10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 590 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب بریم سراغ داستان. امیدوارم خوشتون بیاد🤗💜
سویونگ با صداهایی که از هیونا میشنید بیدار شد و نشست. به هیونا نگاه کرد. همه جا تاریک بود بخاطر همین صورتش معلوم نبود اما صداش رو میشنید + ل..لطفا . لطفا. م..منو تن.. تنها نزار. من .. من از . از تنهایی می. میترسم. خوا..خواهش میکنم.. اخه.. اخه من از تا.. تاریکی میترسم. اخه..اخه من .. من که .. کار.. بدی ن.. نکردم.. من.. ف. فقط میخواستم.. ش..شما من..منو دو..دوست داشته ب..باشید. ل..لطفا .. من..منو.. نز..نزنید .. خو..خواهش .. میکنم م.. منو .. دوست .. دا..داشته باشید.. ف. فقط ی..یه ذره. فقط.. یه .. ذره. " _ هیونا . بیدار شو . حالت خوبه ؟ بیدار شو " هیونا جیغ وحشتناکی کشید و از خواب پرید. سویونگ چراغ خواب کوچیک کنار تخت رو روشن کرد و به هیونا نگاه کرد. به هیونا که نشسته بود و با نفس های لرزان به رو به رو زل زده بود نگاه کرد. رنگش پریده بود . صورتش عرق کرده بود. دستاش.. داشت میلرزید. رفت و دستاش رو محکم گرفت تا دیگه نلرزن : _ هی.. اروم باش.. هیچی نشده من اینجام. باشه ؟ منو نگاه کن. اون فقط یه خواب بود. " هیونا بهش نگاه کرد. بغضش ترکید. سویونگ بغلش کرد و کنار هم دراز کشیدن. + او..اون خواب نب..نبود. گ..گذشته بود.. فق..فقط شکل.. یه.. کا..کابوس.. او..اومد جلوی . چ..چشمم. " هیونا بلند بلند گریه میکرد. سویونگ موهاشو نوازش کرد : اشکال نداره. اروم باش. فقط بیا بخوابیم. + می.. میترسممم. و..وقتی.. چ .چشمامو میبندم.. تا..تاریکی می..میاد جل..جلوی چشمم.. ح..حتی از تا..تاریکی پشت.. پ..پلکم هم. می میترسم. _ منو ببخش. نمیدونستم هنوزم از تاریکی میترسی. چرا قبل خواب بهم نگفتی چراغ خوابو روشن کنم. + تو..تو از چ..چراغ خواب.. خو..خوشت نمیاد.. دو..دوست ندا..ری و..وقتی چ..چراغ .. رو..روشنه بخوا.بی. ب..بخاطر..ه..همین؛. تو.. با ای..اینکه خو..خوشت نم..نمیاد. تو..تو اتاقت.. داری .. ام..اما من .. با.. با اینکه .. بی..بیشتر از .هر..هرکسی..به.. یه.. نور .. یا .. چراغ .. وقت خوا..خوابم ..نی..نیاز دارم.. ح..حق ند..ندارم .. تو .تو ا..اتاقم دا..داشته .. باشمش." سویونگ بغض کرد. _ الان یه نور کنارت داری که میتونی راحت بخوابی. دیگه نیازی به ترسیدن نیست.
+ می..میشه یه .. یه قرص خو..خواب.. اور بهم .. ب..بدی ؟؟ _ نه هیونا تو بهم قول دادی مگه یادت رفته. + ب..بخاطر قولی ..که ب..بهت دا..دادم. بع. بعضی شبا .. که کا..کابوس می..میدیدم..تا..تا صبح خوا..خوابم .. نمی..برد..یا .. ک..کل شبو .. گر..یه می..میکردم._ بهتر از اینه که مثل قبل به سلامتیت لطمه بزنی. + اما..اما ای..این دف.. دفعه ن..نمیتونم. ف..فقط یه .. یه دونه .. خوا..خواهش میکنم .خواهش میکنم. _ هیونا لطفا اینطور با گریه ازم خواهش نکن. نمیتونم ببینم به سلامتیت اسیب بزنی. یادته وقتی تازه دوستای صمیمی شده بودیم خیلی بدتر از الان بودی. هرشب کابوس میدیدی و هرشب دو سه تا قرص میخوردی. معتادشون شده بودی. دوران سختی بود ولی رفتیم دکتر و کمکت کردم بزاریشون کنار. همون موقع بهم قول دادی دیگه قرص نخوری حالا نمیخوام دوباره مثل قبل بشی. + ن..نمیتونم.. ه..همه عذابای که..ک..کشیدم.. دا..داره می..میاد.. جل..جلوی چ..چشمم.. ن..نمیتونم.. ک..کنترلشون ک..کنم. _ هیونا یه بار انقدر حالت بد بود میخواستی خودکشی کنی. بیشتر از ده تا قرصو با هم خوردی. بزور تونستن نجاتت بدن . میخوای بازم اونطوری بشی ؟؟ میدونی چقدر اون موقع گریه کردم و حالم بد بود ؟ میدونی چقدر از دستت ناراحت بودم که اونطوری میخواستی تنهام بزاری ؟ مگه من غیر از تو کسی رو تو سئول دارم ؟ لطفا گریه نکن هیونا وقتی میبینم انقدر زجر میکشی منم درد میکشم." سویونگ هم داشت گریه میکرد.+ م..متاسفم.. اون .. مو. موقع انق..در حا..حالم بد..بود و ..درد دا..داشتم که..ح..حتی . اسم. خو .خودمو هم.. به ی. یاد ن. نمیاوردم. ل. لطفا . حرفمو .. با. باور کن. ن . نمی . دونستم . چ . چی .. ه..هستم. یا . یا .. کی .. ه..هستم . فقط .. فقط .. می..میدونستم .. می . میخوام. خ. خودمو از.. از ا .اون همه د..درد را..راحت کنم. منو.. ببخش. _ اشکال نداره هیونا. الان هرچی تو دلت داری بریز بیرون. بیا با هم دردشو تحمل کنیم تا خوابمون ببره. کنار هم. من تنهات نمیزارم. + سو..سویونگ.. اگه تو. نبودی.. چی..چیکار میکردم. _ مهم اینه که الان همو داریم. ( سویونگ توی دلش گفت :) تو یه سال ازم بزرگتری. اما من بیشتر ازت مواظبت میکنم... چرا الان که بیشتر از هروقتی به هوسوک نیاز داری نمیخوای بهش بگی. " جرقه ای به ذهنش اومد. موبایلشو برداشت و اهنگ blue side رو گزاشت . _ هوسوک میتونه ارومت کنه. """
هیونا صبح از خواب بیدار شد. سویونگ توی اتاق نبود. بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. موهاشو شونه کرد و از اتاق رفت بیرون و رفت توی اشپزخونه. سویونگ داشت هوئه دوک ها رو از ماهیتابه توی بشقاب میزاشت . + صبح بخیر . _ چه عجب. دیگه میخواستم بیام بیدارت کنم. + مگه ساعت چنده. _ ده. + اشکال نداره که. چهارسال همش هفت صبح بیدار میشدم حالا یکم راحت باشم. _ باشه . اما اگه بیشتر میخوابیدی ممکن بود دیرمون بشه. + فن ساین که ساعت یکه . _ گفتم که اگه میخوای زودتر ببینیشون باید یکی دوساعت زودتر بری تو صف وایسی . حالا بیا صبحونه بخور. " هیونا رفت و کنار میز نشست . سویونگ بشقاب ها و فنجون هایی که از قهوه پر کرده بود روی میز گزاشت . + تا حالا برام هوئه دوک درست نکرده بودی. فکر کنم خوشمزه اس. _ معلومه من اشپز خوبیم." هیونا لبخندی زد و شروع به خوردن کرد. سویونگ هم کمی خورد و گفت : راستی یادم رفت آلبومت رو بهت بدم . + آلبوم ؟ _ اره دیگه آلبوم بی تی اس. میبریم فن ساین برامون امضا کنن. +اها . مرسی. بعدا پولشو بهت میدم . _ نه بابا نمیخواد . برای جبران اون پولی که بهم قرض داده بودی . + راستی منم لباسمو بهت نشون ندادم. _ اره عیب نداره . الان میپوشی میبینم دیگه .
***
حدود نیم ساعت بعد سویونگ حمام بود و هیونا لبابسشو پوشیده بود و روی صندلی میز آرایش سویونگ نشسته بود و سعی میکرد موهاشو ببافه . بعد از چندین تلاش نافرجامش سویونگ در اتاقو باز کرد در حالی که داشت موهاشو با حوله خشک میکرد اومد تو. هیونا دست از تلاش برداشت. بلند شد و سمت سویونگ وایساد و گفت : چطوره ؟ _ واو خیلی عالیه. بهت میاد. حالا چرا سبز ؟؟ معمولا سبز نمیپوشی. + چون رنگ مورد علاقه..._ هوسوکه ؟؟ + اوهوم . بچه بود هم عاشق سبز بود. _ اون ساق مال منه پوشیدی ؟؟ + خودت گفتی میتونم از لباسات هرچی میخوام بردارم. خودم ساق ندارم.
_ نه اشکال نداره. اما خب دیگه لازم نبود ساق بپوشی. + خودمم دوست نداشتم بپوشم ولی مجبورم . درک کن . _ اها. خب باشه. حالا چرا دیروز برای خودت نخریدی ؟ + درگیر مین وول شدم. یادم رفت. " هیونا دوباره روی صندلی نشست و مشغول موهاش شد . سویونگ هم سمت دیگه اتاق داشت موهاشو سشوار میزد.
سویونگ که کارش تموم شد. برگشت خودشو توی اینه نگاه کنه که متوجه هیونا شد. _ هیونا . واقعا بلد نیستی موهاتو ببافی ؟" هیونا از توی اینه بهش نگاه کرد. + نه از کجا باید بلد باشم ؟ کسی رو نداشتم بهم یاد بده. _ حالا چرا میخوای موهاتو ببافی؟؟ تا حالا هیچ وقت با موهای بافته شده ندیدمت.+ درسته الان حدود نوزده ساله کسی موهامو نبافته. اما میشه لطفا موهامو برام ببافی ؟ _ باشه . " سویونگ پشت هیونا ایستاد. + از دو طرف بباف. " سویونگ موهای هیونا رو به دو قسمت تقسیم کرد و شروع به بافتن هرکدوم کرد. _ حالا چرا الان دلت خواست موهات و ببافی . + وقتی بچه بودم. هوسوک بخاطر اینکه لج منو دربیاره بهم میگفت زشتم. اما فقط وقتایی که مامان موهامو از دو طرف میبافت میگفت خوشگل و بامزه ام . منم هرروز صبح بخاطر اینکه هوسوک اذیتم نکنه به مامانم گیر میدادم موهامو ببافه. اما خب اون معمولا کار داشت. بیشتر روزا نمیتونست . _ مثل اینکه رابطه خوبی با هوسوک نداشتی. من فکر میکردم اون موقع ها خیلی بهش وابسته بودی. + وابسته ؟ نه اصلا . من بعد از اینکه گمش کردم بهش وابسته شدم . وگرنه معمولا تو خونه ی ما جنگ و دعوا بود. منو هوسوک همش تو فکر این بودیم که چطوری همو اذیت کنیم. " سویونگ خندید. _ پس بگو. غیر از الان که منو اذیت میکنی هوسوک رو هم اذیت میکردی. + عهه. من کی اذیتت کردم. _ یکیشو تعریف کن . + امم مثلا یه بار صبح. مامانم غذای هوسوک رو توی کیفش گزاشته بود و رفته بود هوسوکو از خواب بیدار کنه که بره مدرسه. اون موقع من رفتم و غذاشو برداشتمو ریختم دور. هوسوک هم نفهمید و بدون غذا رفت مدرسه. بیچاره کل روزو گرسنه موند. البته وقتی برگشت و مامان فهمید مجبورم کرد کل اسباب بازی های هوسوک که توی خونه اینور و اونور افتاده بود جمع کنم. بماند که هوسوک برای تلافی دور از چشمم عروسک مورد علاقمو خراب کرد. " سویونگ که داشت کش به موهای هیونا میبست بلند بلند خندید : وای دختر اخه تو چطوری انقدر شیطون بودی." هردوشون خندیدند .
(فلش بک . نوزده سال قبل :
× هیونا . اونو بدش به من . + نمیدمممم × هیوناااا اگه دستم بهت نرسه. " هیونا نفس نفس زنان درحالی که میدوید برگشت و به پشت سرش نگاه کرد . هوسوک با عصبانیت داشت دنبالش میدوید. × وقتی مامان و بابا برگشتن بهشون میگمم . + بهت نمیدم . بهت نمیدم. بهت نمیدم ( با داد ) × هیوناا مامان گفت شیطونی نکنیم تا برگرده. کتابمو پس بده. + اگه میتونی بیا و بگیرش . " هیونا دور اتاقو دوید و از اتاق خارج شد. رفت توی حال. پرید روی مبل و روی دسته مبل ایستاد . کتابو بالای سرش تکون داد و زبونشو برای هوسوک بیرون اورد. هوسوک بهش رسید و رفت روی مبل. همون موقع هیونا از دسته مبل پرید پایین . پاش کمی درد گرفت اما سریع بلند شد و رفت توی اشپزخونه . هوسوک روی مبل ولو شد و اه کشید. دوباره بلند شد و دوید توی اشپزخونه. هیونا پشت میز ناهارخوری وایساده بود و از اونجا فقط از دماغش به بالا معلوم بود. × تو خیلی قد کوتاهی. تازه خیلیم زشتی." هیونا با جیغ گفت : نیستم نیستم نیستم . × مامان گفت وقتی نیست نریم اشپزخونه. حداقل بیا بیرون و فرار کن . + نمیام نمیام نمیام. × بازم مامان دعوات میکنه بعد گریه میکنیا ..+ نمیکنم نمیکنم نمیکنم. × اهه انقدر کلمه رو تکرار نکنن. میخوای حرص منو دربیاری ؟ + میکنم میکنم میکنم. " هوسوک که تا الان وایساده بود دنبال هیونا دوید . چند بار دور میز دویدن که هیونا یکی از صندلی ها رو عقب کشید رفت و روی میز وایساد. کتاب هوسوک رو بالا گرفت پارش کرد و برگه هاش رو ریخت روی زمین. هوسوک از حرص پاشو کوبید زمین. رفت روی صندلی و روی میز ایستاد. هیونا اخرین برگه هایی که دستش بود روی زمین انداخت و متوجه شد هوسوک هم روی میز وایساده. اومد از میز بره پایین که هوسوک با جیغ گفت : هیوناااا. " ترسید و یک قدم عقب رفت. اما پاش به لیوان روی میز خورد و افتاد زمین و شکست . هیونا که دید جرمش خیلی زیاد شده بیشتر ترسید و به خودش اومد . از روی میز اومد پایین و رفت سمت برگه های پخش شده روی زمین . شروع کرد به جمع کردنشون . درحالی که هوسوک داشت از روی میز میومد پایین گفت : هوسوک ب..بخشید . ببین من الان اینارو جمع میکنم . لطفا به مامان نگو من لیوانو شکستم . " هوسوک سمت یخچال رفت و نقاشی که هیونا کشیده بود و به در یخچال چسبیده بود کند و پاره کرد. هیونا با عصبانیت بلند شد و جیغ کشید. + این بهترین نقاشیم بود. × اونم کتاب مورد علاقه ام بود. " هوسوک رفت سمت هیونا و دستشو گرفت و کشید. × تا خودمونو زخمی نکردیم بیا بریم بیرون. تازه به مامان میگم که چه کارای بدی کردی . مطمئنم حسابی دعوات میکنه. " هیونا که بغض کرده بود با پاش به پای هوسوک زد و با جیغ گفت : خیلی بدی باهات قهرم. " دوید و رفت توی اتاق و درشو قفل کرد.
غروب بود. هیونای پنج ساله که تا الان مشغول بازی کردن توی اتاق بود. با وجود تاریک شدن هوا کم کم داشت میترسید. میخواست بره بیرون اما میدونست بیرون مادرش خیلی عصبانی منتظره که دعواش کنه. چیزی از اونجا نمیشنید ولی مطمئن بود هوسوک همه چی رو برای مامان و بابا تعریف کرده و قراره کلی سرزنش بشه. پدرش هیچ وقت دعواش نمیکرد. معمولا دخالتی نمیکرد حتی حرفی هم نمیزد. ولی مادرش نسبتا جدی بود. اما هیونا از تنهایی توی شب بیشتر میترسید. تصمیم گرفت بره بیرون. بلند شد و اروم قفل در رو باز کرد و رفت بیرون . مامان و باباش روی مبل نشسته بودن . مامان به هوسوک که روی مبل تکی روبه رو نشسته بود و سرس پایین بود نگاه میکرد و بابا داشت روزنامه میخوند. مامان متوجه حضور هیونا شد. بلند شد و رفت سمتش . جلوش نشست و با اخم بهش نگاه کرد. هیونا سرشو انداخت پایین. مامان از کوره در رفت و با داد گفت : هیونا مگه تو به من قول نداده بودی بعد از اینکه اومدیم سئول دیگه اذیت نکنی ؟؟ مگه من نگفتم وقتی ما نیستیم شیطونی نکن . چرا به حرفم گوش ندادی چرا رفتی روی میز و وایسادی. نمیگی بیفتی ؟؟؟ میدونی چقدر نگرانت شدم ؟؟ اگه بلایی سرتون میومد چی ؟ هم تو هم هوسوک خیلی کار اشتباهی کردید و حقتونه تا یه ماه از خونه بیرون نرید. " هیونا که ترسیده بود زد زیر گریه : مامانی ببشید . معذرت میخوام. قول میدم دیگه هوسوکو اذیت نکنم+ تا دوهفته نمیتونید برید پارک . تا یه هفته حق ندارید تلویزیون ببینید. تا یه ماه هم از پنکیک خبری نیست.+ مامانیییی ببخشید. من ..من قول میدم دختر خوبی بشمم. لطفا برام پنکیک درست کن. " مامان که دلش به رحم اومده بود هیونا رو بغل کرد ولی هیونا به گریه کردن ادامه داد. هوسوک از روی مبل بلند شد و سمتشون اومد. کنارشون روی زمین نشست و اونم زد زیر گریه. × مامان تقصیر من نبود که. تقصیر هیونا بود. اگه نمیرفت روی میز منم نمیرفتم. بابا قول داده بود فردا بریم پارک . بزار بریم دیگهه. " مامان هوسوک رو هم توی بغلش گرفت و موهای دوتا بچه هاشو نوازش کرد. البته عصبانیتش دائمی نبود. فردا صبحش چهار نفره . برای یک پیک نیک کوچیک با کلی پنکیک خوشمزه به پارک هانگانگ رفتند و خوش گذروندند. )))
هیونا و سویونگ توی صف طولانی فن ساین منتظر بودند. بخاطر اینکه زود اومده بودند وقتی پسرا میومدن کمی بعدش نوبتشون میشد...+ اه چرا نمیان . _ هیونا یکم صبر داشته باش الان تازه ساعت یک شده. + دوساعته توی این صف لعنتی مثل مرغ دارم بال بال میزنم. قلبم داره میاد تو دهنم. نیم ساعت پیس از استرس فشارم افتاده بود یکم درک کن. _ درک میکنم نوزده ساله هوسوکو ندیدی. الاناس که بیان فقط یکم دیگه صبر کن." سویونگ به دستای هیونا داشت میلرزید نگاه کرد. دستشو گرفت و بهش لبخند زد. هیونا با صورت رنگ پریده لبخند زورکی بهش زد و دوباره چشمشو به در دوخت. همون موقع پسرا وارد شدند و کل سالن از صدای جیغ پر شد. پسرا اومدن و روی صندلی هاشون نشستن . هیونا با دیدن هوسوک زانوهاش سست شد. سویونگ گرفتش تا نیفته زمین . _ هیونا تو با این حالت چجوری میخوای بری و باهاشون حرف برنی. + نمیدونم واقعا نمیدونم. _ هیونا خودتو کنترل کن باشه ؟ چشمات همه چی رو لو میده. " سویونگ بطری آبی که دستش بود رو به هیونا داد. هیونا کمی از آب رو خورد و اب رو بهش پس داد. یه دستش رو روی شونه سویونگ گزاشت و دست دیگشو روی قلبش گزاشت . _ ق..قلبت درد میکنه ؟؟؟ + یکم. اما اشکال نداره. من... خودمو کنترل میکنم. " نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودشو مرتب کنه. کم کم فن ساین شروع شد . ارمیا میرفتن پیش اعضا و ازشون امضا میگرفتند ، باهاشون حرف میزدند و دستاشونو میگرفتند. باهم شوخی میکردند و میخندیدند . به همین روال حدود نیم ساعتی گذشت که نوبت هیونا و سویونگ شد. سویونگ به هیونا لبخند اطمینان بخشی زد. هیونا هم در جواب لبخند زد و دستشو از دست سویونگ در اورد. رفت جلو. اولین نفر جیمین بود. جیمین که سرش پایین بود و داشت البوم رو امضا میکرد . سرشو بالا اورد و با تعجب اینکه ارمی روبه روش هیچ حرفی نمیزنه به هیونا که فقط بهش زل زده بود نگاه کرد. جیمین ( با چهره نگران ) :× ارمی حالت خوبه ؟؟ + ها ؟ اها. بله بله. خوبم . ( لبخند زورکی زد.) × چهرت نشون نمیده خوب باشی. رنگت خیلی پریده. + همیشه توی لحظه های مهم زندگیم اینطوری میشم . " جیمین خودشو کیوت کرد و گفت : لازم نیست نگران باشی. " هیونا اداشو در اورد و گفت : چشم جیمینا. "
نفر کناری جیمین ،، جونگ کوک بود که رو به روش خالی شده بود. هیونا یک قدم به سمت کنار رفت اما سریع دوباره برگشت و به جیمین گفت : جیمینا اگه بخوای جی هوپ رو تو سه کلمه توصیف کنی چی میگی ؟؟ × امم... امید . رقص . نشاط. " جیمین لبخند دندون نمایی زد و هیونا با دستش براش قلب درست کرد. سویونگ که تازه روبه روی جیمین وایساده بود زیر لب گفت : خوب تونسته خودشو جمع کنه و نقش بازی کنه. " هیونا با وجود اینکه تو دلش اشوب بود که بعد از نوزده سال . فقط چند قدم با برادرش فاصله داره. خوب تونسته بود نقش بازی کنه. + سلام جونگ کوکا. * سلام ارمیی." جونگ کوک که سرش پایین بود سرشو بالا اورد و لبخند خرگوشی زد. با دیدن چهره رنگ پریده هیونا با حالت تعجبی کیوت شد و گفت : یعنی دیدن بی تی اس انقدر استرس داره ؟؟؟ " هیونا خندید و سعی کرد خودشو کیوت کنه . + معلومه دیدن ادمای به این مهمی استرس داره. * نه بابا ما اونقدرا هم مهم نیستیم.+ یا خوشگل ترین خرگوش دنیا چطور میتونه همچین حرفی بزنه ؟؟ " کوکی که ذوق کرده بود خندش گرفت و برای هیونا یه قلب بزرگ درست کرد. هیونا با لبخند نگاهش کرد و گفت : جونگ کوکا. وقتایی که میخوای جی هوپ رو اذیت کنی چیکار میکنی ؟؟ * چون خیلی به نظم و تمیزی حساسه معمولا اتاقشو نامرتب میکنم. اما وقتایی هم که خوابه و اب میریزم روش قیافش از عصبانیت خیلی باحال میشه " هیونا بلند خندید و سری از تاسف تکون داد . + جونگ کوکا . بقیه اشکالی نداره. اما لطفا هوسوکو کمتر اذیت کن گناه داره. * امممم... + قول بده. " هیونا انگشت کوچیکشو اورد جلو و جونگ کوک انگشتشو به انگشت هیونا گره زد . * فقط یه کوچولو کمتر اذیت میکنم . " هیونا لبخند زد و سمت جین رفت. + سلام ورلد واید هندسام . $ سلام ارمی رنگ پریده. " هیونا لبخند زد و جین سرشو گرفت پایین و مشغول امضا کردن شد. + سوکجینا همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد. دنیا یهو چشماشو باز کرد و دید یه ورلد واید هندسام برای خودش داره. $ کیم سوکجین هم یهو چشماشو باز کرد و دید کلی ارمی خوشگل دورشن .
+ ممنون عضو بی تی اس شدیو و از اعضا و جی هوپ مراقبت میکنی. $ بایست هوپیه ؟ " هیونا لحظه ای مکث کرد و بعد گفت : اره. $ اسمت چیه ارمی ؟ + ا..اسمم . ه..هه جین . هه جینه. " $ اسم زیبایی داری. + ممنون . امم جین شی . میگم جی هوپ تو اشپزی کمکت میکنه ؟؟ اشپزیش چطوره ؟؟ $ هی معمولا کمک میکنه. اشپزیش از تهیونگ بدتر نیست اما از یونگی هم بهتر نیست. اما خب بیشتر تو رقص کمکم میکنه تا اشپزی. + به نظر من که رقص تو به اندازه رقص هوسوک خوبه. $ واقعا ؟؟ مرسی. خب ارمی . به جنگیدنت ادامه بده. فایتینگ . + فایتینگ. " جین بوس معروفش رو برای هیونا فرستاد و هیونا هم براش قلب درست کرد. نفر بعد یونگی بود. + سلام شوگا." یونگی دستشو زبد چونش گزاشت و خمیازه کشید.£ سلام ارمی . + خوابت میاد ؟؟ £ اره " خندیدند. + صدای تو واقعا جز بهترین و ارامش بخش ترین خلقت های خداست . دوست دارم . £ منم خیلی دوست دارم. چون نه تنها ارمی هستی. بلکه واقعا شبیه جی هوپی. فقط موهات بلند تره. " هیونا چشماش گرد شد. + خببب... خیلی هم شبیهش نیستم ولی ممنون .. £ اسمت هه جین بود ؟؟ + از کجا فهمیدی ؟؟ £ وقتی به جین گفتی نسبتا بلند گفتی شنیدم. + اها... یونگیا تو واقعا شبیه یه پیشی کوچولو خوابالو هستی. ممنون که اون همه سختی رو تحمل کردی و به اینجا رسیدی. £ ارمیا زیبا ترین توی جهانن پس بخاطرشون هرکاری میکنم. " هیونا یه قلب بزرگ برای یونگی درست کرد و شوگا لبخند لثه ای بهش زد. + یونگیا جی هوپ چطور دوستیه ؟؟ £ اون یه دوست مهربون و خوش قلب و قویه. کسی که همیشه بهم امید میده و باعث میشه بخندم. اگه نباشه افسردگی میگیرم. اون . بی تی اس. خانواده ی منن ." هیونا بغض کرد : بی تی اس خانواده منم هست. پس لطفا. همیشه قوی. محکم و درخشان بمونید. " هردو بهم قلب انگشتی دادن و هیونا رفت و روبه روی نفر بعدی ایستاد. پاهاش داشت سست میشد ولی خودشو نگه داشت. این لحظه ای بود که نوزده سال انتظارشو میکشد. توی اون همه تاریکی و درد . التماس رسیدن این لحظه رو به خدا میکرد. شاید این مهم ترین لحظه تو زندگی هیونا بود. بعد از اون همه انتظار و دلتنگی . اون همه لحظه های پر حسرت . انگار کل زندگی هیونا به اینجا میرسید. ثانیه ها دست به دست هم میدادند و به دقایق تبدیل میشدند. دقیقه ها دست به دست هم میدادند به ساعات تبدیل میشدند. ساعت ها دست به دست هم میدادند و به روز ها تبدیل میشدند و همینطور روز ها به ماه ها . ماه ها به فصل ها . فصل ها به سال ها و سال ها دست به دست هم میدادند که این لحظه فرا برسه .
پایان پارت چهارم. امیدوارم خوشتون اومده باشه🤗💜 پارت بعد احتمالا دیر منتشر میشه چون امتحانام شروع شده. اما خب تمام تلاشمو میکنم که زودتر بنویسم 🙂💜 لطفااا لایک کنید و کامنتت بزارید . نظرتونو بگید و داستان رو پیش بینی کنید ممنون 🤗🥰💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
60 لایک
عالی اجییی
مرسی اجی🫂❤
تبریک به من 😂
تبریک به تو😂😂😂
تبریک به همه 🥳😎😂😂
اجی تا پارت ۷ کابوس رویا رو نقاشی کشیدمم🤸🏻♀️💃💃
😂😂
هنر هم نکردم🙄
نقشه کشیدم تا اخر هفته تموم کنم پارت های نقاشی مو 😂😂🤭
سه تا دفتر مخصوص نقاشی بزرگ خریدم ۲ تاش تموم شد😐😂😂😂😂🤣
یکی دیگه لازمه باید بخرم
بعد بیام این داستان هم نقاشی کنم 💃😂
کلاس چندمی اجی؟؟؟
اگه نهمی که برات اروز سلامتی دارم 🙏🌺
ایشالا همشون رو خوب میدی😌😎
با نمره بیست برمیگردی🤸🏻♀️😎
من خودم جهشی خوندم الان دهمم 😐🙏 وضعیتیه دهمی باشی:://
واووو اخ جووون اجی. تموم که شد یه تست میزاری بعد نقاشیاتو توش بزاری من ببینم ؟؟🥺💜💚 سه تا دفترر😂💚انقدر خودتو به زحمت ننداز . دهم😳خب اجی من دوسال پایین ترم. اما خب مرسییی امیدوارم که ۲۰ بشم🥺💜
و اینکه پارت بعد رو هم گزاشتم تو بررسیه😁💜
هشتمی😆
هوم خوبه😂😂😂
اگه تونستم میزارم🥰
هوم جالبه 😂🤷🏻♀️
خیلی خوشحالم داخل تست چی حداقل جیهوپ لاور وجود داره :)
💚
اجی جی هوپ لاور تو تستچی که هیچ تو جهان هم خیلی زیاده من نمیدونم چرا الکی همه جا پخش میکنن هوسوک طرفدار نداره . یه زمانی بله اما الان دیگه نه 😊💜
جیغغغغ پارت بعدییییییی😐😂❣️❣️❣️❣️💞❤️❤️❤️
😂💜سعی میکنم زود بزارم اجی. دیروز یکمشو نوشتم🤗💜
وایییییی رسید به هوسوکککککک الان میفته میمیره😐🤞😬😬😬💔💔💔💔💔
واقعا... میشه ی کاری کنه..که... هوسوک... تقریبا... بفهمه که هیونا خواهرشه؟🙂😪✋💚 ولی نه در حدی که داستان کوتاه بشه😬
خیلی خیلی خیلی این پارت هم عالی بود...🍀🥑💚🧣
آره امتحانا... خیلی رو مخن😐😐😐 امتحانات منم از یکشنبه شروع میشن😐😐😐😬🧣
حالا فرقی نمیکنه کی بزاری هر موقع بزاری من میخونمش💚💚🧣🥑🍀🏞️😊💚(امروز واسه هوسوک جونممممم(بایسمه دیگه...🍒 البته کوک هم بایسمه🍓) کلا میخوام برم تو فاز سبز💚💚💚💚)
😂💜 مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده🤗💜 اجی سوالتو پرسشی پرسیدی اما میشه گفت داستانو پیش بینی کردی😂🙂💜💚💚
یس یس یسسسسسسسسس
💚💚💜💜🤞🤞🍓🍓💫💫🐾🐾🥝🥝🧣🧣
ایشالله همون چیزی که تو میگی باشه هعی باز بهت خبر میدم😥😍😘💜
ممنون اجی🥺🥺💜💜
اجی یه بیماری دارم که خوب نمیشم بنده سرطان حنجره دارم بزور حرف میزنم اون ارزومم به گور رفت خواننده شدنم الان دوستامم داستان تو میخونن ولی خوب چون عضو تستچی نیستن نمیتونن نظر بدن😭😢❤😅هعیی 😥
😱😱اجی جونم انشالله که به زودی خوب میشی . هیچ بیماری غیرقابل درمان نیست. همیشه درمان همشون امیده و مطمئنم اگه خودت امید داشته باشی و مطمئن باشی که خوب میشی حتما خوب میشی و به سمت رویاهات میری🤗💜
اجی تو خیلی برام مثل خواهری و من فقط دارم به تو میگم باورت میشه الان دارم داستانم و مینویسم و برای تو کامنت میزارم تو بیمارستانم💔😊داستانات جورایی حالم و خوب میکنه ولی بعضی اوقات خیلی حالم بده شاید این رویای اخری باشه که برات کامنت میزارم دوست دارم تا آخر داستانک و بخونم بعدش از این دنیا برم💔💔😊😢
واقعا مرسی اجی🥺💜 اجی جونم چرا تو بیمارستانی یعنی چی که از دنیا بری خدا نکنه😥😥😥😥 مگه چیشد؟؟😥😥💔💔
مثل همیشه عالی بود و افرین خیلی بهم کمک میکنی تو داستانم راستش داستانک و می خونم فکرم باز میشه و اشتیاق میگیرم امیدوارم امتحانا و خوب بدی
مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده🤗💜
اخ قلبم🥺😶
چرا اینکار رو با من میکنی تو🥴
نمدونی من چقدر استرسی عم😂
باور کن استرسم از هیونا الان بیشتره👩🦯
اجولی ایشالا امتحان هاتو عالیی میدی
اول درس بعد داستان💁🏻♀️
🥺🥺😥😥ببخشید اجی .
مرسی درک میکنی اجی🤗💜