
اینم قسمت 21 داستان همانطور که در قسمت قبل گفتم از این قسمت به بعد برای سنین بالای 7 سال هستش
الینا به یک طرف شلیک کرد نمیدومم کجا ولی هرجا که بود خون به دیوار ماشیده بود بدون هیچ صبری پشت سرم رو نگاه کردم کفشدوزک حالش خوب بود به ناتالی نگاه کرد اون تیر خورده بود? نگاهش کردم دویدم تو اتاقم و ناتالی رو تکیه دادم به دیوار نمیتونستم ولش کنم ناتالی گفت:ادرین برو من حالم خوبه بروووو گفتم مواظب خودت باشه گفت من مواظبم تو برو و بعد دویدم پایین
وقتی که از بالای پله ها داشتم میپریدم پایین توی این فکر بودن که چجوری الینا رو شکست بدم اگه اونو بکشم تنها عضو خانوادم که برام باقی مونده بود رو کشتم و اگه زنده بزارمش ..... که دیگه رسیدم به پایین پله ها و شروع کردم در کنار کفشدوزک به جنگیدن از چشم مرینت گربه بالاخره رسید من الینا رو روی زمین نگه داشتم گربه هم دست الینا رو لقد کرد و تفنگ رو از الینا گرفت گربه تفگو با پاش دور کرد
منم که داشتم با الینا روی زمین میجنگیدم گربه هم پرید رومون? شوخی کردم ?گربه هم اومد کمک من از رو الینا بلند شدم و گفتم:گردونه خویش شانسییییی یه گوشی مبایل افتاد دستم ولی باهاش نمیتونستم کاری انجام بدم بعد فهمیدم چیکار کنم به پلیس زنگ زدم بعد پنج دقیقه وقت داشتم پس از گربه خداحافظی کردم و تو گوشش گفتم فردا میبینمت و بعد رفتم
از نگاه ادرین پلیس رسید بابای سابرینا گفت:اینبار تو بد دردسری افتادی خانم اگرست تا اینو گفت یاد ناتالی افتادم دویدم طبقه بال ناتالی هنوز بیدار بود ا رفتم پیشش گفت چیشد گفتم تموم شد تیر خورده بود به سمت راست شکمش دستش رو گذاشت روی صورتم و گفت مشکلی نیست سریع بلندش کردم گفت نه گفتم باید بریم بیمارستان گفت نه
گفتم چی؟؟؟ گفتم چییییی منظورت چیه باید بریم بیمارستان تا حالت بدتر نشده گفت نه عزیزم ...بعد پریدم وصت حرفش و گفتم نمیخوام دیگه شمارو از دست بدم گفت تو هیچکدوم از مارو از دست نمیدی ناتالی کم کم داشت صداش کم میشد بغضم گرفت گفتم :ناتالی خواهش میکنم گفت آدرین بهم یه قولی بده گفتم:نکن ترو خدا نکن من نمیتونم از دستت بدم ، ماماننننن
و بعد همه چی تموم شد حس کردم دیگه فقط مرینت رو دارم سه نفر از عزیز ترینام پیشم نبودن(مادرم،پدرم،ناتالی)? دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم بلند بلند گریه کردم بدن بی جون ناتالی رو گفتم بغلم و از پله ها رفتم پایین روی پله آخرنشستم چند نفر از پلیس ها زبونشون بند اومده بود? اومدن پیشم بابای سابرینا گفت:تسلیت میگم از گریه نمیتونستن چیزی بگم و فقط سرم رو به نشونه تایید تکون دارم
دلم برای روز هایی که پدرم سرم داد میزد یا ناتالی ازم درس میپرسید یا حتی روز هایی که با مادرم میرفیتم بیرون تنگ شده بود اما دیگه تموم شده بود دیگه هرگز اون روزا برنمیگشت از الان به بعد فقط من بودم مرینت اومد داخل گفت آدرینننننن! وقتی منو دید قیافه اش این شکلی شد? بدو بدو اومد پیشم نشست کنارم و به شونه ام تکیه داد
دلم برای روز هایی که پدرم سرم داد میزد یا ناتالی ازم درس میپرسید یا حتی روز هایی که با مادرم میرفیتم بیرون تنگ شده بود اما دیگه تموم شده بود دیگه هرگز اون روزا برنمیگشت از الان به بعد فقط من بودم مرینت اومد داخل گفت آدرینننننن! وقتی منو دید قیافه اش این شکلی شد? بدو بدو اومد پیشم نشست کنارم و به شونه ام تکیه داد
دو ماه بعد از زبان مرینت من دوباره موهامو مثل قبل کوتاه کرده بودم بعد از مرگ ناتالی دیگه آدرین لبخند نمیزد خیلی پوکرفیس شده بود ? امروز با هم تو قبرستون قرار گذاشته بودیم الینا هم دیگه تو زندگیمون نبود به حبس ابد محکوم شده بود ناتالی و مادر آدرین و پدرش رو کنار هم خاک کرده بودیم
دور خانواده ادرین کلی شمع همه روشن کرده بودن من موهام باز بود به ادرین نگاه کردم و گفتم خودتم میدونی که جاشون خوبه... یه لبخند ریزی زد و منو بغلم کرد(عکس همین پارت) منم بغلش کردم بعد از کمی موندن توی قبرستون به آدرین گفتم که یکم بریم از اینجا بیرون و توی پارک قدرم بزنیم اونم گفت باشه نمیدونم چرا رفتن به قبرستون جایی که خانوادش بودن حال آدرین رو بهتر میکرد ولی اگه زیاد میموندیم دیگه خودش میگفت دیگه بریم? ماهم رفتیم توی پارک بغل خونمون قدم زدیم همونجایی که مجسمه کفشدوزک و گربه رو زده بودن آلیا و نینو و کاگامی و لوکا اونجا بودن همه با هم داشتیم قدرم میزدیم که یه فکری به سریم زد چطوره که با آدرین برای میدا کردن معجزه گر های بیشتر به دوز دنیا نریم؟ در گوش آدرین بهش گفتم و اون گفت.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آدرین فلک زده😑
وقتی ناتالی مرد من داشتم واقعا گریه میکردم تو رو جون هر کی دوست داری تمنا میکنم لطفا لطفا
ترو خدا مامان بابای آدرین و ناتالی رو زنده کن من دوست نداشتم به این زودی بمیرن????????????
داری شبیه فصل چهار که قراره بیاد میکنی و این عالیه
میگم الینا دو نفر رو کشت باید اعدام بشه نه حبس ابد??????
قبول دارم اما بهتره تو داستان خیلی به همچین چیزایی اشاره نکنیم
عالی گریم گرفت واسه شروع خواب که فردا بریم مدرسه چیز خوبی بود.
بخش ۷ و ۸ یکی بود.کلا این داستان عالیهه.همه ی قسمت هاش.چرا مرینت و آدرین با استفاده از معجزه گر هاشون استفاده نکن تا پدر و مادر آدرین و ناتالی رو زنده کنند؟
عالی من اولین نفری هستم که این تست رو انجام میده
چقدر قشنگ بود کارت حرف نداره
چجوری میشه این داستان رو جزو تست های مورد علاقه قرار بدیم
خوب عزیزم اون بالا جایی که مشخصات تست قرار داره که مثلا نوشته
10 سوال ● امتیازی ● توسط : B.H.R ● و.... عکس یه قلب قرار داره♡ اگه روی این بزنی تست میره توی بخش تست های مورد علاقه
سلام از نظر من این داستان رو هروقت که خواستی تمام کنی یه جوری تمامش کن که قابل ساخت فصل۲ باشه مثلا نیمه تمامش کن که اگر خواستی فصل۲ رو بسازی بتونی