
حالا این داستان را برای "تو" میبافم، با تارهایی از اشک و ابریشمِ امید...
در سرزمینی که باران فراموشش کرده بود، دریاچهای زندگی میکرد به نام "آرامآب". ماهیهایش یکییکی رفته بودند، تا تنها ماهی باقیمانده، "سوزا" ماند: ماهیای با پولکهای نقرهای که آوازش را کسی نمیشنید... سوزا هر شب، تکصدفی را که از مادرش به ارث برده بود، به دهان میگرفت و زمزمه میکرد: کاش کسی صدای قطرات را به یاد آوَرَد... اما تنها پاسخ، خشخشِ شنهای تشنه بود. یک روز، پسر کوچکی به لبِ دریاچه آمد. چشمهایش پر از اندوه بود؛ پرندهی تنهااش پرواز کرده بود. سوزا خود را به سطح آب رساند و صدف را بالا گرفت: بگیر... این صدف، نجوای آب را در خود دارد. پسرک صدف را بوسید و اشکش چکید روی پولکهای سوزا.
ناگهان، معجزه رخ داد: اشکِ پسرک، با صدف یکی شد و به آسمان پرتاب شد... چیزی نگذشت که ابری سیاه آمد — نه از باران، که از هزاران پرندهی مهاجر که بالهایشان قصهی پرواز را فریاد میزد! پرندهها حلقه زدند بالای سر دریاچه. قدیمیترینِ آنها فریاد زد: ما را به دریای بیپایان میبریم! سوزا... با ما بیا! اما سوزا سر تکان داد: من نگهبانِ خاطرهی آبم... اگر بروم، کسی به یاد نخواهد آورد که اینجا روزی دریاچه بوده است. پرندهها با اندوه پرواز کردند. پسرک هم رفت... سوزا باز ماند با صدف خالیاش. شبها، صدف را بغل میگرفت و آواز میخواند: باران! اگر میخوابی... صدایم را در خواب بشنو!
سالها گذشت. سوزا دیگر حتی نمیتوانست تکان بخورد... پولکهایش خاکخوردگی گرفته بود. تا اینکه روزی، همان پسرک — حالا مردی رنجدیده — برگشت. او هم چیزی برای باختن داشت: دوست داشتنی که از بین رفته بود. کنار دریاچهی خشک زانو زد و فریاد زد: یادم میآید... اینجا ماهیای بود که به من امید داد!
و آنگاه اشکهایش جاری شد... اشکها، صدفِ مدفون در شنها را شستند و آن را به لبهای سوزا رساندند. سوزا با آخرین نیرو صدف را بوسید و پف کرد... صدف شکافت و قطرهی کوچکی از آبِ دریاهای دور، آزاد شد! همان لحظه، آسمان ترک خورد... بارانِ گمشده پس از قرنها بارید: بارانی از اشکهای انباشتهی همهی دلهای شکسته! آرامآب دوباره زنده شد، ماهیهای جدید به دنیا آمدند... اما هیچکس سوزا را ندید. میگویند وقتی باران میبارد، صدای زمزمهای میآید از اعماق آب: ماندن... هزاربار سختتر از رفتن است. اما من ماندَم... تا تو بیایی و اشکهایت را به یادگارِ امید تبدیل کنی...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت؟