
خب دوستان این نوشته به یاد کاربر رز هست که از تستچی دور است حتما قسمت نتیجه رو بخونید...
- سالن بزرگ هاگوارتز مملو از دانشآموزان است. جام آتش با شعلههای آبی میسوزد. - نام قهرمانان خوانده میشود: فلیور دلاکور، ویکتور کرام، سدریک دیگوری و... ناگهان شعلهها قرمز میشوند. - نام چهارم: «هری پاتر» - سکوت سنگینی میافتد. دراکو مالفوی در میان جمعیت، به جای خندیدن، چهرهاش رنگ میبازد. - همان شب، هری از خواب میپرد؛ احساس میکند کسی او را صدا زده است، اما هیچ کس آنجا نیست. - از پنجره میبیند چیزی شبیه به سایهای بلند دور جام آتش حلقه زده است. - رون با خمیازه: هری، داری خواب میبینی! فردا اولین مرحلهٔ مسابقاته... هرمیونی متوجه میشود کتاب «تاریخچهٔ مسابقات سهجادوگر» از کتابخانه ناپدید شده است. دراکو در راهروها با چهرهای مضطرب دیده میشود؛ وقتی هرمیونی از او میپرسد چه شده، سریع فرار میکند. پروفسور مودی مدام دور جام آتش پرسه میزند، انگار چیزی را زیر نظر دارد - شب قبل از مسابقهٔ اول، هری در حال تمرین طلسمهاست که صدای زمزمهای از داخل جام آتش میشنود: - هری... جایی که صداها گم میشوند... آنجا پاسخ را پیدا میکنی. - وقتی برمیگردد، میبیند دراکو پشت سر او ایستاده است—با چشمانی که برای اولین بار ترسیده به نظر میرسند. دراکو: پاتر... تو هم آن صدا را شنیدی؟
- هرمیونی در خوابگاهش یک مروارید سیاه روی بالش پیدا میکند - داخلش نوشته: هرماینی امشب، پشت مجسمهٔ گابلین. بیا اگه هنوز به من ایمان داری مسابقهٔ اول: اژدهای مجارستانی - هری برای نبرد آماده میشود، اما هرمیونی متوجه میشود اژدها بیقرارتر از حد معمول است. - دراکو از فاصلهٔ ایمن، زیر لب واژهای رونیک زمزمه میکند و اژدها موقتاً آرام میگیرد. - هری پیروز میشود، اما رون به هرمیونی شک میبرد: چرا مالفوی اینجا بود؟ انگار میخواست کمکت کنه - هرمیونی به قرار شبانه میرود. دراکو او را به اتاق نیاز میبرد—جایی که دیوارها با نقاشیهای باستانی از جام آتش و موجوداتی بیصورت پوشیده شده. - دراکو: «اینها خاموشگرها نیستند... اینها بازماندگان آزمایشهای ولدمورت اند. جام آتش دارد آنها را احضار میکند.» - ناگهان صدای پایی میآید. پروفسور مودی (با چشمی که دیوانهوار میچرخد) در را میگشاید: -«بچهها... فکر کردید میتوانید راز من را کشف کنید؟» دست مودی به سمت چوبدستیاش میرود، در حالی که چشم جادوییاش روی هرمیونی قفل شده است
- پروفسور مودی (با چشمی که دیوانهوار میچرخد) هرمیونی و دراکو را در اتاق نیاز تهدید میکند: - مودی: «بچههای فضول! فکر کردید میتونید راز من رو کشف کنید؟» - ناگهان دراکو متوجه میشود چشم جادویی مودی واقعی نیست—این یک پولیجوس است! - هرمیونی با سرعت طلسم «ریویلیو» را اجرا میکند و چهرهٔ واقعی بارتی کراچ جونیور آشکار میشود . - دراکو و هرمیونی از طریق تونلهای مخفی فرار میکنند، اما بارتی آنها را تعقیب میکند. - دراکو زیر لب به هرمیونی میگوید: «اگه اتفاقی برام افتاد... کتاب «آوای باسیلیسک» تو کتابخونهٔ ممنوعه رو بخون. - وقتی دراکو برای محافظت از هرمیونی او را کنار میکشد، دس.تهایشان به هم میخ.ورد—هر دو ص.ورتشان س.رخ میشود. - هرمیونی: « دراکو ... چرا داری کمکم میکنی؟» - دراکو: «فقط بخاطر اینه که تو تنها کسی هستی که میتونه این خرابکاری رو متوقف کنه!» در مسابقه دوم - هری برای نجات رون به اعماق دریاچه میرود، اما چیزی عجیب میبیند: - مرواریدهای سیاه (مشابه هدیهٔ دراکو به هرمیونی) در کف دریاچه قرار دارند و صداها را جذب میکنند. این مرواریدها تخم خاموشگرها هستند—موجوداتی که ولدمورت برای تقویت قدرتاش پرورش داده است . - بارتی کراچ هری را پس از مسابقه به جنگل ممنوعه میکشاند و ولدمورت را احضار میکند. - دراکو از راه میرسد و با چهرهای مصمم فریاد میزند: «پاتر! اینجا رو ترک کن!» - اما هرمیونی که همهچیز را از دور میبیند، متوجه میشود دراکو چوبدستیاش را به سمت هری گرفته است—آیا او خیانت کرده؟ یا نقشهٔ دیگری دارد؟ چوبدستی دراکو میدرخشد—نور سبزی که شبیه به نور طلسم ردیاب است
نور سبز مرموز - چوبدستی دراکو با نور سبز میدرخشد، اما این آوادا کداورا نیست—طلسم ردیابی است که موقعیت هری را نشان میدهد! - هرمیونی با وحشت فریاد میزند: *"دراکو! چه کار میکنی؟! - دراکو با چهرهای سرد پاسخ میدهد: *"کاری که باید از قبل میکردم... - دراکو به جای حمله به هری، چوبدستی را به سمت بارتی کراچ میگیرد: "میدونستی پدرم بهم گفت تو یه مرگخوار واقعی نیستی؟ حالا فهمیدم چرا!" - هرمیونی از پشت درختان شاهد این صحنه است، اشک در چشمانش حلقه زده. - هرمیونی با عصبانیت دراکو را به دیوار میزند: "چرا به من دروغ گفتی؟ فکر کردی بهت اعتماد کنم؟" - دراکو با صدایی لرزان: *"باید نقش بازی میکردم... پدرم مارها رو را زیر نظر دارد. اگه میفهمید به تو کمک میکنم... مسابقه سوم - هری و سدریک وارد هزارتو میشوند، اما: - دیوارها صداها را میبلعند (تاثیر مرواریدهای سیاه) - دراکو مخفیانه با طلسمی خاص، مسیر هری را از خطرات پاک میکند - ولدمورت در گورستان احضار میشود و سدریک را میکشد اما این بار بدون صدا—انگار کسی قدرت او را دزدیده است! - دراکو توسط لوسیوس به گورستان فراخوانده میشود - هرمیونی در آخرین لحظه دس.ت دراکو را میگیرد: "نرو... میدونی چه بلایی سرت میآد!" - دراکو با نگاهی پر از تردید: "اما اگه نرم... تو به خطر میفتی" - دراکو محو میشود، در حالی که اشک هرمیونی روی مروارید سیاهی میچکد که ناگهان به رنگ قرمز درمیآید... و فکری به سر هرماینی میزند
- دراکو به دستور لوسیوس به گورستان میرسد، اما هرمیونی با جادوی نامرئیکننده دنبالش میکند. - ولدمورت ظاهر میشود، اما این بار چهرهاش نیمهتاریک است—گویی بخشی از قدرتاش را از دست داده. - مروارید سیاه در جیب هرمیونی شروع به ضربان میکند، مثل یک قلب. - لوسیوس به او دستور میدهد هری را بکشد تا وفاداریاش را ثابت کند. - دراکو چوبدستی را بلند میکند، اما ناگهان به سمت لوسیوس نشانه میرود! - ولدمورت میخندد: *«پسر مالفوی. با یه نا نجیب زاده ؟ ، شرم اوره (صدای خنده میپیچد) - هرمیونی جادوی نامرئیکننده را میشکند و خود را پرتاب میکند جلوی دراکو: «منو بکشید! اون هیچ نقشی توی این بازی نداره!» - دراکو برای اولین بار گریه میکند: «برو هرماینی... من ارزش این فداکاری رو ندارم.» - مروارید سیاه از جیب هرمیونی میافتد و به رنگ قرمز کامل درمیآید. - ولدمورت فریاد میزند: *«این چیه؟!»* - مروارید میترکد و صدای باسیلیسک آزاد میشود—تنها چیزی که میتواند خاموشگرها را نابود کند. - خاموشگرها مثل شیشه میشکنند و صداها به جهان برمیگردند. - هرمیونی ناگهان کاری را میکند، سریع و بدون فکر کردن ان هم از روی علاقه - دراکو شوکزده: «این... این به چه معنا بود؟» - هرمیونی : خودت معنی را خوب میدانی - ولدمورت با خشم فرار میکند، اما قبل از رفتن نفرین عجیبی به دراکو میفرستد: - «تا ابد زنده بمانی... و هرگز نتونی علاقه و دوستی رو لمس کنی! - دراکو روی زمین میافتد، در حالی که نور سبزی دور قلبش میپیچد. - هری و دیگران میرسند، اما هرمیونی فریاد میزند: «کمک! چیزی داره اونو از درون میخوره!» - دراکو در تخت بیمارستان، در حالی که سینهاش با علامت رونیک «زندهی ابدی» میدرخشد... - هرمیونی کتابی باستانی را محکم در آغوش گرفته: «راهی هست... باید باشه.»
- دراکو در بیمارستان هاگوارتز بستری است. علامت رونیک روی سینهاش میدرخشد: «زندهٔ ابدی». - هرمیونی با کتابی باستانی در دست وارد میشود: *«راهی پیدا کردم... اما خطرناکه.»* - کتاب «آوای باسیلیسک» نشان میدهد که برای شکستن نفرین: - باید یک فداکاری کامل انجام شود—کسی که داوطلبانه جانش را بدهد تا صدای دیگری بازگردد. - هرمیونی پیشنهاد میدهد خودش این کار را کند، اما دراکو مخالفت میکند: - «تو تنها کسی هستی که میتونه این طلسم رو بشکنه... من از قبل محکوم شدم.» هری و رون به تالار اسرار میروند تا آخرین خاموشگر را نابود کنند. . ولدمورت ظاهر میشود، اما این بار بیصدا—نفرین او بر دراکو قدرتاش را هم تضعیف کرده است. . دراکو از راه میرسد و با آخرین نیرو فریاد میزند: «این نفرین مال خودته، ولدمورت!» و خود را به سمت او پرتاب میکند. - دراکو با برخورد به ولدمورت، نفرین را به او بازمیگرداند—بدن ولدمورت شروع به محو شدن میکند. - هرمیونی از فرصت استفاده کرده و طلسم «بازگشت صداها» را اجرا میکند—با استفاده از اشک فاوکس و دندان باسیلیسک. - دراکو در آستانه مرگ به هرمیونی نگاه میکند: «حالا دیگه میتونی صدای منو بشنوی... بدون اینکه من بتونم بشنوم.» - صداها به هاگوارتز بازمیگردند. دانشآموزان دوباره میخندند. - هری روی پلکانی مینشیند و به مروارید قرمز در دست هرمیونی خیره میشود—حالا دیگر یادگار است. هرمیونی در کتابخانه، به یادداشتی از دراکو نگاه میکند که با خط رونیک نوشته شده: «همیشه گوشم به سمت توئه.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلم برای رز تنگ شده(دروغ گفتم باهاش تو ارتباطم)