
داستان در مورد چند تا دانش آموزه که یهو به خودشون اومدن و دیدن دنیاشون پر زامبی شده
سلام سلام،خوش اومدین به پارت سه،ببینم داستان چی میشه
📍 جلوی در آزمایشگاه – راهرو پر از زامبی، سم تا مرز خوردن رفته نیا (جیغزنان): سم بدووووو! پشتتو نگاه کن! سم (با داد): واااااااای مامانننننننننننن! [سم خودش رو پرت میکنه یه طرف، زامبی فقط به لباسش چنگ میزنه و پارهش میکنه. نیک با یه صندلی میکوبه تو سر زامبی.] نیک: بخواب دیگه... بسه دنبالمون کردی! [زامبی میافته، ولی هنوز یهذره وول میخوره. رایان با تمام زور داره قفل آزمایشگاهو میچرخونه.] رایان: باز شو دیگه بابا… انگار با قفل گاوصندوق بانک طرفیم! [تقتقتق… یه صدای قفل از اونور در میاد.] یه صدا (پشت در): بدو بیاین تو، قبل اینکه بخورنتون! جس (متعجب): صبر کن! یکی اونتوره؟! [در باز میشه. یه پسر با موهای بههمریخته، لباس خاکی، یه آچار گنده تو دستش. اخماش تو همه چیزه ولی چشمش هشیاره.] پسر: تو نمیاین، من میبندم اینو. صدای زامبیا رو تحمل میکنم، جیغ بچهها رو نه. [همه میپرن تو. نیک آخرین نفره، درو محکم میبنده. صدای زامبیا پشت در گیر میمونه.] سم (نفسزنان، ولو رو زمین): قسم میخورم اگه یه ثانیه دیگه بیرون میموندم، شام امشب یکی میشدم... نیا (نیشخند): تو تا دو دقیقه پیش داشتی میلرزیدی میگفتی "من نمیخوام بمیرم"... جس: خب، کسی نمیخواد بپرسه این آقای مهربون کیه که درو برامون باز کرد؟
پسر: اسمم زین. چند ساعته اینجام. وقتی ساختمون شلوغ شد، فرار کردم سمت آزمایشگاه. درش محکمتره، تونستم قفلش کنم. نیک: چرا تنهایی؟ زین (سرد): دوستام دو طبقه پایینتر بودن. سعی کردن فرار کنن. من موندم. رایان: اینجا خروجی داره؟ راه فرار، در اضطراری، چیزی؟ زین: در پشتی هست، ته راهرو. ولی مسیر تا اونجا قشنگ پر از اون چیزاست. باید یا قایم بشیم، یا حواسشونو پرت کنیم. سم: پرت کنیم؟ مثلاً براشون استوری بذاریم؟ بگیم "لینک زنده خوردن ما در بیو"؟ نیا (پوف میکنه): اونام با دیدن تو فرار میکنن... زین (لبخند نصفه): شوخیهاتون خوبه. کمک میکنه آدم یادش بره نصف مدرسه داره میمیره... جس: یعنی الان فقط یه در پشتیه؟ نه نیروی کمکی؟ نه پلیس؟ هیچی؟ زین: تا الان که هیچی نیومده. اگه امیدی هست، بیرون از این مدرسهست. فقط باید برسیم بهش... [همه ساکت میشن. صدای زامبیا از پشت در آروم و پیوسته شنیده میشه. ترس نشسته تو نگاه همشون.] پسر: زَین. چند ساعته اینجام. وقتی ساختمون شلوغ شد، فرار کردم سمت آزمایشگاه. درش محکمتره، تونستم قفلش کنم. نیک: چرا تنهایی؟ زین (سرد): دوستام دو طبقه پایینتر بودن. سعی کردن فرار کنن. من موندم. رایان: اینجا خروجی داره؟ راه فرار، در اضطراری، چیزی؟ زین: در پشتی هست، ته راهرو. ولی مسیر تا اونجا قشنگ پر از اون چیزاست. باید یا قایم بشیم، یا حواسشونو پرت کنیم. سم: پرت کنیم؟ مثلاً براشون استوری بذاریم؟ بگیم "لینک زنده خوردن ما در بیو"؟ نیا (پوف میکنه): اونام با دیدن تو فرار میکنن... زین (لبخند نصفه): شوخیهاتون خوبه. کمک میکنه آدم یادش بره نصف مدرسه داره میمیره... جس: یعنی الان فقط یه در پشتیه؟ نه نیروی کمکی؟ نه پلیس؟ هیچی؟
زین: تا الان که هیچی نیومده. اگه امیدی هست، بیرون از این مدرسهست. فقط باید برسیم بهش... [همه ساکت میشن. صدای زامبیا از پشت در آروم و پیوسته شنیده میشه. ترس نشسته تو نگاه همشون.] رایان (آروم): پس باید بریم. باید یه نقشه بریزیم پایان پارت 3🧟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه😭 پارت بعد تولوخداااا🥺
میدونی فرق داستان تو با ماه چیه؟
ماه سه تا حرف داره ولی داستان تو اصلا حرف نداره!✨
عالی بودددد
عالی بود زیباروو🍓🎀
میشه پست اخرم حمایت شه😔🍉
خوشگلم پین؟؟