
یک تست کوتاه در مورد این که اگر واقعا این خیالپردازیم در مورد آخرالزمان زامبی درست باشه ، قرار چه چیزی رو تجربه کنیم و ببینیم.

یه خبر کوچک پخش میشه. یه آدم تو یه شهر کوچک شروع میکنه به حمله و گاز گرفتن مردم. همه فکر میکنن یه مریض روانیه یا یه چیز عادیه. مردم عادی زندگیشون رو ادامه میدن. شاید یه چند نفر کمی نگرون باشن، اما هنوز چیزی جدی نیست

خبرها زیاد میشن و دیگه نمیشه انکارش کرد. حملهها تو چند شهر بزرگ هم اتفاق میافته. بیمارستانها شروع میکنن پر شدن از بیماران عجیب. خیلیها از خونهشون بیرون نمیرن. تلفنها و اینترنت بعضی جاها قطع میشن. مردم وحشتزده شروع میکنن به انبار کردن غذا و آب. جو شهرها پر از ترس و اضطرابه.

شهرها درگیر هرجومرج میشن. نیروهای پلیس و ارتش تلاش میکنن اوضاع رو کنترل کنن، اما زامبیها (اونایی که گاز گرفته شدن و تبدیل شدن) روز به روز بیشتر میشن. بیمارستانها سقوط میکنن، شبکههای ارتباطی کاملاً قطع شده. برق بعضی مناطق خاموش شده. مردم یا فرار کردن یا تو خونهها قایم شدن. هر کسی که گاز گرفته بشه، تا چند ساعت دیگه میمیره و دوباره بلند میشه، ولی مثل آدم معمولی نیست.

دولتها تقریبا فروپاشیدن یا کنترلشون رو از دست دادن. بیشتر شهرها سقوط کردن یا قرنطینه شدن ولی قرنطینه فایدهای نداره چون ویروس از راه گاز گرفتن منتقل میشه. غذا و آب خیلی کم شده. گروههای کوچیک از انسانها دارن با هم متحد میشن و سعی میکنن پناهگاه پیدا کنن. ولی اعتماد خیلی کمه، چون بعضیها ممکنه خطرناک باشن.

دنیای واقعی دیگه همون دنیای قدیم نیست. تقریباً بیشتر شهرها متروکه شدن یا زامبیها پر کردنشون. تو باید خیلی مواظب باشی. سکوت و هوشیاری مهمترین چیزه. شاید جاهای دورافتاده، جنگلها یا کوهها امنتر باشن، ولی زامبیها دنبال صدا و حرکت هستن. خیلیا دیگه نمیتونن زنده بمونن.

زندگی تبدیل شده به یه بازی سخت بقا. آدمها یاد گرفتن چطور پنهان بشن، چطور با کمبود غذا و آب مقابله کنن، و چطور با هم یا علیه هم بجنگن. گروههای کوچک انسانی تشکیل شدن که به هم تکیه میکنن. ولی تهدید از دو طرفه: زامبیها و گاهی هم آدمهای دیگه. روزمرگی تو این دنیای جدید یعنی بیدار شدن، برنامهریزی برای روز بعد و تلاش برای زنده موندن.

دنیای تو کاملاً عوض شده. دیگه شهرهای بزرگ نیستن. فقط بقایای ویرانهها. شاید یه گروه کوچک انسانی یه جا زندگی میکنه و داره تلاش میکنه جامعهای دوباره بسازه. ولی هنوز خطر همیشه هست. زامبیها هر از گاهی حمله میکنن. آدمها دیگه مثل قبل نیستن؛ سختتر، شکاکتر، گاهی بیرحمتر.

وقتی چند سال از شروع آخرالزمان زامبیها میگذره، طبیعت کمکم داره خودش رو پس میگیره. دیگه خیلی از شهرها تبدیل شدن به جنگلهای وحشی؛ ساختمانها پوشیده شدن از گیاهان، خیابونها ترک خورده و پر شده از درخت و علف. حیوانات وحشی دوباره دارن تو مناطق شهری زندگی میکنن، چون دیگه انسانهای زیادی نیستن که مزاحمشون بشن.

اما توی همین طبیعت آزاد شده، زامبیها هم هستن، ولی دیگه اون همه جمعیت اولیه نیستن. چون بدون انسان تازهنفس، کمکم تعدادشون کم میشه؛ بدنشون تحلیل میره، خشکی و بیماری خودشون رو میک..شن. البته هنوز خطر هست، ولی خیلی کمتر. انسانهایی که تونستن زنده بمونن، تبدیل شدن به گروههای کوچیکتر، بیشتر در جاهای دورافتاده یا پناهگاههای مستحکم زندگی میکنن. دیگه خبری از شهرهای بزرگ و زندگی مدرن نیست. زندگی سادهتر، ولی سختتر شده.

از نظر اجتماع، بعضیها سعی میکنن دوباره بسازن، رابطههای انسانی عمیقتر و محتاطتر شده. خیلیها یاد گرفتن چطور با شرایط جدید کنار بیان، حتی اگر دنیای قبل دیگه هیچوقت برنگرده. پس بله، طبیعت به شکل عجیبی به حالت عادی برمیگرده، اما جهان انسانها دیگه مثل قبل نیست. این یه دنیای جدید، با قوانین جدید و سختتره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گرخیدم
عالی بوددد! 🎀
وای
واااییییی
امیدوارم اصلا این اتفاق نیوفته
عالی بود خسته نباشییی
خب کی حاضره زامبی بشه-؟
من
منن