
چیزی درموردش شنیدین؟بنظر خودم یکی از تراژیکترین حادثه های تاریخه اگر نخوندین راجعبهش پیشنهاد میکنم این مطلب رو از دست ندین👌🏻

داستان از این قراره که یه جمعه روزی توی تاریخِ ۱۳ اکتبرِ ۱۹۷۲ یعنی حدوداً ۵۰ سالِ پیش ، یه تیمِ راگبی به همراه تعدادی از نزدیکانشون مونته ویدئو رو به منظورِ مسابقه با یه تیمِ شیلیایی در سانتیاگو ترک کردن . هواپیما بلند شد و مدتی درحال پرواز بودن که به دلیل شرایط نامناسب آب و هوایی ، مجبور به یه توفقِ یکروزه در مندوزا شدن . وقتی مجدد هواپیما به پرواز دراومد ، خلبان نمیتونست به شکل مستقیم به سانتیاگو بره . ابتدا باید به سمت کوههای آند بره و بعد با چرخش به سمتِ غرب ، به ادامه ی مسیر بپردازه .

بعد از ظهر ، زمانی که به بالای کوههای آند میرسن هوا به شدت ابری بوده و خلبان باید متکی به رادار حرکت میکرده . تو همین حین با توجه به یه اشتباه کشنده ، خلبان که تصور میکرده به سانتیاگو رسیدن ارتفاع رو کم میکنه . دقیقا بلای آسمونی اینجا به سرشون میاد .

هواپیما با ارتفاعات قلهی کوه برخورد میکنه و یه حفره تو قسمت عقبیه هواپیما بوجود میاد . در ادامه یه ضربه ی دیگه به سمت چپش وارد میشه و درآخر ، هواپیما با سر خوردن روی برفها و شیپ کوه به یه صخره برخورد میکنه و متوقف میشه . و ماجرا از همینجا شروع میشه

تو همون تایمِ سقوط ، ۱۲ نفر درجا فوت میکنن و بعد از گذشت ساعات اولیه ، ۶ نفر براثر شدتِ جراحاتشون به تعداد درگذشته ها اضافه میشن . از ۴۵ سرنشینِ هواپیما بعد از فوت این ۱۸ نفر ، ۲۷ نفر باقی میمونن که تعدادیشون دچار شکستگیهای متعدد میشن . متاسفانه توی اون یخبندون عملاً هیچ وسیلهای برای زنده موندن نداشتن و فقط دوتا دانشجوی پزشکی بینشون بود که سعی کردن با تختههای چوب برای کسایی که جراحت یا شکستگی داشتن یکسری امکانات فراهم کنن .

حالا برای پیدا شدنشون جستجویی صورت گرفت یا نه؟ بعد از انتشار اولیهی خبر سقوط ، سه گروه از سه تا کشور ، عملیات جستجو رو شروع کردن . اما متاسفانه به علت سفید رنگ بودن هواپیما میون اونهمه برف ، موفق نشدن و بعد از ۸ روز عملیات جستجو متوقف شد! ریاکشنِ بازماندهها چی بود؟ "روی هارلی" یکی از اونها بود که رادیورو به گوشش چسبوند و بعد از شنیدنِ خبر پایان یافتنِ جستجو ، با گریه این خبر رو به بقیه رسوند و گفت: فقط دعا کنید . اونا جستجو رو متوقف کردن..

اما در ادامه ، اونها با امید تصمیم به نجات خودشون گرفتن . با توجه به کمبودِ غذاهایی که همراهشون بود ، با جیرهبندیکردنِ خوراکیها و آب کردنِ برفها برای نوشیدن ، سعی کردن چندروزی رو دووم بیارن که متاسفانه بعد از مدتی غذاشون تموم شد و دیگه چیزی برای خوردن نداشتن . ضمن اینکه توی اون شرایطِ ارتفاعِ کوه و آب و هواش ، هیچ گیاه یا حیوونی برای شکار وجود نداشت . به حدی از گرسنگی رسیدن که سعی کردن با جویدن روکش صندلی ها یا تبدیل چمدونهاشون به باریکه های چرمی ، شکم خودشونو سیر کنن اما به دلیل مواد شیمیاییه بهکار رفته توی این وسایل ، امکان خوردنشون رو نداشتن . درنهایت چیکار باید میکردن؟ با یه تصمیم بسیار سخت ناگذیر به سراغ تغذیه از... فکر کنم قوانین تستچی اجازه نده این بخشش رو بگم ، داخل گوگل سرچ بکنین متوجه میشین . اول تعدادیشون مخالف این عمل بودن اما بعد مجبور به انجام شدن . این بخشی از یک داستانِ تخیلی نیست ؛ باورنکردنیه اما واقعیت داره!

در ادامه ، چندروزی رو زیر بهمنِ سنگین سپری کردن ، دچار برف کوری شدن و به سختی برای بقا تلاش میکردن . سرانجام تصمیم گرفتن یک گروه تشکیل بدن که براساس این تصمیم ، تعدادیشون داوطلب شدن و روزِ ۱۲ِ دسامبر به سمت شیلی حرکت کردن . بعد از ۳ روز راه رفتن ، درحین صعود به قلهی کوهی با کمبود اکسیژن مواجه شدن . اونها با تصور اینکه بعد از رسیدن به قله راه سرازیری رو رو در پیش میگیرن و در نهایت میتونن به سمت شیلی برن ، به طرف قله حرکت کردن و بعد چیزی دیدن که باورنکردنی بود . تا چشمشون کار میکرد کوههای متعددی میدیدن .

یکی از اونا با توجه به اینکه پایین رفتن از قله انرژیه زیادی ازشون میگیره ، به سمت هواپیما برگشت و با بدنه فلزی هواپیما چندتا سورتمه درست کرد و به دوستاش ملحق شد . بعد از پایین اومدن از کوه با سورتمه ، یه دره ی کوچیک دیدن که یه رودخونه داخلش بود . به سمت رودخونه میرن و بعد از چندروز راهپیمایی ، تعداد گاو رو اونطرفِ رود میبینن که مشغول چرا هستن و این براشون باورنکردنی بود .

از خستگی جونی توی پاهاشون نمونده بود و تصمیم گرفتن آتیش روشن کنن که گرم بشن . به علاوه اینکه اگر کسی از اون دور و ور رد شد و آتیش رو دید ، متوجه اونها بشه . بعد از چند ساعت یه مرد رو سوار بر اسبی دیدن که اول باعث شد فکر کنم توهم زدن اما وقتی دو نفر دیگه رو هم دیدن ، متوجه شدن که توهم نیست و سعی کردن با سر و صدا نشون بدن که به کمک احتیاج دارن . اما سوار و همراهاش از اونجا رفتن و گروه بازماندهها تصمیم گرفتن شب رو استراحت کنن و فردا به ادامه ی راه بپردازن .

فردا که میشه ، آقای کاتالان(مرد اسبسوار) با غذا برمیگرده و غذاهارو به اونها میده و کمکشون میکنه . پسرانش هم میرن برای آوردن گروه های کمکی و درنهایت ، بازماندگانِ پروازِ ۵۷۱ اروگوئه معجزه رو به چشم خودشون میبینن و بعد از سپری کردنِ ۷۲ روز میونِ کوههای سفید و یخبندون ، نجات پیدا میکنن . خیلی غمانگیزه که از اون ۴۵ سرنشین ، فقط و فقط ۱۶ نفر زنده موندن اما این نشون دهنده ی امید و تلاشِ بیوقفه شونه و درنهایت لطفِبیکرانِ پروردگار رو نشون میده🤍✨ تصویر مربوط به یادداشتِ نوما تورکاتی هست . یکی از بازماندگانی که متاسفانه حدود ۱۰ روز قبل از نجات یافتن ، براثر عفونت پا درگذشت . طی ۶۰ روزی که اونجا گذروند اونقدر وزن کم کرده بود و ضعیف شده بود و علاوه بر اینها بیماریش شدیدتر میشد ، متوجه شده بود که قراره فوت کنه و اون یادداشت رو نوشت و توی دستش مگه داشت و بعد از مرگش دوستانش اون رو خوندن که نوشته بود : «هیچ کس عشقی بزرگتر از این ندارد که جان خود را برای دوستانش فدا کند.» (یوحنا ۱۵:۱۳)

لازم به ذکره که دربارهی این حادثهی تکاندهنده ، دوتا فیلم سینمایی ساخته شده . یکیش سال ۱۹۹۳ با نام Alive و یکیش هم سال ۲۰۲۳ با نام society of the snow . من پیشنهاد میکنم دومی رو حتما تماشا کنین کاراکترِ اصلی نوما تورکاتی هستش و داستان از چشمِ ایشونه .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)