
سلام به همگی اینم که پارت شش که براتون آماده کردم امیدوارم که دوست داشته باشید 📓تستچی لطفا زود زود به تستام سر بزن ممنون میشم... 📌♥️♠️♥️♠️♥️
*همه رفتن سر سفره شام دوتایی مونده بودیم (خدایا تو چقدر مهربونی 😚نویسنده:مگه چه خبر؟ هیچی به نوشتنت برس 😒😌 ما هم کارو زندگی داریم؛ اح احم 🧐) #خب اینم از این ولی یک چیزه دیگه حالا که میدونی از قصر میزنم بیرون میشه دوستم باشی چون میام بیرون کسی رو ندارم که منِ تقلبی را بشناسه پس قبول می کنی؟! 🤨😏*(خدایا صبر بده 🎉) خب اگه تو هم شمشیر باز خوبی باشی میتونم با یکی که بلده شمشیر بازی کنم #خب چی میگی *قبوله، دستش رو آورد جلو #پس بیا بریم منتظرمون هستن *دستش رو گرفتم و بلند شدیم بریم سفره...
*خیلی خندیدیم😂 و صحبت کردیم🤭 بعد با خیال راحت با کلارا گرفتیم خوابیدیم🤕 اما من هر کاری کردم خوابم نبرد😬 و رفتم پیش بالکن 🌙🌠که هوایی بخورم🙂 ویک نگاهی 😣به شهر بندازم که ببینم شروری👿 هست یا نه با تیکی🐞 داشتیم ستاره🌟 ها را نگاه می کردیم که توی شهر 🌌ساکت بود... تیکی :اینجا خیلی زیباست🌈 مگه نه؟ 😙*اوهوم 🤭ولی پرنس زیبا تره 😅تیکی :شروع 💆♀️شد بیا بریم تو باید فردا صبح زود بیدارباشی که بری *آره 😐ولی دوباره باید برگردم همین جا پس بریم تو هم بیا بخواب 😴تیکی: باشه...
*صبح همین که خورشید طلوع کرد چشمام رو باز کردم انگار توی خواب بودم که روم را برگردوندم تیکی مثل فرشته ها خوابش برده بود بوسیدمش و گذاشتمش توی کیفم تا بیدار نشه؛ لباسم رو پوشیدم و آبی به صورتم زدم ولی کلارا هنوز بیدار نشده بود 🙂منم پرده هارو کشیدم کلارا :چرا اون پرده هارو زدی کنار تازه داشتم بهترین خواب زندگی ام رو میدیدم *پاشو پاشو که کار داریم من میرم آکادمی و توهم باید بری پایین صبحانه میل کنی یهو....
*یهو دیدم کلارا پرید هوا ترسیدم کلارا :وایییییییی 😰😱امروز کشتی ها⛵راه میوفتن راس ساعت ٩باید منم برم نمیتونم تا فردا بمونم *آخه چرا 😫 دلم برات تنگ میشه کلارا :بیا بغلم دیوونه باشه مشکلی نیست من سعی می کنم زود زود سر بزنم...
😩باید حاضر بشم * منم دلم💗🤧 تنگ میشه سعی می کلارا: ولی😇 میدیدم شب خیلی باهم جور بودین *خدایا دوباره شروع شد...
کلارا :باشه اخم نکن من میرم به پادشاه و ملکه حرف بزنم و درخواست کالسکه کنم تو هم برو سر سفره *باشه منتظرم رفتم پایین داشتم توی سالن قدم می زدم که رفتم باغ قصر خیلی دلم پر بود رفتم نشستم و تیکی بیا بیرون تیکی :نشد بپرسم تو حالت خوبه ماریانا *راستش من یکم دو دل شدم اما بازم خوشحالم تیکی :من هیچوقت از کارات سردر نمی یارم واقعا شما آدما خیلی عجیب هستید به همه چیز زود وابسته میشید 💘💘💘
ادامه آگاهی :جهت تبلیغات غذایی از جمله حلوایی مراجعه به فرمایید به پروفایل layd bee و دنبال کنید ❤️ ❤️ ❤️
بریم پیش پرنس #همین که از خواب بیدار شدم پریدم 😍🤩😍😍😍😍😍😍😍😍😍هوا آرره بلخره امروز میبینمش پیشخدمت :سرورم چی شده صدای فریاد شنیدم #هیچی نشده بیا ببوسمت عمو امروز بهترین روز زندگی من که تا حالا داشتم پیشخدمت :سرورم بس کنید باید برم الان نگرانتون میشن #باشه باشه ببخشید 🙏 یکم هیجان زده شدم همین که رفت دنبال شنلم گشتم پیداش نکردم وایی یادم رفت که توی باغ قصر جاگذاشتمش باید پیداش کنم رفتم پایین پدرم اونجا بود یواشکی پشت سرش رفتم تا مچمو نگیره وقتی رفتم ماریانا اونجا نشسته بود مثل پری ها بود داشت خورشید رو نگاه میکرد ولی نمیدونم چرا احساس می کردم که اون همیشه بامنه منم داشتم نگاهش میکردم که.. 🤨 چارلی :صبح زود رفتم پایین که اسبم 🐎 رو آماده کنم و تا خواستم برگردم پرنس رو دیدم هرچه صداش کردن نیومد نمیدونم به چی زل زده بود رفتم جلو اون دختره اونجا بود منم برای سربسر گذاشتنش داد زدم سلاممم 😁😀😅
سلام خانم جان من یک مدت پیش شادم قاطی کرده بود و الان هم که اینترنت در اینجا ضعیف است و در روز یکشنبه باهم حرف زدیم
خانم خسته نباشید ✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم
آجی میشی؟
من آنی ۱۲ تهران
چرا که نه باشه عزیزم ☺️😘
دنبالی
: دنبال کن
بچه ها به تست های من سر بزنید
هرکی من را دنبال کنه دنبال شده
با کمال میل مرسی که خوشت اومد 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
عالیییی
لطفا پارت بعد هم زود تر بزار🙏🙏❤
مرسی که خوندی ☺️ شاید بعد امتحانات
عالی بود
مرسی خوشکل من 😗😙😚😘
دوتا اسلاید آخر برای خندیدنه 😂🤣🤣🤣🤣🤣