
سلاممم خوش آمده اید من دوباره براتون پارت گذاشتم🎊🎉🥳
●هری ضربه ای به سرش زد و سپس گفت:《کاملا داشت یادم میرفت آنجلینا قراره تیکه تیکم کنه.》او آمد که از خواب گاه خارح شود که ویولت پرسید:《واسه ی من جایگزین پیدا کردین؟》هری نگاهی به او کرد و گفت:《واسه تو که نمیشه جایگزین پیدا کرد ولی آلیشیا با کلی اصرار آنجلینا و فرد و جرج راضی شد موقتا برگرده به تیم.ولی احتمالا اولین بازی فصل تا یک ماه آینده شروع نمیشه ولی خب محض احتیاط آلیشیا باشه بد نیست. بچه ها بهم بگید چی میشه من رفتم.》ویولت به سمت هری رفت و او را از دالان کشید بیرون و بعد هم ردای او را از روی کاناپه برداشت و به او داد و سپس گفت:《هری به خدا اگه به خاطر این بی قانونی های کوچیکت ازمون امتیاز کم شه کشتمت امشبم با آمبریج تنبیه داری یادت نره.》سدریک از آن پشت نیمه لبخند گیج کننده ای زد و بعد برای چندمین بار نگاهش را از نگاه چو دزدید چو هم همین کار را میکرد. هری اخم ریزی کرد و بعد گفت:《باشه یادم هست خداحافظ.》بعد از رفتن هری هیچکس حرفی نزد و در کمال تعجب آن همه آدم که برخی گریفیندوری بودند و برخی از گروه های دیگر همه ساکت نشسته بودند. دین رو به ویولت کرد و گفت:《خانم بازرس اگه کارت تموم شد و دیگه چیزی نیست که بهش گیر بدی بیا بشین اینجا.》 ویولت در حالی که چشم غره میرفت به سمت آنها رفت و در تنها جای خالی که تا لحظاتی پیش هری در آنجا نشسته بود، بین رون و دین نشست.●
● مایکل کرنر رو به هرماینی کرد و پرسید:《خب گرنجر واسه چی ما رو کشوندی اینجا؟》هرماینی اهمی کرد و بعد با حالتی جدی گفت:《فکر کنم همتون رفتار های عجیب پروفسور آمبریج رو دیدید و فکر میکنید یه چیزی عجیبه.تنبیه های بی مورد و پشت سر همش،نوع درس دادنش با اون کتاب مسخره و از همه مهمتر اینکه امروز به طور یهویی سر همه ی کلاس ها برای بازرسی رفته. پروفسور دامبلدور هم اصلا پیداش نیست و اوضاع واقعا عجیبه.》آنتونی گلدشتاین ابرو بالا انداخت و گفت:《خب حالا ما چیکار کنیم همه رو جمع کردی که چیزایی که خودمونم میدونیم رو یادآوری کنی؟》سدریک که برای اولین بار وارد بحث می شد گفت:《آنتونی میتونستی کمی وایستی تا ببینی چی میخواد بگه....》چو هم ناگهان پرخاشگر شد و میان حرف سدریک پرید و گفت:《اون هم فقط یه سوال پرسید، آقای دیگوری.》لونا نگاهی به آنها کرد و پرسید:《بچه ها بین شما دو تا چیزی شده؟ دعوا لازم نیست بزارید ببینیم هرماینی چی میگه.》همه ساکت شدند اما فضای سنگینی بین آن دو نفر احساس می شد. هرماینی ادامه داد:《ممنونم لونا. نه آنتونی، نیاوردمتون اینجا که چیزایی که خودتون میدونید رو دوباره بهتون بگم. فقط اینکه بیاید حواسمون به همدیگه باشه هممون.قطعا شما ها هم باور دارید که اسمشو نبر برگشته نه؟ این چیزیه که نمیشه انکارش کرد.اما پروفسور آمبریج نمیخواد ما بفهمیم فعلا فقط حواستون و جمع کنید و تمام تلاشتون رو بکنید که تنبیه نشید و در ضمن...》جینی پرید و سط حرف او و گفت:《خواهشا برای یه بار هم که شده بزارید همه با هم کنار بیایم و سر گروه هامون دعوا نکنیم.》هرماینی سری به نشانه ی تایید تکان داد. همگی مقداری صحبت کردند و بعد از توافق دانش آموزان گروه های دیگر آرام آرام به خوابگاه هایشان برگشتند.●
●کمی بعد همه در خوابگاه ها بودند و کمتر کسی بیرون بود اما دو نفر در راهرو ها بحث میکردند. صدای سدریک به گوش میرسد که میگوید:《چو من فقط دلم میخواد همه چیز درست پیش بره و کسی اذیت نشه،همین.》چو پاسخ میدهد :《 درک نمیکنم که چرا همه چیز باید تحت کنترل باشه سدریک چرا احساس میکنی همه چیز غلطه؟》سدریک رو به او میکند و با لحنی آرام تر میگوید:《یعنی تو نمیدونی؟ به نظرت این عادیه که وسط مسابقات سه جادوگر اسمشو نبر از ناکجا آباد پیداش بشه در صورتی که هیچکس انتظارشو نداره؟یا اینکه بفهمیم پروفسوری که این همه وقت بهمون درس داده قلابی بوده؟ کدومش عادیه؟》چو با شنیدن حرف های سدریک کمی عصبی شد. در حالیکه دستانش را لای موهایش می کشید گفت:《مسابقه سه جادوگر، مسابقه سه جادوگر.... این روز ها هرچی میشه میندازی گردن اون مسابقه و اتفاقاتش. منمواقعا دیگه خسته شدم از این وضع من نمیتونم به این باورم که اسمشو نبر برگشته آشکارا اعتراف کنم به خاطر مامانم. شرایط برام پیچیده است و اونوقت تو از من میخوای که تنها دوست قابل اعتمادی که دارم رو کنار بزارم؟》سدریک نگاهی به دور اطرافش میکند و بعد رو به چو میگوید:《نگفتم کنارش بزار من کی باشم که بگم تو با کی بگردی من فقط ازت خواستم حواست بهش باشه من بهش اعتماد ندارم همین.》چو ریشخندی میزند و میگوید:《 مشکل تو همینه که به هیچکس و هیچ چیز اعتماد نداری. بعدم مگه ماریه تا چیکار کرده که انقدر برات مشکوکه؟》سدریک نگاه جدی ای به او کرد و گفت:《اون چرا باید تا اسم گریفیندوری ها یا هری پاتر میاد کنجکاو بشه و انقدر به این موضوع مسابقات سه جادوگر پیله کنه و تقریبا همه جا حداقل هر وقت که من دیدمش هری یا دوستاش رو دنبال کنه؟》چو جواب داد:《هری رو دنبال کنه؟ سدریک چشات آلبالو گیلاس میچینه؟هری فقط این روزا یه ذره زیادی مرکز توجه، اگه ماریه تا انقدر باهاش مخالف بود فقط میتونست مثل بقیه باشه و اونجوری تنفرش رو نشون بده.》سدریک لحظه ای چیزی نگفت و فقط زمین را نگاه میکرد اما بعد به او گفت:《میدونی بر عکس من مشکل تو هم اینه که به همه اعتماد داری به جز اونایی که باید، داره نزدیک به ساعت خواب میشه برگرد خوابگاه گروهتون شب بخیر.》 ●
●ساعاتی بعد در سالن عمومی گریفیندور، همه جمع شده بودند و هر کس مشغول کاری بود. رون، هرماینی و ویولت همچنان منتظر هری بودند تا از تنبیه با پروفسور آمبریج برگردد. ویولت در حال انجام مقاله ی پروفسور اسنیپ بود و هر از گاهی به در سالن خیره میشد و در طرفی دیگر، رون مشغول گرفتن تایید هرماینی برای کمک به او در تکالیفش بود.《هرماینی خواهش میکنم، میدونی که مغزم الان کار نمی کنه و پر مشغله است.》ویولت برای اولین بار در حالی که به در خیره شده بود گفت:《رون ذهن ما هم کم مشغله نداره.》هرماینی دستانش را جلوی چشمان ویولت تکان داد و گفت:《الان نزدیکه به دو ساعته که داری این مقاله رو می نویسی دقیقا از وقتی که بچه ها از اینجا رفتن، و حتی بیشتر از میزان لازم نوشتی نمیخوای بس کنی؟》ویولت نگاهی به مقاله اش کرد و دید که حق با هرماینی است سپس هنگامی که مقاله اش را جمع میکرد رو به رون کرد و گفت:《بده من بقیه اش رو برات مینويسم.》 رون هم از خدا خواسته مقاله اش را به او داد. ده دقیقه بعد در باز شد و هری در حال که از دالان عبور میکرد وارد سالن شد.(خوابگاه گریفیندور یه دالان داره توی در ورودیش مثل اون تونل های توی سرسره های پارک)ویولت به سرعت از جایش پرید و به سمت هری رفت و پرسید:《چی شد؟ چیکار کردی؟ چجوری تنبیه شدی؟ کار وحشتناکی که نکرد نه؟چرا حرف نمیزنی پس؟》هری با دیدن ویولت و حجم عظیم سوال هایش خنده اش گرفته بود. رون با همان چهره ی همیشگی اش گفت:《ویولت بزار بدبخت نفس بکشه یه مهلت بده.》ویولت زیپ ژاکتی که پوشیده بود را کشید و دوباره سر جایش برگشت....●
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود
مرسییی✨💫
بعدییییییی
دارم مینویسمش به زودی میزارم✨💫