کیم می_یونگ و پارک جی_مین پارت ۳

خب خب بریم که شروع کنییم😉

پیاده به سمت کمپانی راه افتادی.. یکهو یه ماشین پیچید جلوت.. توی ماشین کسی نبود جز جیمینی.. جیمین شیشه ماشینش‌و کشید پایین و گفت:بیا بالا تو هم بدون اینکه چیزی بگی سوار شدی و سوار شدنت فقط یه دلیل داشت:خسته نشی😑 جیمین گفت:اممم...میدونی یونگ...من پشیمونم...لطفاً...ام چیزه...منو...ببخش. آخه مگه میتونستی که اون کیوتی رو نبخشی؟؟هان؟؟میتونستی؟؟ لبخندی روی لبت نشست و زیر لب گفتی:بخشیدم. موچی خوشحال شد و با تمام سرعت راه کمپانی رو پیش گرفت..

___کمپانی___ پیاده شدی و وایسادی که جیمین هم بیاد.. جیمین رفت که ماشینش‌و توی پارکینگ پارک بکنه.. _چند دقیقه بعد_ با خودت میگفتی که جیمین چزا نیومد و استرس رو درون خودت احساس میکردی که...قطره های بارون روی صورتت چکید.. خیلی دلت شور میزد پس به پارکینگ رفتی.. ماشین چیمی رو پیدا کردی و به سمتش دویدی.. وااای خدای منن😱😱 جیمین کنار ماشین افتاده بود و تکون نمیخورد😱😱

-جیمین جیمین!جیمین تروخدا!تروخدا تکون بخور!

آمبولانس اومد و جیمین رو سوار کرد.. توهم پیشش نشستی.. __بیمارستان__ دکتر گفته بود که حالش بهتره و باید چند روز بستری باشه.. تو تصمیم داشتی تمام اون روز هایی که بستری بود پیشش باشی.. __فردا__ با صدای دکترا که کنار تخت جیمین وایساده بودن بیدار شدی و به همشون صب بخیر گفتی.. دکترا بهت گفتن که دیگه امیدی به جیمین نیست و میگفتن که سکته قلبی کرده.. دکترها که هنوز در حال حرف زدن بودن از اتاق بیرون رفتن و تو تونستی راحت گریه کنی.. اشک هات روی دست جیمین می‌بارید.. همه جا ساکت بود و فقط صدای ناله بیمار ها بود که از اتاق های دیگه می‌اومد و سکوت رو می‌‌شکست..

_می..می..میونگ...... صدای جیمین بود..🤩 سرت رو بلند کردی.. -ج...جیمین..خو..خو..خوبی؟ -اگه تو...اینجا باشی...خ..خوب میشم.. اشک از چشمات سرازیر بود و با لبخند همیشگی‌ت به جیمین نگاه میکردی.. موچی به سختی دستشو بلند کرد و به صورتت رسوند.. با انگشت‌ش اشک هات رو پاک کرد و لبخند دل نشینی زد..

خب خب چطور بود؟🙂 داری میری کامنت بزاری سر راه یدونه بکوب رو لایک🙂 راستی در مورد چی تست بسازم؟اگه نظری داری توی کامنتا بگو🙂 بای بای😃😽👋