
قراره کمی هیجان انگیز و عاشقانه باشه
وارد معبد شدیم . جلوی در نوشته بود " صاحبان کفشدوزک ، گربه ، روباه ، لاک پشت، مار ، زنبور به معبد عقاب خوش آمدید. متحد شوید و حقیقت را بیابید. آدرین: متحد بشیم ؟ یعنی چی مرینت : روی دیوار رو ببینید عکس حیوانات روش هست هر کس دستش رو بزاره روی حیوان میراکلسش الیا : باشه فهمیدیم. همه دستامون رو قرار دادیم و همزمان گفتیم : متحد بشید . یک دروازه باز شد و ما وارد معبد شدیم . مرینت : باید خیلی مراقب باشیم ممکنه تله داشته باشه آدرین: و شاید مثل معبد روباه محافظ داشته باشه. مرینت : حق با توئه بجه ها بیاین جدا شیم. بقیه: باشه همه حدا شدن آدرین و مرینت باهم به سمت یکی از تونل ها رفتن . مرینت توی ذهنش : یکم ترسیده بودم . اما نباید خودم رو می باختم . آدرین: مرینت تو خوبی مرینت : ام چی معلومه خوبم
آدرین توی ذهنش: به نظرم مرینت دروغ میگفت حالش زیاد خوب نبود . واسه همین دستش رو گرفتم . مرینت: حالم زیاد خوب نبود یهو آدرین دستم رو گرفت و آروم گفت: نترس نفس عمیق کشیدم و به راه مون ادامه دادیم . بریم پیش الیا اینا الیا و نینو آروم حرکت می کردن که به یک دو راهی رسیدن الیا : از کدوم بریم ؟ نینو : نمی دونم . الیا: بریم این ور آروم حرکت کردیم به نظرم یک نور دیدم از منو نینو دویدیم . نینو : اینجا که بیرون معبده یهو در بسته شد و ما همونجا موندیم الیا : چی شد؟ یهو یک صدا اوند: روباه و لاک پشت شما راه اشتباه رو انتخاب کردید. و دیگه نمیتونید وارد معبد بشید الیا : چی نینو : امیدوارم بقیه موفق بشن
عالیس و لوکا از زبان لوکا : آروم داشتیم حرکت میکردیم که یهو چند نفر جلوی ما ظاهر شدن . _ هانی بل مراقب باش _ چی چه خبره اون آدم ها : کسی حق نداره وارد معبد بشه لوکا: ع واقعا من فکر کردم اینجا کاروانسراهه عالیس : باید باهاشون بجنگیم؟ لوکا : به نظرت چاره دیگه ای داریم ؟ _ باشه ولتپرین و هانی بل مشغول مبارزه شدن هانی بل: نیش زنبور عالیس یکی شون رو از پا در آورد اما ۲ نفر دیگه باقی مونده بود . یکی شون یک چیز عجیب زیر پای ما درست کرد و ما بیرون معبد بودیم . عالیس : چی چی شد لوکا: احتمالا مثل مرینت تلپورت داره عالیس : امید وارم بقیه موفق بشن
بدیم پیش مرینت و آدرین. از زبان مرینت:
من و آدرین آروم حرکت میکردیم که بعد یک دو راهی رسیدیم . آدرین: از کدوم بریم؟ مرینت: ببین این یکی جریان هوا داره احتمالا این یکی به بیرون میره پس از اون میریم آدرین : چه جالب بریم . ما به سمت اون راه رفتیم . خیلی تاریک بود من جایی رو نمیدیم . _ ادرین من چیزی نمی بینم _ام خب من دید در شب دارم دست من رو بگیر دنبالم بیا _ باشه آروم حرکت میکردیم که به یک سکو رسیدیم . یک پیرمرد اونحا بود . مرینت : ام سلام خب ما پیر مرد: سلام مارینت سلام آدرین _ شما ما رو از کجا می شناسید _ من به شما میراکلس دادم . _ چ چی _ من نگهبان میراکلس ها هستم . و میدونم چرا این رو میخواید برش دارید . _ واقعا _ بله مرینت اون رو برداشت و در جعبه رو باز کرد . یهو یک کوامی اومد بیرون : سلام من لیری ام کوامی عقاب مرینت : سلام من هولدر کفشدوزک هستم لیری: خوشبختم . مرینت و آدرین از معبد خارج شدن که بقیه رو دیدن مرینت : حالا میتونیم حتی هاک ماث رو پیدا کنیم . الیا : ممکنه راه ما پایانش خیلی بد باشه آدرین: اما من میخوام ادامه بدم مرینت: پس بیاین به راه مون ادامه بدیم .
پایان فصل دو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییی بوددددددد 💐💐💐 پارت بعدی رو میخوام 😢😂😂
عالــی بود💕💕 به داستان منم سر بزنید
نهههههههه چرا تموم شد😐😐
بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی
انگشتم😐
عالی بود عااالللیییییییی فصل ۳ پلیز
سلام ممنون از نظرات تون بچه ها
ممنون اجی هستی
آجی میشی؟
عالی👏🏻
خیلی خیلی عالی بود💖💖مشتاقانه منتظر بقیشم.باقدرت ادامه بده.به داستان منم سر بزن و لطفا نظر بده.
عالیییییی بودد💗💗💗💗
عالی بود
عالی پرتقالی🍊
بعدی رو زود زود بزارلی💃🏻
😂😂