندید ناتالی هم تو شک بود گفتم پدر چی شده گفت اونجا رو ببین گفتم مگه چیه و برای اولین بار با پدرم شام رو به زور خوردم و رفتم پلگ گفت ای بابا این نادیا شماک هم که هر جا ما هستیم میپره گفتم آره دقیقا بعد خوابیدم .صبح از زبان مرینت :بیدار شدم و با مارسل و پدرو مادر صبحانه خوردیم و امروز هم روز قهرمانان بود و پدرومادرمون قرار بود از هر قهرمان یه کیک درست کنن و برای هرکدوم از ما یه جعبه ماکارون برای دوستامون دادن و ما هم رفتیم مدرسه و هر کس کار خوب خودشو گفت بعضی ها هم خوراکی آورده بودن مثل ما بعد ناهار که دوباره اومدیم تو حیاط دیدیم یهو ....... دوستان بزنید صفحه بعدی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)