تا کی میشود در پشت دیوارهای مقوایی پنهان شد؟
سالن مدرسه پر از همهمه بود. از صدای خندهها گرفته تا صدای گریهها. نور آفتاب صبحگاهی از پنجرهها بازتاب میکرد. سالن ارتفاع زیادی داشت، ولی با این حال کوچک به نظر میرسید. در میان این همه غوغا، تومیوکا آرام وارد کلاس شد.
کلاسی خلوت، با پنجرهی نیمهبازی که همیشه باد ملایمی از آن میوزید. همیشه این موقع بقیه در حیاط بودند، اما تومیوکا در کلاس بود. برای همین بود که به او برچسب "گوشهگیر" زده بودند.
تومیوکا متعجب شد. چیزی که میدید عجیب بود. چهار پسر در کلاس نشسته بودند و با هم صحبت میکردند. تومیوکا در ظاهر آرامش خود را حفظ کرد، اما درونش از کنجکاوی و سردرگمی لبریز بود. به سمت صندلی خودش، کنار پنجره رفت و نشست. باد ملایم موهایش را تکان میداد. این باد باعث شد آتش کنجکاوی و ترس درونش کمی آرام بگیرد.
پسر اول رو به تومیوکا کرد و با لبخندی آرام گفت: "هی، یامادا! بیا با ما همراه شو! از این همه سکوت دلتنگ نمیگیره؟" تومیوکا با خونسردی، اما با شگفتی در صدا گفت: "اه... شاید... دلیلی برای حرف زدن نمیبینم. ولی البته که میپیوندم." پسر اول، با خوشحالی و انرژی، مشتش را گره کرد و بالا پرید: "آره!"
پسر اول با چهرهای تحلیلگرانه به تومیوکا نگاه کرد و گفت: "شاید سکوتهات به این دلیله که دلت پیش کس دیگهاست؟" تومیوکا سرخ شد و با چشمان گرد شده گفت: "چه ربطی داره؟" پسر دوم، با چهرهای شرمسار و سر به زیر، کمرش را خم کرد و دستهایش را روی زانو گذاشت: "ببخشید، فکر کنم این دوستمون زیاد فیلمهای عاشقانه دیده. مدلش اینه که هر چی میبینه جوگیر میشه و... خب... اینطوری میشه." تومیوکا با چهرهای آرام به جلو خم شد و دستش را روی زانوی خود گذاشت: "مشکی نیست! ولی لطفاً دیگه این عاشقانههای کلیشهای رو نگاه نکن."
تومیوکا با ناراحتی روی صندلی نشست، دستهایش روی زانوهایش بود. فکر کرد بالاخره میتواند با کسی ارتباط بگیرد، اما... انگار مسخرهاش کردهبودند. تومیوکا در گلویش احساس سنگینی میکرد. صدای صحبتهای پسر اول و دوم را میشنید.
تومیوکا با ناراحتی روی صندلی نشست، دستهایش روی زانوهایش بود. فکر کرد بالاخره میتواند با کسی ارتباط بگیرد، اما... انگار مسخرهاش کردهبودند. تومیوکا در گلویش احساس سنگینی میکرد. صدای صحبتهای پسر اول و دوم را میشنید. "چرا این حرفا رو زدی؟" پسر اول با عصبانیت گفت. "تا بهت برچسب'آدم عجیب' یا 'احساساتی' نزنن"، پسر دوم با احتیاط گفت. "میخوای مثل تومیوکا بشی؟"
تومیوکا دستهایش را مشت کرد و از کلاس خارج شد. به سمت دستشویی رفت و روی زمین نشست. سنگینی وجودش رها شد، گونههایش خیس شد و در ذهنش فکر کرد: «چرا انقدر سادهام؟ چرا با ۱۸ سال سن، هنوز همون بچهی ۷ سالهام؟ چرا؟» یاد دوران کودکیاش افتاد، زمانی که گریه کنان پشت یک درخت پنهان شده بود. گروه قلدرها به سمتش آمدند. رهبر گروه با مسخره گفت: "وای! دختر کوچولو باز دلش برای مامانش تنگ شده!" همه میخندیدند و غم تومیوکا عمیقتر میشد. با خود فکر میکرد که هنوز نتوانسته از خودش دفاع کند. فقط گریه میکرد.
دست و صورتش را شست. آب خنک روی رگهای دستش جاری شد. این راهش برای پنهان کردن چشمان قرمزش بود. به سمت کلاس برگشت. حیاط و سالن خلوت بودند. ترسی وجود تومیوکا را فرا گرفت و با عجله به کلاس رفت. "یامادا تومیوکا! خیلی دیر کردی!" معلم با عصبانیت گفت. "کجا بودی؟" تومیوکا خم شد، دستهایش را روی زانو گذاشت و با شرمندگی گفت: "معذرت میخواهم."
معلم با عصبانیت به صندلی تومیوکا اشاره کرد: "برو بشین." تومیوکا با دست راست بازوی دست چپش را گرفت و نشست. ساعتها گذشت و تومیوکا با چالشهای مختلف معلمان روبرو میشد. خسته، با دست زیر چانه، به ساعت نگاه میکرد. زمان کمی به پایان مدرسه مانده بود. معلم قلم نوری خود را بست و روی میز گذاشت. دستهایش را به هم گره زد و با جدیت گفت: "بچهها، فردا جلسه اولیا و مربیان است. فراموش نکنید."
تومیوکا یک لحظه جا خورد و استرس وجودش را فرا گرفت. اگر بابا اضافه کاری داشته باشد، چه کار کنم؟ دانشآموزان به احترام معلم ایستادند. تومیوکا با عجله به سمت خانه رفت. با عجله وارد ساختمان شد. ساختمان طوری بود که انگار سالها کسی در آن زندگی نکرده بود. دیوارهای ترکخورده و امکانات کم. تومیوکا از پلهها بالا رفت. این بار سرعتش را کم کرد، چون پلهها نرده نداشتند. دستش را روی دیوار گذاشت و بالا رفت.
در چوبی را با عجله باز کرد و آنقدر عجله داشت که در را نبست. خانه با دیوارهای ترکخورده، همه چیز از جنس چوب. فقط یک اتاق خواب داشت. تلویزیونی قدیمی و تزئیناتی چندین ساله و از مد افتاده. ناگهان جا خورد. پدرش را دید. با تعجب و نگرانی گفت: "بابا... تو... تو باید سر کار باشی. مشکلی پیش اومده؟"
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سناریو شانسی!!(کیپاپ ver) (بررسی)
اگه کسی ناظره منتشرش کنه🫠✨✨
یبار منتشر شده بود ولی شخصی شده بودد😭
ممنون میشم اگه کسی ناظره منتشرش کنه🌷✨🎀😅
عالی
مثل شما🫠
تومیوکا آشنا عه🤔
اره اسم شخصیت انیمه ای بود اما اصکی نرفتم🥲معنی اسمش به شخصیتم میخورد
عالی بودد
واقعا از حمایت هاتون انرژی گرفتن
ممنون از حمایت هاتون🫠
🛐🛐🛐
از کدوم قسمت بیشتر خوشت اومد عزیزم؟🥲و ممنون برای حمایت🫠
خواهش🌸💖امم من از همش خوشم اومد تومویکا خیلی شبیه منهه
عزیزم خوشحالم که ارتباط گرفتی اما بخاطر تلخی🤧
خیلی خوب بود