
سلام اینم قسمت 13 داستان که همگی در انتظارش بودید نظرات فراموش نشه ابنو بدونید که حتما نظرات و پیشنهادات رو روی داستان تاثیر میدم♥
دکتر یه قیافه ناراحت کننده ای داشت با خودم گفتم : نه...نه...امکان ندارد..ادرین...ادرین...نههههه...ادرین نباید بمیره دکتر به سمت گابریل اگرست رفت و گفت :یه راه دیگه هم هست دکتر ادامه داد: اگه ما از اگه ما از سه تا دنده ای که شکسته یه دونشو برداریم پسرتون زنده میمونه و درد کمتری هم تحمل میکنه البته برای این کار یکی از هم سن و سال ها ش باید یکی از کلیه هاشو بده به پسرتون چون سپر ماشین ضربه بدی به کلیه هاش وارد کرده اون نیاز به یک کلیه جدید داره?
من بلند گفتم : من...من...من بهش میدم ! گابریل اگرست گفت امکان ندارد از تو بگیرم دکتر همون موقع گفت:البته کسی که گروه خونیش+a باید این کارو بکنه چون گروه خونی ادرین هم a+هست من با هق هق گفتم : من... ترو خدا اجازه بدید ... گروه خونیم بهش میخوره دکتره ادامه داد: آدرین آگرست خیلی نمیتونه با این وضعیت بمونه اگه تو دو ساعت کسی پیدا نشه اون میمیره
گابریل از ناتالی پرسید: بهترین دوستش کیه ناتالی گفت یکی از همکلاسی ها به اسم نینو گابریل گفت سریع بهش زنگ بزنید ببینید گروه خونیش چیه ناتالی رفت و بعد نیم ساعت برگشت و گفت آقای آگرست گروه خونی نو b- متاسفانه نمیتونه کاری کنه یهویی لایلا و سابرینا وارد شدند پشت سرشون هم نینو و الیا آمدن کلویی هم اومد
من میلرزیدم و گریه میکردم . تیکی اروم باهام صحبت میکرد که اروم شم الیا تا منو اونجوری دید دوید سمتم و بغلم کرد گفت :نگران نباش حالش خوب میشه گفتم :امیدوارم گابریل اگرست از الیا ، سابرینا و کلویی گروه خونیشون رو پرسید ولی واسه هیچ کس a+نبود ازدو ساعت فقط نیم ساعت مونده بود گابریل بعد از کلی التماس قبول کرد من به ادرین کلیه بدم یکی از پرستاران گفت اول باید به خانوادت خبر بدی الیا بهشون زنگ زد و اونا بعد از ده دقیقا رسیدن بیمارستان بابام محکم بغلم کرد و گفت:میدونستم دوتاییتون عاشق همین مرینت داری بهترین کارو میکنی
دکترا یه دست لباس بهم دادن و من اونا رو پوشیدم تو همین فاصله خودم داغون تر میشدم و کلویی و لایلا هم اینقدر منو رنجوندن که دیوونه شد بعد یکی از پرستار ها بهم گعت که هرچی گوشواره و چیز میزای فلزی دارم رو دربیارم منم همین کتری کردم ولی گوشوارم رو یواشکی و سریع گذاشتم توی کیفم تا کسی نبینه بعد خوابیدم رو یکی از تخت ها یکی از پرستارا بهم سرم وصل کرد (منم که از ترس زرد شده بودم اون لحظه) بعد رفتیم تو اتاق عمل اما بین منو ادرین یه پرده کشیده بودن من اونو نمیدیدم ماسک بیهوشی رو گذاشتن رو صورتم من داشتم اروم اروم بیهوش میشدم که یهو یه صدای جیغ مانندی اومد همه دکترا و پرستاران به سمت اون طرف پرده (جایی که ادرین بود)دویدن وای نه ...نه ...نهههه ...قلب ادرین وایساده بود میخواستم بگم کمکش کنید اما دیگه هیچی نفهمیدم (بیهوش شدم) من چیزی دیگه ندیدم
وقتی که بهوش اومدم روی یه تخت بودم و یه پرستار هم بالای سرم بود یهویی سریع گفتم چی شده آدرین حالش خوبه؟ اون زنده هستش ؟؟ من تونستم کمکش کنم؟؟و.... اون پرستار با آرامش گفت آروم باش آدرین حالش خوبه و آره تو توانستی بهش کمک کنی اون الان توی آیسیو هستش بعد یهو دکتر اومد و ازم چنتا سوال در مورد آدرین پرسید و بهم گفت که چیشده گفت که : یکی از سیم های دستگاه قطع شده بود برای همین دستگاه نمیتوانست ضربان آدرین رو بگیره و آدرین الان زنده هستش به لطف شما? بعد منو بردن توی بخش خیلی توی اون زمان درصد فضولیم رفته بود بالا? که یهو پدر و مادرم اومدن داخل و گفتن مرینت عزیزم حالت خوبه گفتم من خوبم مادرم گفت:مرینت بهت افتخار میکنم ادرین باید قدر این کارتون بدونه گفتم نه مامان اینه ادرین تو این وضعیته همش تقصیر منه بابام گفت منظورت چیه؟
گفتم اگه من حواسم رو به راهم جمع میکردم ادرین هیچ وقت به این روز نمیافتاد بعد بابای سابرینا و یه پلیس دیگه وارد اتاق شدن بابای سابرینا گفت :مرینت تو اونجا بودی پس باید بدونی کی پشت فرمون نشسته بود! گفتم: اره یعنی نه خب ...اااامن اااا...راستش من ندیدمش یعنی دیدمش یا اینکه خب راستش .... بابای سابرینا گفت :هل نشو مرینت من نمیتوانستم مامان کاگامی رو لو بدم پس گفتم:نه من ندیدمش بابای سابرینا گفت باشه ولی اه چیزی یادت اومد بهم زنگ بزن منم گفتم باشه حتما بعد شمارشو داد به بابام اونا رفتن و یه پرستار وارد شد پرستاره گفت: اقای ادرین اگرست رو اوردن به بخش الان میتونید ببینیدش گفتم باشه بعد سعی کردم بلند شم ولی درد میکرد به طور وحشتناکی کمرم درد میکرد پرستاره گفت صبر کن کمکت کنم بعد یه ویلچر اورد و با کلی دنگ و فنگ نشستم روش مامانم گفت ما همینجا منتظرت میمونم تا برگردی گفتم باشه پرستاره سرم رو داد دستم و بعد منو با ویلچر برد به اون طرف راهرو و در زد
ناتالی در رو باز کرد یهو گابریل اگرست اومد دم درو گفت ممنون تو پسرم رو بهم برگردوندی یکم تعجب کردم چون تاحالا لبخند آقای آگراست رو ندیده بودم و گفتم خواهش میکنم گابریل و ناتالی رفتن بیرون و پرستاره منو برد داخل اتاق ادرین بعد خودش رفت بیرون ادرین خواب بود
پس شروع کردم حرف زدن باهاش گفتم:خیلی دوست دارم نمیدونم اگه چیزیت میشد من باید چی کار میکردم من خیلی متاسفم همش تقصیر منه از زبان ادرین مرینت فکر میکرد من خوابم ولی بیدار بود و صداشو میشنیدم یهو گفتم:نه تقصیر تو نیست تعجب کرد و من من کنان گفت :سلام سلام... ادرین...ادرین ..سلام... من هم گفتم: سلا..مم .. مرینت و ادامه دادم تقص...یر..تو...ن.ننبود لای...لای..لایلا بود مرینت گفت چییی؟
گفتم وقتی ک...که ...ماشین نز...دیگ بو..د به....ت بزنه.. من سریع دویدم..دنبا..لت و بعد....د یهو لایلا...جلو..ی پام رو گرفت... و اف..فتا..دم زمین و بعد ماشینو.... بعد به مرینت که نگاه کردم دیدم که چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و عصبانی شد جوری که داشت همینجوری وزز وزز میکرد( داشت فوش میداد) به مرینت گفتم:اما کسی نباید بفهمه گفت چرا؟؟ گفتم نباید زندگیشو خراب کنیم اما از این به بعد چیزی بین من و لایلا نیست بعددامه دادم : خیلی ممنونم تو جونمو نجات دادی مرینت قرمز شد گفتم : اخ..اخ..آییی گفت :حالت خوبههه؟ گفتم : آره..خو..بم ..مری..نت ..من ..من ..عاشقتم دیدم دیگه مرینت سرخ شده بود بعد بهش نزدیک تر شدم و همدیگرو بوسیدیم این بوسه مثل قبلیا نبود فرق داشت حس کردم عشق واقعی درش جریان داره یهو در اتاق باز شد و کاگامی مارو در این حالت دید بد ترین اتفاقی که میتونست بیوفته افتاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دمت گرممممممممممم
مرسییییییییییییی
راستی اگه دختری روزت مبارک😊
ایوووووول عالی بوووود
کاگامی شرور شه و بعد لایلا بهش پیشنهاد کنه با ها همکاری کنه تا رابطشون را بهم بزنیم بعد اون قبول نکنه و با لوکا رابطه پیدا کنه
کافیه دیگه همه جا رو با دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه در کردین اه
کاگامی دیگه چی میگه این وسط؟؟
خوب بود ممنون?
عالی فقط زودتر بزار
داستانت قشنگه
ممنون
مثل همیشه عالي بود لطفاً قسمت بعدیش رو زودتر بزار. من یک عالمه داستان های میراکسل رو خوندم ولی هیچ کدومشون مثل ای عالي نبودن. لطفاً هرچه سریعتر قسمت 14 رو بزار : )
آخجون سوسک ژاپنی سوسک شد????