
آهنگ پیشنهادی:رقاص مغروق.

چندشب از آخرین باری که رویا پلک هایش را بوسید میگذرد؟در سفر میان عقربه های ساعت،تیک تاک ها با صدای سوت موشک خفه میشدند و رادیوهای هیچ قلبی از امواج گذر زمان خبری نداشتند.هرچه به ساعت یا تقویم نگاه میکردند؛نمیدانستند این دوره ای که گذراندند ثانیه ها بوده،یا روزها،یا سال ها.او فقط میدانست زمان همچنان به قدم زدنش ادامه داده؛ولی این بار رویا را با خودش برده و پس نمیدهد. از وقتی ستاره های مصنوعی سقوط کردند؛رویا دست در دست زمان گذاشت و ترکش کرد.او که هرشب رویا را میدید؛اکنون هیچ راه ارتباطی با رویا نداشت.ستاره های مصنوعی رویا را از او ربودند،رویا را سوزاندند.حالا بدون رویا؛چطور میتوانست روزها به امید دیدن رویا سرپا بماند و شب ها به عالم خواب سفر کند؟ قدم هایش پله های رو به پشت بام را مهر میزنند؛مثل بقیه اوقات میخواهد زیر سقف آسمان بودن را حس کند. خورشید آرام آرام آماده میشود تا آسمان را ترک بگوید.با هر ثانیه که خورشید به سمت گوشه آسمان حرکت میکند؛استرس همزمان با ضربان قلبش در بدنش جاری میشود.آسمان لباسی از جنس تاریکی شب بر تن میکند،ولی انگار امشب آن پولک های مصنوعی بر لباس شب دیده نمیشوند.آرامش سعی میکند با استرس در رگ هایش بجنگد. به یاد آورد شب های گذشته هنگامی که ستاره های دروغین زینت آسمان میشدند،قدم هایش با رقص پشت بام را میبوسیدند.در همه قامت ها روح رقص دمیده شده بود؛انگار با رقصیدن زیر ستاره های مصنوعی حصاری نامرئی ایجاد میکردند که باعث نابودی روحیه دشمن میشد.شاید هم درآغوش گرفتن رقص زیر سقفی از انفجارها راهکاری برای زنده نگه داشتن شعله شادی در قلب ها بود؛برای زنده نگه داشتن اراده میان آرزوهای نابود شده،زندگی های تکه تکه شده و خرده شیشه ها.رقصیدن در خیابان های آوار تهران جرئت زیادی میخواست؛وقتی بوی خون روح را تسخیر میکرد،زندگی ها جلوی چشم از وجودها فرار میکردند و شیشه های تکه تکه شده ممکن بود رقص را به اتمام برسانند.حتی ممکن بود زندگی خود رقاص هم به دیگر رفتگان بپیوندد.اما قدم های رقصان شادی را زنده نگه میداشتند؛حتی اگر رقاص مرده باشد. انعکاس پولک های لباس شب در چشمانش ایجاد شد؛انعکاسی که به صورت اشک از چشم به صورتش چکید.صدای صاعقه مانند به ضربان قلبش اضافه شد،موج جدیدی از استرس او را تسخیر کرد.قدم های لرزان و آشفته اش دیگر بوی رقص نمیدادند،تک تک سلول های وجودش که تسلیم استرس شده بودند آژیر خطر را فریاد میزدند:«دارن میزنن!».

دریای آرامش به جای خانه کردن درون رگ هایش،در جو خانه میزیست.بوی غذا بینی اش را نوازش میکرد و چشم هایش مثل یک دوربین؛از فوتبال دیدن پدرش عکس میگرفتند.احساسات سردرد آورش به بیرون غار دهانش راه یافتند:«دارن میزنن!دارن میزنن!». صدای خنده پدرش استرس هایش را قطع کرد:«چی میگی پسر؟چند روزه که آتش بس شده،دیگه نمیزنن». به گوش هایش اعتماد نمیکرد؛پدرش به موشک زدن میخندید؟دوباره تلاش کرد:«ولی دارن میزنن!». مادرش جهت نگاهش را از قابلمه غذا به او تغییر داد:«خدا مرگم بده،جنگ باعث شده توهم بزنی؟!». کلمه گوشش را آزرد،سفرش از گوش تا قلب باعث ایجاد درد و زخم های تازه شد.توهم.او توهم نمیزد،او ستاره های دروغین را دیده بود،نابود کننده های رویا،پایان دهندگان رقص.انفجارشان مثل اشک از چشمانش چکیده بود.نمیشد،توهم نبود،نبود،نبود،نبود،نبود،نبود... از میان صداهای درون سرش که توهم را فریاد میزدند؛کلمه ای به وضوح شنیده میشد:رویا. تمام تپش های قلبش دلتنگی برای او را فریاد میزدند.بدن لرزانش را دوباره به پشت بام کشاند.ستاره هرگز آسمان تهران را دوست نداشت؛هیچوقت قدم های نورانی اش را روی لباس آسمان به جا نمیگذاشت.شهروندان تهران یک عمر به حسرت تماشای رد پای ستاره روی لباس آسمان سرشان را بالا گرفتند،ولی حالا که در صحنه نمایش مجاور چشمانشان ستاره های مصنوعی قصد خودنمایی داشتند همه دلشان برای آسمانی که مثل صاف بودنش به چشمه ها میمانست تنگ شده بود.

اولین اختر مصنوعی رنگ آبی را بر خود گذاشت،اختری که قسم خورده بود تا وقتی به هدفش برسد برای ایرانیان آرامشی باقی نگذارد.از جرقه اولین ستاره،هزاران جرقه نورانی دیگر قدم به آسمان گذاشتند.ستاره های دنباله داری که نمیشد بر آنها بادبادک آرزویی بست؛چون آنها با هدف ویران کردن زندگی ها و رویاها و زیبایی آسمان ساخته شده بودند.اختر آبی رنگ،ستاره های قلب مردم را به رنگ خون زد. از وقتی آسمان پرستاره شد؛خواب دیگر چشم های هیچکس را نوازش نکرد.بدون خواب،چطور دیدارش با رویا رقم میخورد؟ افرادی که مست قدرت شده بودند؛دیگر هیچ از زیبایی های زندگی را نمیدیدند.فقط قدرت و پول و مقام؛مثل خون جلوی چشم هایشان را گرفته بودند،نمیدیدند که زندگی ها بخاطر مست بودن آنها به سرزمین ارواح میپیوستند.چطور متوجه مصنوعی بودن این آرزوها نمیشدند؟همه چیز از مصنوعی بودن شروع شد؛ستاره های مصنوعی که مرگ مصنوعی را رقم میزدند. واقعیت مثل تیری به قلبش برخورد کرد،رویا هم تسلیم مرگ مصنوعی شده بود؛مثل ستاره های خونی دیگر.میخواست از تیراندازی واقعیت فرار کند،تمام مدت پشت سنگر دروغینش پناه گرفته بود،ولی حالا که فقط خودش پولک های انفجاری را به چشم میدید سنگرش هم در آغوش نابودی فرو رفته بود.

نجواهای رویا که هنوز درون گوشش زنده بود را با خود مرور کرد؛تصویر رویا که در پس چشمانش ثبت شده بود را برای خود زنده کرد؛عطر رویا که در بینی اش لانه زده بود را دوباره حس کرد؛گزگز انگشتانش حس لمس رویا را یادآوری کردند.با تیر واقعیت،عشقش به رویا که درون قلبش نهفته بود فواره زد.دردی که عشق برایش ایجاد میکرد باعث شد حس فلج بودن بگیرد.در لحظه،به تعداد ستاره های مصنوعی دربرابر چشمانش میرقصیدند و رقص انسان ها را خنثی میکردند افزوده شد.ستاره ها نزدیک تر و نزدیک تر میشدند،تصویر رویا هم همینطور.خاطرات کودکیش طعمی قدیمی در دهانش ایجاد کردند؛به یاد آورد روزها را میگذراند تا درنهایت با فرو ریختن شب،رویا را در خواب هایش لمس کند.رویا دیدن برایش یک آرزو بود؛آرزویی که میتوانست هرشب آن را زندگی کند.در عالم رویا؛همه غیرممکن ها به واقعیت میپیوستند.همیشه داستانی برای شنیدن بود،افسانه ای برای تجربه کردن،زیبایی ای برای دیدن.چیزهایی که در واقعیت یافت نمیشدند.هنگام پیاده روی اش با زمان؛متوجه شد عشق به رویا در قلبش جوانه پیدا میکند.رویا برایش وجهی انسانی پیدا کرد؛دختری زیبا که همه زندگی اش را تشکیل میداد.دختری که با هر نفسی که میکشید به جوانه عشق آب میداد.دختری که تنها امیدش برای ادامه زندگی بود. حالا ستاره های مصنوعی با هدف ساختن دشمن رویا،کابوس،بر زندگیش آوار شده بودند و نفس های رویا با مرگ آمیخته شده بود.نور امیدش یک باره دلش را در بازی عشق به تاریکی باخته بود؛دلیلش برای زندگی همزمان با او به دست نابودی رسید.هم اکنون که با تصویر ستاره های مصنوعی که توهمی در مغزش بودند به پایین پشت بام میرسید؛مرگ واقعی را در آغوش گرفت،مرگی که با آن میتوانست هر ثانیه رویا را در آغوش بکشد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
@𝖠𝗌𝗎𝗄𝗂
تحت تعقیب!)
میشه پز بدم که اولین خوانندهش من بود-؟
_____
میخواستی پزشو بدی؟بفرما.
اول شدم هورا هورا-
خیلی زیبا بود خیلی خیلی 👌🏻
متشکرممم
بابت توصیه استفاده از اختر هم دوباره متشکرم، توی این متن استفاده کردم
خواهش
درسته فوق العاده شده
@ₙₑₖₒ🐈⬛
@𝖠𝗌𝗎𝗄𝗂تحت تعقیب!)میشه پز بدم که اولین خوانندهش من بود-؟_____میخواستی پزشو بدی؟بفرما.
______
عه هوراااجثنثنث
هاهاها_
بالاخره منتشر شدددد هوراااینثتثمثنث
آرهههه بالاخرههه
میشه پز بدم که اولین خوانندهش من بود-؟
پز بده-
فقط ببین این یکیو یکم ویرایش کردم
عه هور-
و با زخمها خواهیم زیست
___________
زیرا این روند زندگیست.
پس با شکستگی ستارههای قلبمان ادامه خواهیم داد، چون با اینکه شکسته هستند دست کم با واقعیت همخوانی میکنند و مصنوعی نیستند
_______________
دور زخم هایمان ستاره میکشیم و با امید به آینده زندگی میکنیم تا دست کم، زخم ها به مرور زمان بهبود یابند
و با زخمها خواهیم زیست.
به قیمت زیباییها
___________
به قیمت صدای خندیدن طنین انداز کودکان در کوچه ها و به قیمت نوازش های پدرانی که آسمانی شدند..
به قیمت خداحافظیهای بیشمار.
و اذهان پر طراوت و شاداب ما ترسیدند، نه از کلمه جنگ بلکه از معنای پشتش! طراوت و شادابی پژمرد.
_______________
و دگر هیچ گاه رنگش را به ما نشان نداد، شاید خرابه ها دوباره ساخته شوند اما تکه های قلب های شکسته هیچ گاه درست نمی شوند.
پس با شکستگی ستارههای قلبمان ادامه خواهیم داد، چون با اینکه شکسته هستند دست کم با واقعیت همخوانی میکنند و مصنوعی نیستند.
فوقالعاده بود!
البته، با حضور شما هر پستی فوقالعاده میشود.