درماینی👑پارت 10

بعد از اولین مرحله مسابقه سه قهرمان هری نیز موفق شده بود و دریکو به او تبریک گفته بود. ولی دنریس صمیمانه تر تبریک گفته و هری را در آغوش کشیده بود و در یکو نیز و معذبانه و کمی با اخم نگاه کرده بود. کریسمس از راه می رسید و دیگر باید یار های خود رو انتخاب میکردند

دریکو در این چند هفته چیز هایی راجب کرام و دنریس شنیده بود . دریکو با تمام وجود از او متنفر شده بود. او شنیده بود که ویکتور دوبار از دنریس خواهش کرده که با او به یول بال بیاید و هر دوبار دنریس گفته بود:اوه ویکتور هنوز تصمیم کامل نگرفتم که اصلا به جشن بیام یه نه😄. دریکو به دنریس گفته بود که هیچ از کرام خوشش نمی آید و دنریس گفته بود: اوه اوه اون کی بود که خودشو کشت تا ویکتور پیشش بشینه یا تو خوابگاهش بخوابه هان؟ و دریکو گفته بود: ببین دن من به کراب و گویل گفتم که بهش بگن و فقط یه بار این کرام اصلا برام اهمیتی نداره😐 دنریس:صد بار گفتم دن صدااام نکنننن🤬😠 دریکو:اتفاقا منم به همین خاطر دن صدات کردم و از این به بعد هم صدات میکنم😏 و اینطور شده بود که دنریس و دریکو با یکدیگر به طوری دعوا کردنت که تاحالا نکرده بودند. و بار سوم که کرام از دنریس خواهش کرده بود با او به یول بال بیاید این بار دنیس از حرص دریکو هم که شده دعوتش رو قبول کرده بود😐😂

دریکو همه اینها را برای لونا تعریف کرده بود و الان کنار او بود. دریکو:کی از تو در خواست کرده؟ لونا:من؟ دریکو:نه من😐 لونا:😁نویل دریکو با تعجب به او نگاه کرد و گفت:چییییییییییییی لونا:نویل😐 دریکو:چرا بهم نگفتی من که همه چیمو میگم😐 لونا:چی رو باید میگفتم 😐 تازه اون فقط مث یه آدم اومد گفت با من به یول بال میای منم مث یه آدم گفتم باشه گرچه این روزا یکم ازش خوشم میاد. دریکو:ازش خوشت میاد؟😂 لونا اخم کرد و آرام به سر دریکو زد و گفت:دریکو! دریکو:خیلی خوب بابا😂 لونا :اتفاقا میخواستم بهت بگم 😐 لونا:تو از کی درخواست میکنی؟ هرماینی؟ دریکو:راستش میخواستم ازت بخوام باهام بیای آخه نمی تونم ازش بخوام راستش یکم خجالت میکشم🤦🏻‍♀️ توام که نویل ازت خواسته با دنریس هم دعوا کردم آخه مرد به اون بزرگی از یه بچه......... خداااااااا لونا:خیلی خوب حالا این چیزا هیچ ربطی به سن نداره ولی به نظرم از هرماینی بخوا😐 دریکو:چطورییی لونا:چطوری نداره😐همین الان پامیشی میری ازش میخوای اونها اونجا تو اون صندلی نشیته داره مطالعه میکنه پاشووووو تا نزدمت مستر مالفوی پاشووو دیگه عه😐

لونا مجبور شد دریکو را بزند تا او برود و او را در مقابل هرماینی تنها گذاشت و خودش و ان پشت ماند

دریکو:سلام عهه هرماینی. هرماینی سرش را بلند کرد و با مهربانی و امیخته با تعجب گفت:سلام، دریکو😊 دزیکو با دست پاچگی گفت:اممم میخواستم راستش میخواستم ازت بپرسم که ..... هرماینی با مهربانی چی؟😊 دریکو سعی کرد بتواند آنچه را که میخواهد بگوید :ازت بپرسم که اگه کسی ازت نخواسته که باهاش بری یول بال اممم اگه دوست داشته باشی همراه من بیای. هرماینی با تعجب گفت:اممم من نمی دونم راستش..... دریکو با ناراحتی گفت: اگه دوست نداشته بتشی اشکالی نداره ولی راستش من خیلی دوست داشتم که همراه من ........ هرماینی حرف او را قطع کرد و گفت:باسه همرات میام. ( دریکو آنقدر خوشحال شد که داشت روی ابر ها پرواز میکرد😂) هرماینی بلند شد دریکو به او نزدیک شد آنقدر نزدیک که هر ماینی بوی خمیر دندان نعنایی را با تمام وجود حس میکرد

بچه ها این پارتم تمومید😁 خوب امید وارم که متوجه شده باشید چه اتفاقی افتاد😂 ببخشید خیلی سانسور کردم چدن میترسیدم تست چی منتشر نکنه. امید وارم که با این همه سانسور قبول کنه و منتشر کنه🤦🏻‍♀️😂