10 اسلاید امتیازی توسط: ⚘Hannah⚘ انتشار: 4 سال پیش 18 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان ببخشید که انقدر دیر این قسمت از داستان قرار گرفت. حتما نظراتتون رو برام ارسال کنید. وکدتون به همراه ایده هاتون رو داخل تلگرام به نام کاربری F_sh_14@ ارسال کنید. ?????????? موفق باشید.
سلام? امیدوارم حالتون خوب باشه? *** آنچه در قسمت قبل خواندید: اون روز اولین روز ورود من به فلاوا بود.* همراه رزالین وارد مهمانی شدم و کنار پدرم که میان من و مادرم نشسته بود نشستم، بعد از چند ثانیه موسیقی شروع شد.* داخل خواب زنی سیاه پوش رو دیدم، اون زن با خشم به من نگاه میکرد حتی پلک هم نمی زد.*
بعد از اینکه رزالین گفت، بهتره دیگه بهش فکر نکنید. بلند شد و از داخل کشوی میز تحریر یک کاغذ و قلم بیرون آورد و به من داد. من که همینطور به کاغذ خیره شده بودم، گفتم: من باید با این چیکار کنم؟ *_ تصویر کسی که داخل خواب دیدید رو بکشید. *_ اوه، من اون قدرا هم نقاشی خوب نیست... *_ نیازی نیست شما نقاشی کنید قلم به جای شما می کشه، فقط به تصویری که در خواب دیدید فکر کنید. *_ واقعاً... یعنی همین کافیه! *_ بله.* در حالی که کاغذ رو توی دستم گرفته بودم چشم هام رو بستم و به اون زن فکر کردم، بعد از چند دقیقه رزالین گفت: بانوی من... کار قلم به پایان رسید.* چشم هام رو باز کردم، با کمال تعجب رزالین درست می گفت، قلم درست همون زنی رو نقاشی کرده بود که من در خواب دیده بودم!! بعد از چند ثانیه نگاه کردن به تصویر اونو به به رزالین دادم تا اون هم تصویر و ببینه...
رزالین بعد از چند دقیقه بررسی کردن تصویر گفت: بانو، من این زن رو نمیشناسم، احتمالاً فقط به خاطر تغییر مکان باشه، که این خواب رو دیدید. * _امیدوارم.*_ اگر باز هم اون خواب رو دیدید حتماً به ملکه اطلاع بدید.*_ امیدوارم فقط به خاطر تغییر مکان و خستگی باشه اما اگر باز هم این خواب رو دیدم حتماً به توصیه ات عمل می کنم.* _ بانوی من، اگر امر دیگری ندارید من از خدمتتون مرخص میشم.*_ فقط خیلی ازت ممنونم.*_ نیازی به تشکر نیست، خدمت به شما، وظیفه منه.*_ شب خوش.*_ خوب بخوابید بانوی من.* بعد از این که رزالین از اتاق خارج شد دوباره به تصویر نگاه کردم چهره اون زن خیلی برایم آشنا بود، مثل تمام افراد کاخ...
صبح وقتی از خواب بیدار شدم، هوا بارانی بود. زانوهایم رو بغل کردم و به بیرون خیره شدم، در حال فکردن به اون زن بودم که رزالین در زد و گفت: بانوی من، اجازه ورود میدید.*_ بفرمایید داخل.*_ خوب خوابیدید؟*_ بله.*_ بانوی من، ملکه فرمودند ساعت ۱۱ به تالار زندگانی برید.*_ تالار زندگانی؟!*_ تالار زندگانی، تالاریه که تمام اسرار مربوط به حیات در اون نگهداری میشه.*_ بسیارخب.* از روی تخت بلند شدم و پشت میز آرایش نشستم، رزالین ظرفی پر از مروارید های ژلهای جلوی من گذاشت و گفت: در سرزمین ما با این نوع آب صورتشون میشورن.*_ خب دو سوال اینحا به وجود میآید. اول، میتونه صورتم رو تمیز کنه؟ و دوم، چطوری باید ازش استفاده کنم؟*_ بله، میتونه صورت رو تمیز کنه و برای استفاده ازش اول باید چشماتونو ببندید، بعد صورتتون رو ده دقیقه داخل ظرف نگه دارید.* چشم هام رو بستم و صورتم رو داخل ظرف گذاشتم...
بعد از چند دقیقه رزالین گفت، ده دقیقه به پایان رسیده و میتونم صورتم رو از داخل ظرف خارج کنم. من هم صورتم رو از داخل ظرف خارج کردم و با استفاده از حوله صورتم خشک کردم و به رزالین گفتم: مثل اینکه حق با تو بود، این آب فوق العاده است.*_ خوشحالم که راضی هستید، ولی امروز میخوایید چه لباسی به پوشید؟*_ خب... میشه اول صبحانه بخوریم بعد بقیه کار ها رو انجام بدیم؟*_ هر طور که شما میخواهید.*_ ممنون، خیلی گرسنه بودم.* بعد از چند ثانیه، میز غذاخوری نزدیک پنجره پر از خوراکی های مورد علاقه من شد، کیک شکلاتی، پنکیک با شیره عسل و کره، بلوبری و توت فرنگی و تمشک، شیر داغ، چای و چند تا گل رز و لاله. پشت میز نشستم و به رزالین گفتم: تو هم پیش من بشین و با من بخور!*_ متاسفانه من قبلاً صبحانه خوردم.*_ خب فقط میوه بخور.*_ بسیار خب.*_ آفرین.*
رزالین رو به رو من نشست و گفت: بانوی من این گل هایی که روی بشقاب طلایی هستند برای خوردن آماده شدن.*_ مگه گُل هم خوردنیه؟*_ بله، خوردن گل به علت خواص زیاد و طمع فوق العادهای که داره خیلی مرسومه.*_ ولی من تا حالا ندیدم، کسی در زمین گل بخوره.*_ بله، در زمین هیچ شخصی گل نمیخوره، چون گل های اینجا با زمین متفاوته و این بخاطر نوع خاکه.* _ چقدر جالب.* یک گلبرگ از گل رز رو جدا کردم و خوردمش، طعم گل فوقالعاده خوشمزه بود، هر چقدر بیشتر میجویدم بهتر طعم شیرینش رو متوجه میشدم؛ ولی اگر بخوام دقیق تر توضیح بدم مثل آدامسی با طعم توتفرنگی، موز و بلوبری بود و جالب تر این بود که من تمام این طعم ها رو به صورت جداگانه احساس میکردم.
در همین لحظه به رزالین گفتم: خیلی خوش طعمه.* _ خوشحالم که طعمش رو دوست دارید.*_ الان میتونیم شروع به خوردن کنیم.*_ سرورم، من میدونم که دین شما از دین ما جداست؛ اما شما خداوند رو شکر نمیکنید؟*_ دین من از دین تو جدا نیست فقط کامل شده دین تو هستش و ما همیشه خداوند رو شکر میکنیم، با شیوه های مختلف.*_ شما قبل از غذا دعا نمیخونید؟*_ خب در واقع اینطور نیست، در دین من دعا خوندن قبل و بعد غذا خیلی سفارش شده؛ اما بعضی چیز ها با مرور زمان از بین رفتن و این یکی از اوناست.*_ من این رو نمیدونستم، همیشه فکر میکردم شما خودتون رو موظف نمیدونید که خداوند رو شکر کنید.*_ اینطور نیست وظیفه هر کسیه که خالقش رو شکر کنه اما بعداً بیشتر دربارهاش صحبت میکنیم.*_ بله، بانوی من.* بعد از به پایان رسیدن همه کار ها از رزالین پرسیدم: ساعت چنده؟*_ ۹:۴۵ دقیقه است.*_ خوبه، ما کلی وقت داریم.*_ کار خاصی هست که باید انجام بدید؟*_ بله.* ......
?خیلی خب بچه به پایان این بخش از داستان رسیدیم ببخشید کا این همه طول کشید حتما داستان رو دنبال کنید که قسمت بعدی خیلی جالبه.?
بچه ها من کانالی ساختم در تلگرام که این @The_magical_world_of_Flavanka لینک دعوتش هستش، حتما در اون عوض بشید که مطالب فوقالعاده ای قراره در اون گذاشته بشه. همه توضیحات لازم در اون قرار گرفته. اما اگر باز هم سوالی بود میتونید به من پیام بدید این نام کاربری من در تلگرامه @F_SH_14 دوستون دارم.??
براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم، خدانگهدار
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
@The_magical_world_of_Flavanka
?این لینک کانال من در تلگرامه لطفاً عضو شوید.?
سلام خیلی از داستانت خوشم میاد، واقعا عالیه? لطفاً پرسی جکسون رو هم به داستان اضافه کن.
سلام عزیزم، ممنون بابت نظرت.
پرسی جکسون به داستان اضافه شده اما فقط شخصیت های پنجگانه خدایان المپ??
خوب بود ولی هیجانیش کن لطفا????
سلام عزیزم ببخشید نتونستم نظرت رو جلب کنم مطمئن باشید قسمت های آینده جالب تر خواهد بود، به هر حال این قسمت دوم از مجموعه من بود?❤