
تابها دیگر نمیچرخند. چرخوفلک زنگزده با بدنی کج و معوج، در گوشهای از شهربازی ایستاده است. سایههای تاریک، از دیوارهای ترکخورده میلغزند و تمام آن شور و هیجانی که زمانی اینجا بود، در این سکوت مرگبار محو شده است. باد میآید و صدای خندههایی را که دیگر به دنیا تعلق ندارند، با خود میبرد. هیچچیز در اینجا از گذشته چیزی باقی نگذاشته است، جز خاطراتی که روز به روز کمرنگتر میشوند.
دلقک هنوز اینجاست اما لبخندش دیگر همان لبخند قدیمی نیست. صورتش سفید و کثیف است و لبهای قرمزش دیگر با شادمانی نقاشی نمیشوند. نقابهایی که برای پنهان کردن دردش ساخته، حالا خود دردی شدهاند. با کفشهای شکسته و لباسهای رنگپریدهاش، هر روز به صندلیهای خالی تعظیم میکند. چشمهایش، دیگر آن شوق قدیمی را ندارند. چشمانی که زمانی در میان جمعیت میدرخشیدند، حالا در این خرابهها غمگین و خالیاند. هیچکس نیست که او را ببیند، هیچکس نیست که لبخندش را تحسین کند.
شهربازی، جایی که روزگاری پر از زندگی بود، حالا تنها یک ویرانه است. جایی که دیگر صدای کودکان نمیآید و صدای خنده در میان تابها و چرخوفلکهای خاموش گم شده است. هیچچیز دیگر مانند گذشته نیست. چرخ و فلک که روزی بر فراز آسمان میچرخید، حالا ساکت و بیحرکت ایستاده است، انگار که انتظار چیزی را میکشد، چیزی که هرگز نخواهد آمد. تابها بیصدا در برابر باد میلرزند و صدای آنها هم دیگر به گوش نمیرسد.
دلقک همچنان در اینجا باقی مانده است اما او دیگر به تماشاچیان نیاز ندارد. برای چه کسی باید بخندد وقتی که هیچکس اینجا نیست؟ برای چه کسی باید در نقش خودش فرو رود وقتی که کسی باقی نمانده است که این نمایش را ببیند؟
آیا او هنوز هم میخواهد به کسی لبخند بزند؟ آیا هنوز هم در جستجوی شادی است یا تنها خود را در نقش خندهداری که برای همیشه در آن گرفتار شده، محصور کرده است؟ دلقک در دل این شهربازی تنهاست، نه برای اینکه مردم نباشند، بلکه برای اینکه او هم از خودش دور شده است. حتی خودش را هم دیگر نمیشناسد.
و در نهایت، دلقک میماند. او لبخند میزند، اما این لبخند دیگر از ته دل نیست. لبخندی است که با اجبار بر لبانش نقش میبندد، تنها برای ادامهی نمایشی که هیچ تماشاگری در آن حضور ندارد. این لبخند از سر تنهایی است، از سر فراموشی، از سر نبودن هیچچیز!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
kurt@
اینسری دیگه بازم من فرصتم🤷♀️
از تو هم زودتر فرصت شدم ایلی
اولل
خیلییی قشنگ بودد
چقدر قشنگ توصیفش کردی
قلبم درد گرفت موقع خوندنش
ممنونم از وقتی که گذاشتی:>
نمیدونم باید چی بگم
عالییی
متشکرمم
عالی بودددد
مرسی داداشی💕
خیلیلسناش قشنگ بوددیوست ولی
قسقمی😭💕
غم توم نشست
واب پس بیا گریه کنیم