
سلام به همگی ببخشید خیلی دیر گذاشتم واقعا شرمنده حدود چند هفته ای هست دارم کره ای یاد میگیرم و خیلی خوشحالم بخاطر کارا و درسا خیلی دیر شد بازم شرمنده همگی ❤
شوگا : انقدر ناراحت نباش دلم میگیره 🥺 رز : نمیتونم الانم فقط بخاطر توعه که گریه نمیکنم نمیخوام تو ناراحت بشی 🥺 شوگا : بیا بریم یکم پایین تو حیاط بشین رو تاب یکم حالت عوض بشه 😍 رز : نه ممنونم میشه بری بیرون 😔 شوگا : هر جور که تو راحتی کاری داشتی صدام کن میام ❤️ رز : ممنون 🥺 شوگا با سینی خالی غذا برگشت پایین و جین با تعجب گفت : خوردش ؟ شوگا : اره اما با بی میلی کامل زور خودم بود 🥺 کوک : حالش بده ؟ شوگا : خیلی بد 😔 کوک : میگفتی حداقل بیاد پایین . شوگا : گفتم اما نخواست 😢 جین : عیبی نداره اون ضربه روحی شدیدی خورده بزارید تو حال خودش باشه . شوگا : تنها راه همینه 😿 ( این اولین باریه که از استیکر گربه استفاده میکنم 😿😂 ) رز : روی زمینه نشسته بود و اشکاش میریخت بی صدا اشکاش میریخت و تو حال خودش بود با زنگ خوردن گوشیش تلفن رو جواب داد . رز : بله ( بغضش رو خورد ) پدر رز : امروز خوش گذشت ؟؟ رز : میدونی چیه تو خیلی پستی حتی به یه آدم بی گناهم رحم نکردی . لبخند تلخی زد و ادامه داد : بخاطر پول ببین چه کارا که نکردی بدبخت ! گوشی رو قطع کرد 😁
سیم کارت رو در آورد و خوردش کرد و گوشیش رو روی تختش گذاشت و از اتاق زد بیرون هر کی به یه کاری مشغول بود که با باز شدن در اتاق رز همه هواسشون رو به رز جمع کردن . رز از پله ها پایین رفت و به سمت دستشویی رفت دست و صورتش رو شست . در دستشویی رو باز کرد و به سمت اتاقش رفت که جین اومد سمت رز و گفت : میخوای بهت یه قهوه بدم ؟ رز : ممنون میشم ♡ جین : البته بیا بریم آشپزخونه ☺️ رز و جین به سمت آشپزخونه رفتن و رز روی میز نشست و جین براش قهوه ریخت 😍 رز ماگ رو توی دستش گرفت و یه نگاهی به قهوه انداخت و گفت : جین 🥺 بنظرت دارم گریه میکنم کار بدی میکنم 😔 جین : نه اصلا فقط اینجوری خالی میشی 💔 رز : ممنونم 💔 جین : قهوت رو بخور کاری داشتی صدام بزن . رز : ممنونم اوپا . جین : خواهش میکنم . رز قهوه اش رو یه سره خورد و داغی قهوه گلوش رو سوزوند گلوش رو فشار داد و آهی گفت و از جاش بلند شد از آشپزخونه بیرون رفت و به سمت اتاقش رفت توی راه پله گفت : تهیونگ میشه یه سیم کارت دیگه بهم بدی ممنون میشم 🙏🏻 تهیونگ : البته . رز : الان لازم نداری فردا دادی هم عیبی نداره . تهیونگ : باشه ، شب بخیر 🌌 رز : شب همه بخیر و از پله ها بالا رفت در اتاقش رو باز کرد و به سمت میز تحریرش رفت و روی صندلیش نشست
سرش رو روے میز گذاشت و چشماش رو بست و با چهره تیر خورده هانگول که با سختے حرف میزد دوباره اشکاش ریخت و با دستش اشکاش رو پاڪ کرد و گفت :تو باید قوے باشے بالاخره انتقام هانگول و آلیشا رو میگیرے 🥺 از روے صندلے بلند شد و به سمت تختش رفت یکم رو تخت ول خورد و با کاغذ دیوارے کنار تختش با ناخن ور رفت سعے کرد خوابش ببره اما هر کارے کرد نشد 😔 خیلی گرمش بود برای همین پنجره اتاقش رو باز کرد و آستین بلند تنش رو در آورد و یه تاب صورتی پوشید خیلی گرمش بود و واقعا غرق کرده بود اما این انگار بخاطر گرما نبود شاید تب کرده باشه دستی رو پیشونیش کشید و گفت : ای بابا الان چه وقت تب کردن بود در اتاقش رو باز کرد و از پله ها پایین رفت
برقا خاموش بود و ظاهرن اعضا تو اتاقشون بودن از پله ها پایین رفت و به سمت آشپزخونه رفت یکم داخل آشپزخونه رو گشت تا شاید بتونه یه قرصی چیزی پیدا کنه اما هیچ چیزی توی خونه نبود تا بتونه تبش رو پایین بیاره به سمت شیر آب رفت و چند بار به صورتش آب زد آخیشی گفت و با دستمال صورتش رو خشک کرد یه لیوان آب خنک خورد و روی صندلی نشست که در اتاق شوگا باز شد و شوگا از اتاق بیرون اومد 😍 شوگا وارد آشپزخونه شد و گفت : رز حالت خوبه چرا تاب پوشیدی ؟ رز : اره حالم خوبه فقط یکم گرممه همین . شوگا : بزار ( دستش رو گذاشت رو صورت رز ) صورتت که خنکه چرا پس تاب پوشیدی ؟؟ رز : فک کنم یه ذره تب کردم چون گرممه ! شوگا دستی به بدن رز کشید و گفت : خیلی داغی چرا بهم نگفتی 😨 رز : فک نکنم چیز خاصی باشه لازم نیست نگرانم بشی 🙂 شوگا : بیا یدونه بهت قرص بدم تا بریم بیمارستان 🏨 رز : نگرد چیزی نیست خودم دیدم 😔 شوگا : همین جا بمون الان میام ❤️
شوگا سریع رفت طبقه بالا و در اتاق کوک رو زد و وارد شد . شوگا : کوک میشه بیام تو ؟ کوک : اره بیا 😊 شوگا : کوک پاشو سوییچ رو بردار باید بریم بیمارستان رز تب کرده . کوک که روی تختش دراز کشیده بود و با گوشیش ور میرفت سریع از جاش بلند شد و هول زده گفت : الان حالش چطوره ؟؟ شوگا : تب داره لباستو عوض کن به بچه ها هم بگو بریم بیمارستان احتمال داره نامجون و بچه ها الان برسن پس ته و جین خونه بمونن 🙂 کوک : باشه برو لباس بپوش . شوگا از اتاق زد بیرون و رو به رز که داشت میومد بالا گفت : برو لباستو عوض کن الان میبرمت بیمارستان . رز : من خوبم شوگا نمیخواد ..... شوگا : نمیخواد برو لباستو عوض کن میترسم ❤️ رز : باشه . شوگا و رز هر کدوم تو اتاقشون رفتن و کوک زود تر از همه از اتاق در اومد و به سمت اتاق ته رفت ماجرا رو تعریف کرد و سوییچ رو برداشت و به سمت پارکینگ رفت سوار ماشین شد
ماشین رو روشن کرد و منتظر اومدن رز و شوگا شد که بعد ۲ یا ۳ دقیقه اومدن رز عقب نشست و شوگا جلو پیش کوک . کوک : رز حالت خوبه ؟ 😰 رز لبخند کوچیکی زد و گفت : اره خوبم نگرانم نباش 🙂 شوگا : ولی بدنت داغه 😐 کوک : الان میبرمت بیمارستان نترس ❤️❤️ بعد چند دقیقه : شوگا و رز از ماشین پیاده شدن و شوگا دست رز رو گرفت و گفت : بیا بریم 🙂 رز : باشه . کوک هم ماشین رو پارک میکرد که چشمش به آینه خورد یه کسی بود سرش رو خارش داد و گفت : چقدر طرف آشناس !! شایدم مخم قاطی کرده 😂 از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی بیمارستان رفت . شوگا و رز داخل مطب دکتر بودن و دکتر داشت رز رو معاینه میکرد و میگفت : خانم این کارو رو با خودتون نکنید نابود میشید 😔 رز : نمیتونم باور کنید خیلی سخته 🥺 شوگا بغل صندلی رز نشست و گفت : خواهش میکنم گریه نکن و سر رز رو روی سینش گذاشت 💔 دکتر با دیدن کار شوگا خندید و عینکش رو بالا داد و گفت : به هر حال آقا مواظبشون باشید براشون یه مقدار سرم و آمپول نوشتم امشب بگیرید تا بزنه دارو هاشو هم به موقع بخوره 🙂
رز با شنیدن کلمه سرم به خودش لرزید و گفت : خانم دکتر من من حالم خوبه باور کنید و از جاش بلند شد و راه رفت 😁 دکتر خنده ای کرد و گفت : نترس دخترم 😂 چیزی نیست فقط یه سرمه و آمپولم که تو سرمت میخوره 😂 رز با استرس گفت : من من رگم پیدا نمیشه آخرین باری که این بلا سرم اومد یه سال پیش بود 😓 دکتر : عزیزم نگران نباش پرستارای ما کاراشون رو خوب بلدن 😇 شوگا برگه نسخه دکتر رو از روی میز برداشت و رو به رز گفت : بیا بریم انقدر نترس 🙃 رز : با..باشه ممنون خانم دکتر 🥰 دکتر : خواهش میکنم . خدافظ 👋🏻 رز و شوگا : بای 👋🏻 شوگا و رز از اتاق بیرون اومدن که کوک سریع سمتشون اومد و گفت : دکتر چی گفت ؟؟ شوگا : این دارو ها رو لازم داریم میشه بگیری 😊 کوک : البته و کاغذ رو از دست شوگا گرفت . که رز دست کوک رو گرفت و گفت : کوک خواهش میکنم سرم و آمپول رو نگیر من خوبم فقط یه قرص میخوام همین 🥺 کوک خندید و گفت : میترسی ؟ رز : میشه مسخرم نکنید 🥺 کوک : دست رز رو گرفت و گفت : نترس ما پیشتیم ❤️ رز : خواهش میکنم نگیر 🥺 شوگا : کوک برو دیگه 😬 و دست رز رو گرفت و گفت : دکتر گفت حتما سرم و آمپول رو بزن کوک برو بگیر به قیافه این نگاه نکن 😂 رز : خیلی نامردی 😭
کوک : من میرم همین جا بمونید بمونید 😊 رز : ترو خدا اون سرم و آمپول رو نگیر خواهش میکنم 😩 کوک : نمیشه 😂 کوک رفت و رز روی صندلی نشست و گفت : هوففف گفتم که خوبم چرا اینکارا رو میکنید 😞 شوگا : ما هم فقط بخاطر خوب شدنت میگیم من دستت رو میگیرم نترس یه سوزن کوچولوعه دیگه . رز : هععععی باشه . شوگا خندید و گفت : ترسو 😁 رز : نخیر ترسو نیستم رگم ضعیفه 🥺 شوگا : بهونه رگتو نیار بچه جون 😂 رز : ای بابا من بچه نیستم چرا قبول نمیکنی 😐 شوگا : بچه بچه 😂 رز : 😐 ( تا کوک بیاد همین جوری کل کل میکنن ) کوک اومد سمت شوگا و رز گفت : گرفتمشون 😁 رز : کوک اونجا رو با حرف رز شوگا هم برگشت و رز فرار کرد 😂 شوگا : رز وایسا بچه جون آخر سر پای تو ما پیر میشم و سریع دوید و رز رو گرفت و گفت : بچه چرا انقدر شیطونی میکنی 😐 رز : بابا چقدر بگم من بچه نیستم 😶 کوک : الان از منم بدتری که پاشو بریم سرمتو بزن دیره 😑 رز با اشک به کوک نگاه کرد و گفت : نمیشه نزنم 🥺 کوک شبیه خرگوش شد و گفت : نه 😂 رز : میرم ازتون شکایت میکنم 😡 کوک : برو داخل 😑 و رز وارد اتاق شد یه پرستار خانم اونجا منتظر بود تا رز روی تخت بخوابه کوک رفت و دست رز رو گرفت گفت : بگیر بخواب نترس دست منو بگیر هیچی نمیشه ❤️ رز : با...باش..ه . رز روی تخت دراز کشید و کوک دستش رو گرفت و خانم پرستار با سوزن اومد بالاسر رز ، رز از ترس چشماش رو بست و بازوی کوک رو فشار داد و پرستار سوزن رو داخل رگ کرد اما ..
سوزن رو درست تو رگ نکرد و بخاطر همین خون جمع شد توی سرم خیلی محکم زده بود و رگشم که درست پیدا نمیشد رز که خودشو نگه داشته بود تا جیغ نزنه با زدنه دوباره سوزن جیغ زد و گریه که کوک ترسید و گفت : خانم چیکار میکنی 😨 پرستار : ببخشید رگشون پیدا نمیشه الان به اون یکی دستش میزنم 😔 کوک موهای رز رو نوازش کرد و گفت : گریه نکن چیزی نیست ❤️ رز : من که گفتم رگم پیدا نمیشه 😭 زن اومد سمت کوک و گفت الان تو این یکی میزنم 😔 کوک رفت کنار رو و پرستار دوباره تلاش کرد اما انگار نمیشد بعد اون ۳ بار دیگه هم امتحان کرد اما نشد آخر سر شوگا با داد گفت : خانم وقتی نمیتونی چرا میکنی کشتی بدبختو 😡 پرستار : مشکل من نیست خوب رگش پیدا نمیشه 😒 رز که از درد گریه میکرد دستش رو فشار داد و از رو تخت بلند شد و کوک خم شد و گفت : رز خوبی ؟؟ رز : آآ..آآره خو..بم . کوک با انگشت شصتش اشکای رز رو پاک کرد و گفت : ببینم دستتو 😨 رز سریع آستینش رو کشید پایین و گفت : الان خوبم میشه بریم فقط میخوام بخوابم . شوگا که اونجا داشت دعوا میکرد گفت : چی چیو آروم باشم زد دستش رو داغون کرد الان نیم ساعته سوزن میزنه دستاش کبود شد 😡 رز از اتاق اومد بیرون و گفت : شوگا بیا بریم من حالم خوبه و کمر شوگا رو گرفت و از بیمارستان بیرون رفتن

همین الان میرم پارت بعدی رو مینویسم بازم ببخشید 🤦🏻♀️😔❤ بخاطر عکس بالا هم که شده اگه دوست داشتی قلب پایین رو قرمز کن 💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزم من از اول نخوندم اما از همین به مارتبم که خونوم خیلی خوسم امد😍😍😍راستی عاجی میشی ؟
فاطمه 12😛😚
خیلی خوشحالم که خوشت اومده اگه دوست داشتی دنبالم کن تا پارت ۱ تا ۴ رو بتونی بخونی چون خصوصی شده 🤦🏻♀️😂
بله چرا که نه منم فاطمه ام ۱۴ سالمه 💙
عاجی دیدم روی رو اینجوری می نویسی روے چه جورییی؟
کیبوردم اینجوریه اما فک کردم شاید نتونید بخونید بخاطر همون دیگه ساده نوشتم ❤
عالی بود آجی جونم💜💜💜
من که بالاخره نفهمیدم رز قراره با شوگا باشه یا کوکی😂❤
فدای تو ☺❤💜
عااااا خودت دوست داری به کدوم برسه ؟؟
❤❤❤
به شوگولی🥺💜
😁😁😁😁
شوگا داشت دعوا میکرد😂😂😂😂😂😂
دعواشم کیوته 🥺🥺☺❤
اره
سر این پارت پیر شدم فقط رزو اون صحنه که در رفت واسه فرار از سرم😑😂
آقا نگو اون بدبخت مث منه منم همیشه اینجوری میشم 😂 خوب کاری کرد خودم همیشه فرار میکنم 😁😌😂😂
😂😂
داستانت عالی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
مرسی ❤💙
توی برسیه همین روزاس که بیاد 😁