خواهر دزدیده شده نامجون💜🖤پارت سوم❤

خوب اومدم با پارت سوم 😜💜😜💜

(کجا بودیم😐نمد از جایی که به نظرم اونجا تموم شد شروع میکنیم)#خوب همون طور که میدونی تو از این خانواده نیستی پس تو می خوای بدونی از چه خانواده ای هستی+صبر کن صبر کن(تو ذهن پانتها_)_اینا میگن من از این خانواده نیستم بعد از اون ور هم همه میگن تو کره ای هستی و ایرانی نیستی بعد از اون ور هم از این پیر مرد و دستیارش که اسمش یوری هستش خوشم نمیاد😐😑فکر کنم باید بهش اعتماد کنم ولی اگه@داری به چی فکر می کنی🙂+به تو چه فضول😏@🤐😐😑

+خوب پیر مرد بگو ببینم خانواده اصلی من کیه؟#حالا شد تو بی تی اس رو میشناسی؟ +معلومه که میشناسم من یک ارمی ام بی تی اس یک گروه ۷ نفره هستش که#باشه باشه نمی خواد توضبح بدی+باشع🙄#خوب پس که تو ارمی هستی پس نامجون هم میشناسی😀😃+بلهههههه#تو خواهر نامجونی😐+😐😐😐-یاخدا این چی میگه مگه خنگ هستش عقلشو از دست داده من خواهر نامجونم چه مسخره

#هی حالت خوبه +.......#اهاییییییی+..... از زبون من :یوری وقتی دید پانتها جواب نمیده رئیسش هم هی داره صداش میکنه رفت یک پارچ اب گرفت و ریخت رو سر پانتها😐😐😐🤐از زبون پیر مرد:یکدفعه یوری اب رو ریخت رو سر پانتها#یوری چیکار کردی@رئیس اخه دیدم حرف نمیزنه روش اب ریختم +توغلط میکنی روی من اب میریزی @ببخشید🙄+ حالا من با این لباس خیس چیکار کنم#بیا بریم بهت لباس میدم+باوشهههه😐🙄

از زبون پانتها: رفتم تو یک اتاق کلی توی کمد هاش لباس بود بعد دیدم یک هودی خیلی شیک هستش که پشتش نوشته BTSاون رو گروفتم پوشید با یک شلوار لی بعد روی تخت نشستم_باید یکم خوب فکر کنم شاید پیر مرد واقعا داره راست میگه باید برم باهاش حرف بزنم🙂از اتاق رفتم بیرون و رفتم پیش پیر مرد+وقت داری باهات حرف بزنم#اره بیا بشین+الان من باید چیکار کنم

#با من بیا بریم سئول برادرت یعنی نامجون فکر می کنه تو مردی و هیچکس هم نمی دونه اون خواهر داره به جز خانواده اش و اعضای بی تی اس ولی پدرت میدونست تو زنده ای و من رو فرستاده تا تو رو بر گردونم +برای چی زودتر نیومدین دنبالم هااااااا😢این همه سختی کشیدم همه مسخرم میکردن اون زن و شوهر که مثلا مادر پدرم بودن منو میزدن الان بعد از اون همه سختی(با داد)اومدین دنبالم😢😡#میدونم عصبانی ولی ما برای دیر اومدنمون دلیل داشتیم یوری برای فردا صبح بلیط گرفته با ما بیا بیا بریم اونجا خودت همه چی رو میفهمی قول میدم

#با من بیا بریم سئول برادرت یعنی نامجون فکر می کنه تو مردی و هیچکس هم نمی دونه اون خواهر داره به جز خانواده اش ولی پدرت میدونست تو زنده ای و من رو فرستاده تا تو رو بر گردونم +برای چی زودتر نیومدین دنبالم هااااااا😢این همه سختی کشیدم همه مسخرم میکردن اون زن و شوهر که مثلا مادر پدرم بودن منو میزدن الان بعد از اون همه سختی(با داد)اومدین دنبالم😢😡#میدونم عصبانی ولی ما برای دیر اومدنمون دلیل داشتیم یوری برای فردا صبح بلیط گرفته با ما بیا بیا بریم اونجا خودت همه چی رو میفهمی قول میدم

+باشه باهاتون میام ولی قبلش باید یک نفر رو ببینم#کی+ من تو این همه مدت یک دوست داشتم که اون کره ای بود خانوادش به دلیلی اومدن ایران و الان اینجا زنگی میکنن می خوام اونو ببینم#باشه ولی یوری باهات میاد+ایششششش باشهههههه☹😫

از زبان پانتها:به لنا زنگ زدم گفتم بیاد به کافه......گفت باشه من اماده شدم و الان تو ماشین هستم و کنارم هم یوری نشسته داره رانندگی میکنه رسیدیم کافه دیدم لنا یکجا نشسته رفتم کنارش(علامت لنا*)+سلام🙂*سلام🙃+ چیشده چرا انقدر ناراحتی*میدونی منو ببخش که این حرف رو میزنم ولی مامان بابام گفتن باید بر گردیم سئول من واقعا ناراحتم پانتها نمی دونم چیکار کنم😢😭+😂😂😂😂*چرا میخندی😢+چون قراره منم بیام سئول😂*واقعا😶+اره عزیزم از دست من راحت نمیشی😂*اخه چجوری مگه خانواده ات اجازه دادن🤭😐+نه نگاه کن....... همه چیز رو به لنا توضیح داد*دروغ😳+دروغم کجا بود🙄*نگاه کن من الان باید برم ولی بعدا باهات حرف میزنم+باشه بای*بای از زبان پانتها داشتم میرفتم سوار ماشین بشم که یهووووو‌.‌..........