
جای خالی سلوچ؛محمود دولت آبادی

جوانه عشق دور قلبش ریشه پیچانده بود.با هر فشار کوچکی،قلبش نبض میزد.شکوفه های جوانه کم کم میشکفتند.جوانه هایی که در بهار رشد میکردند قرار بود ابدی باشند؛ولی که میدانست بعد از بهار زمستان خواهد آمد؟زمستان فقط با خود برف نیاورد؛او جدایی را با باد به هوا افکند.باد جوانه های دور قلب را آرام آرام شل کرد و باعث شد آنها بخشکند.عشق مرگان زودتراز چیزی که فکر میکرد برف را دید.قلبش هم با جوانه ها رفت و تنها چیزی که باقی ماند؛جای خالی او بود.

پسر بزرگ من!عباس!گیسوان خود را کجا سفید کرده ای؟!در آسیاب؟!کودک من،تو هنوز جوان تر از آنی که بخواهی زلف های سفید همقد عمرت را انگشت نمای عالم کنی...تو هنوز جوان تر از آنی که در درد پیری بسوزی..تو هنوز جوان تر از آنی که بخواهی سخنانت را کوتاه کنی..لب هایت از بی آبی ترک خورده اند؛کلمه ای از آنها به بیرون نمیرود.آن روزی که در کویر و بی آبی،زیر سم شتر له شدی و پیری را بر تو تحمیل کردند،چه حسی داشتی؟سخن بگو!عباس!دندان هایت را ببینم!آنها که آغشته به خون هستند..خون گوش برادرت؟وای بر تو عباس..شمکت را ببینم!صدای جرینگ جرینگ میدهند!نکند پول قورت داده ای عباس؟!دوری از پدر بر تو خوب ساخته!پیرت کرده عباس!

جوانی که بر سر مزرعه ایستاده و کار میکند؛یک گوش ندارد.میگویند نامش ابراوست؛ابراو پسر سلوچ.پسری که از سایه پدر و برادر کنار رفته و کم کم برای خودش مردی شده است.زمستان برای او چیزی جز رشد نیاورد؛ولی اغلب از یاد میبرند که درد با رشد همراه است.پسر کوچکی که پدر همراهش نیست،باید به زور خود را بزرگسال کند و به کار برود..آن هم پسری که در واقعیت،باید مشغول فوتبال بازی کردن باشد و با دوستانش بخندد!تعجبی ندارد که چنین پسری اهل کار نیست!ولی تا به خودت بیایی،او هم رشد کرده و رفته؛بالای چاه ایستاده و مادرش که درون گودال است را با تمسخر نگاه میکند!

دختران همیشه ضعیف درنظر گرفته میشوند،برای همین همان لحظه ای که میخواهند بال بگشایند و به عنوان یک دختر رشد کنند؛آنها را گرفتار دام ازدواج میندازند!همه خواستگاران هم که شاهزادگان سوار بر اسب سفید نیستند؛بعضی ها پنجاه سال سن دارند و زنشان ناله کنان و با مغزی که دیگر مثل قبل کار نمیدهد در گوشه خانه نشسته است!پس..تکلیف عشق واقعی چه میشود؟مراد به کجا رفت؟چرا دستبندش را باقی گذاشت؟هاجر نمیدانست؛ولی همان دستبند باعث میشد تاب بیاورد و جوان بماند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خب عزیزان؛من یه عذرخواهی بدهکارم،این پست اونطوری که میخواستم نشد،به خصوص اینکه وقتی نوشتمش مدت زیادی میگذشت از وقتی که خونده بودمش؛و..شاید بعدا ویرایش زدم و چیز بهتری نوشتم؟
اول خودمم!
در طی پروسه اکانت نوردیت،دیدم جای کامنتای "من" توی اینیکی یه مقدار خالی میزنه.
مثل همیشه شاهکار کردین سنسه.خسته نباشین.
😭😭😭😭😭😭😭
نازی نازی.
البته من در حدی نیستم که بگم چی بنویسید چون کتاب رو نخوندم اما اینا به چشمم اومد 3>
ممنونم از همین نظرات شماااا
هرچند نکو وقتی میخوای بنویسی، بعد از علائم نگارشی از فاصله استفاده کن، وقتی نمیکنی خوندن متن سخت تر و غیر روانتر میشه.
اوه بله، حتما به توصیهتون عمل میکنم.
نخوندم کتاب رو، ولی خیلی زیبا میاد به خصوص با این پست!
کتاب محشرتر از متن ناچیز منه-
وای بر تو عباس..شمکت را ببینم!صدای جرینگ جرینگ میدهند!
_______
این جمله... عالی بود.
perfection
فوق العاده بود.
جدی میگیددددد؟
من شوخی دارم؟
به نظرت شوخی دارمممم؟
البته نیازی به اون قسمت بعدش که "نکند پول ها را قورت داده ای" نبود. بدون این توضیح میتونست مفهمو خیلی سنگین تری رو منتقل کنه
اوه از نکتهتون متشکرم!
زیادی خوشگل بود کمک-
نه به خوشگلی شما-
خیلی قشنگ بود خیلی
وای جدی میگیدد؟ممنونممم
کاملا جدی ستودنی بود
نه جدی همه قیام کردن منو امروز به غش ببرن_
@ₙₑₖₒ🐈⬛
وایسا چ-نه باور کن اینقدر قشنگ نبو-
______
قبلا هم گفتم، تو با نوشتههات جادو میکنی؛ آدو با جیغ هایش_
وایسا مگه اون حرفها صرفا برای خر کردن من نبو_