
در تاریخ بشر، افرادی بودهاند که زندگیشان از مرزهای معمول عبور کرده و به افسانه نزدیک شدهاند. یکی از این افراد، آدریان کارتن دی ویارت بود؛ مردی که نهتنها در سه جنگ بزرگ شرکت کرد، بلکه یازدهبار در آستانه مرگ قرار گرفت و هر بار، با ارادهای آهنین از چنگال آن گریخت.

آدریان کارتن دی ویارت، مردی که بعدها به نماد جانسختی در تاریخ نظامی جهان تبدیل شد، زندگیاش را با ماجراجویی آغاز کرد، نه با خشونت. پیش از آنکه برای اولین بار مرگ را از نزدیک لمس کند، زندگیاش ترکیبی بود از اشرافیت، کنجکاوی، و عطش بیپایان برای خطر. او در پنجم ماه مه ۱۸۸۰ در بروکسل، پایتخت بلژیک، در خانوادهای ثروتمند و بانفوذ به دنیا آمد. پدرش مشاور پادشاه بلژیک بود و دو عمویش در وزارت خارجه و بانک مرکزی کشور نقشهای کلیدی داشتند. اما زندگی خانوادگیاش آرام نبود. در ششسالگی مادرش را از دست داد. پس از آن، پدرش به قاهره، مصر، منتقل شد تا در توسعه راهآهن نقش ایفا کند. آدریان نیز همراه او رفت و در آنجا زبان عربی را بهخوبی آموخت. زندگی در مصر ذهن او را باز کرد. او با فرهنگهای مختلف آشنا شد، در فضای گرم و پرجنبوجوش قاهره رشد کرد، و از همان کودکی روحیهای مستقل و سرکش داشت. بعدها، نامادریاش تصمیم گرفت او را برای تحصیل به انگلستان بفرستد. آدریان در مدرسه شبانهروزی درس خواند و سپس وارد دانشگاه آکسفورد شد. اما تحصیل هیچگاه او را راضی نکرد. او بهجای کتاب، به میدان علاقه داشت؛ بهجای فلسفه، به تفنگ. در سال ۱۸۹۹، همزمان با آغاز جنگ دوم بوئر در آفریقای جنوبی، آدریان تصمیم گرفت وارد ارتش شود. اما چون هنوز به سن قانونی نرسیده بود، سن خود را جعل کرد و بدون اطلاع پدر، بهعنوان سرباز ساده ثبتنام کرد. این تصمیم، نقطه عطفی در زندگیاش بود. برخلاف اشرافزادگان دیگر که با درجههای بالا و لباسهای تمیز وارد ارتش میشدند، او میخواست جنگ واقعی را تجربه کند. نه تجمل، نه تشریفات—فقط میدان نبرد. در همین دوره، او برای اولین بار با مرگ روبهرو شد. در یکی از نبردهای جنگ بوئر، گلولهای به شکمش اصابت کرد. درد شدید، خونریزی، و انتقال فوری به بیمارستان، آغاز فصل جدیدی در زندگیاش بود. اما حتی این تجربه هم او را از ادامه مسیر بازنداشت. پس از بهبودی، به هند منتقل شد و بهعنوان دستیار فرمانده خدمت کرد. در هند، مهارتهای بدنیاش را تقویت کرد: اسبسواری، شکار، تیراندازی. در مسابقات نظامی همیشه جزو برترینها بود. تا اینجای زندگی، آدریان هنوز آن مرد افسانهای نبود که گلولهها را پس میزد و انگشتانش را خودش قطع میکرد. اما بذر آن شخصیت، در همین سالها کاشته شد—در دل پسری که از اشرافیت گریخت تا در میدان نبرد، خودش را پیدا کند.

اولین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در جریان جنگ دوم بوئر در آفریقای جنوبی رخ داد؛ جنگی که بین امپراتوری بریتانیا و مهاجران هلندیتبار (بوئرها) درگرفت. در آن زمان، آدریان هنوز جوانی بیستساله بود که برخلاف اشرافزادگان همردهاش، نه با درجه بالا و لباسهای اتوخورده، بلکه با جعل سن و بدون اجازه پدر، بهعنوان سرباز ساده وارد ارتش شد. در یکی از نبردهای سنگین، گلولهای به شکم او اصابت کرد. این جراحت بسیار خطرناک بود؛ نه فقط بهخاطر محل برخورد، بلکه بهخاطر شرایط ابتدایی پزشکی در میدان جنگ. خونریزی شدید، درد طاقتفرسا، و احتمال عفونت بالا، او را تا آستانه مرگ برد. اما برخلاف انتظار، زنده ماند. این لحظه، نقطهای بود که مرگ برای اولین بار به چشمانش خیره شد—و او، بیآنکه عقبنشینی کند، به مسیرش ادامه داد. پدرش که متوجه غیبت او از دانشگاه آکسفورد شده بود، بهجای تنبیه، تصمیم گرفت اجازه دهد در ارتش باقی بماند. آدریان پس از بهبودی، به هند منتقل شد و در آنجا بهعنوان دستیار فرمانده خدمت کرد. اما آن گلوله در شکم، نهتنها اولین زخم جسمیاش بود، بلکه آغاز رابطهای عجیب با مرگ بود؛ رابطهای که در سالهای بعد، ده بار دیگر تکرار شد.

دومین باری که آدریان کارتن دی ویارت با مرگ روبهرو شد، در جریان جنگ جهانی اول بود؛ زمانی که او در خط مقدم جبهههای غربی خدمت میکرد. در سال ۱۹۱۵، در یکی از نبردهای سنگین، گلولهای به صورتش برخورد کرد. شدت جراحت بهحدی بود که چشم چپش را از دست داد و استخوان گونهاش نیز آسیب دید. این نهتنها یک جراحت جدی بود، بلکه لحظهای بود که مرگ دوباره به او نزدیک شد—اما باز هم نتوانست او را از پا بیندازد. او پس از این حادثه، با چشمبند و صورت زخمی، به میدان جنگ بازگشت. هیچگاه از جراحتهایش شکایت نکرد، و حتی بعدها در خاطراتش نوشت که از جنگ لذت میبرد. این روحیه، چیزی فراتر از شجاعت بود؛ نوعی سرسختی که مرز میان انسان و افسانه را محو میکرد.

سومین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، یکی از عجیبترین و در عین حال تحسینبرانگیزترین لحظات زندگیاش بود. این اتفاق در جریان جنگ جهانی اول رخ داد، زمانی که او در خط مقدم جبهههای غربی خدمت میکرد و بارها مجروح شده بود. اما این بار، جراحتش نهتنها شدید بود، بلکه واکنش او به آن، شخصیت افسانهایاش را تثبیت کرد. در یکی از نبردها، گلولهای به دست راستش اصابت کرد و چند انگشتش را بهشدت آسیب زد. پزشکان حاضر بودند او را به بیمارستان منتقل کنند، اما حاضر نشدند انگشتان آسیبدیده را قطع کنند. آدریان که درد را تحملناپذیر میدانست و از بیعملی پزشکان خشمگین شده بود، تصمیم گرفت خودش این کار را انجام دهد. با استفاده از چاقو یا ابزار ابتدایی، خودش انگشتانش را برید. این لحظه، سومین بار بود که مرگ به او نزدیک شد—نه فقط بهخاطر خونریزی و خطر عفونت، بلکه بهخاطر تصمیمی که هر انسانی را از پا میانداخت. اما آدریان نهتنها زنده ماند، بلکه پس از بهبودی، دوباره به میدان جنگ بازگشت. او با یک چشم، یک دست ناقص، و بدنی پر از زخم، همچنان فرماندهی میکرد و از هیچچیز نمیهراسید. این اتفاق، در کنار از دست دادن چشم و جراحت شکم، سهگانهای از مواجهههای اولیه او با مرگ را شکل داد—سه مرحلهای که هرکدام میتوانست پایان زندگیاش باشد، اما برای او فقط یک توقف کوتاه بود در مسیر بازگشت به میدان.

چهارمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در جریان یکی از نبردهای خونین جنگ جهانی اول رخ داد؛ جایی که او در خط مقدم جبهههای غربی، با بدنی زخمی و روحیهای شکستناپذیر، همچنان فرماندهی میکرد. در این مرحله، او درگیر نبردی شد که ترکش انفجار به پیشانیاش برخورد کرد. شدت ضربه بهحدی بود که صورتش پر از خون شد و برای لحظاتی بیهوش شد. سربازان اطرافش تصور کردند که کشته شده، اما آدریان—مثل همیشه—زنده ماند. این جراحت، در کنار از دست دادن چشم و بریدن انگشتان، یکی از خطرناکترین آسیبهایی بود که تا آن زمان تجربه کرده بود. اما آنچه این مواجهه را خاصتر میکرد، واکنش او بود. بهجای عقبنشینی یا درخواست مرخصی، پس از پانسمان اولیه، دوباره به میدان برگشت. او با پیشانی بخیهخورده، چشمبند، و دستی ناقص، همچنان در صف مقدم ایستاده بود. برای آدریان، مرگ نه تهدید بود و نه مانع؛ فقط یک اتفاق بود که باید از آن عبور کرد.

پنجمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در ادامه همان مسیر پرخطر و سرسختانهای بود که او در جنگ جهانی اول طی میکرد. این بار، گلولهای به ران پایش اصابت کرد؛ جراحتی عمیق و دردناک که نهتنها حرکت را برایش دشوار کرد، بلکه خطر خونریزی شدید و عفونت را نیز بههمراه داشت. در شرایطی که بسیاری از سربازان با چنین جراحتی از میدان خارج میشدند و حتی برای همیشه از خدمت نظامی کنار میرفتند، آدریان نهتنها عقبنشینی نکرد، بلکه پس از درمان اولیه، دوباره به خط مقدم بازگشت. او با پای زخمی، چشمبند، و دستی ناقص، همچنان فرماندهی میکرد و روحیهاش را حفظ کرده بود. این پنجمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد—و باز هم نتوانست او را از پا بیندازد. جراحت ران، در کنار زخمهای پیشانی، دست، چشم و شکم، بخشی از نقشهای بود که مرگ برایش کشیده بود؛ اما آدریان هر بار آن نقشه را بر هم زد.

ششمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، باز هم در دل جنگ جهانی اول اتفاق افتاد؛ جنگی که برای بسیاری پایان زندگی بود، اما برای او فقط فصل تازهای از مقاومت. در یکی از نبردهای سنگین، گلولهای به گوش و فک او برخورد کرد. شدت ضربه بهحدی بود که بخشی از گوشش متلاشی شد و استخوان فک دچار شکستگی شد. خونریزی شدید، درد طاقتفرسا، و خطر عفونت، او را تا مرز مرگ برد. پزشکان تصور میکردند که اینبار دیگر بازگشتش ممکن نیست. اما آدریان، مثل همیشه، خلاف انتظار عمل کرد. او پس از جراحی و بخیههای متعدد، با صورتی زخمی و نیمی از گوش از دسترفته، دوباره به میدان جنگ برگشت. نهتنها از حضور در خط مقدم خودداری نکرد، بلکه با همان چهره زخمی، فرماندهی را ادامه داد. برای او، زخمها نشانه ضعف نبودند؛ بلکه مدالهایی بودند که با افتخار حمل میکرد.

هفتمین باری که آدریان کارتن دی ویارت با مرگ روبهرو شد، در جریان نبرد سهمگین سم (Somme) در سال ۱۹۱۶ رخ داد؛ یکی از خونینترین و بیرحمانهترین نبردهای جنگ جهانی اول. این نبرد، برای بسیاری از سربازان پایان راه بود، اما برای آدریان، فقط یک ایستگاه دیگر در مسیر جانسختیاش بود. در این نبرد، ترکش انفجار به ران پای چپش اصابت کرد. شدت جراحت بهحدی بود که عضله و بافتهای عمیق پا آسیب دیدند و او برای مدتی زمینگیر شد. درد شدید، خونریزی، و خطر عفونت، او را تا آستانه مرگ برد. پزشکان توصیه کردند که برای مدتی طولانی از میدان جنگ دور بماند، اما آدریان—با همان روحیهای که پیشتر چشم و انگشتانش را از دست داده بود—بار دیگر تصمیم گرفت به میدان بازگردد. او با پای زخمی، صورت بخیهخورده، و دستی ناقص، همچنان در خط مقدم باقی ماند. برایش مهم نبود که بدنش چه میگوید؛ مهم این بود که ذهنش هنوز آماده جنگ بود. این هفتمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد، اما باز هم نتوانست او را از پا بیندازد.

هشتمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در جریان نبرد معروف کمبره (Cambrai) در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد؛ نبردی که بهخاطر استفاده گسترده از تانکها و شدت درگیریها، یکی از نقاط عطف جنگ جهانی اول محسوب میشود. در این نبرد، گلولهای به مچ پای چپ او برخورد کرد. جراحت بهقدری شدید بود که پزشکان نگران قطع عضو بودند. استخوان آسیب دیده بود، بافتها پاره شده بودند، و خونریزی بیوقفه ادامه داشت. او برای مدتی قادر به راه رفتن نبود و مجبور شد با عصا یا کمک دیگران حرکت کند. اما حتی در این وضعیت، حاضر نشد از میدان جنگ فاصله بگیرد. آدریان با پای زخمی، چشم از دسترفته، دستی ناقص، و صورتی پر از بخیه، همچنان در خط مقدم باقی ماند. برای او، هر زخم فقط یک نشانه دیگر بود از اینکه هنوز زنده است و هنوز میتواند بجنگد. این هشتمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد، اما باز هم نتوانست او را متوقف کند.

نهمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در جریان جنگ جهانی دوم و در یکی از مأموریتهای نظامی در نروژ رخ داد. در سال ۱۹۴۰، او بهعنوان فرمانده نیروهای بریتانیایی در عملیات نروژ شرکت داشت؛ عملیاتی که با هدف مقابله با پیشروی آلمان نازی در اسکاندیناوی طراحی شده بود. در یکی از پروازهای نظامی، هواپیمای حامل او دچار نقص فنی شد و در دریای مدیترانه سقوط کرد. آدریان، که حالا مردی شصتساله با بدنی پر از زخم و جراحتهای قدیمی بود، خودش را از لاشه هواپیما بیرون کشید و با شنا، در آبهای سرد و متلاطم، تلاش کرد به ساحل برسد. شرایط بسیار خطرناک بود: دمای پایین، امواج سهمگین، و احتمال غرق شدن در هر لحظه. اما او باز هم تسلیم نشد. پس از ساعتها تلاش، توسط نیروهای ایتالیایی نجات داده شد—البته نه بهعنوان یک قهرمان، بلکه بهعنوان اسیر جنگی. این سقوط، نهمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد؛ و باز هم، آدریان با ارادهای فراتر از تصور، از آن جان سالم بهدر برد.

دهمین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در دوران اسارتش در ایتالیا اتفاق افتاد؛ زمانی که پس از سقوط هواپیمایش در دریای مدیترانه، بهعنوان اسیر جنگی توسط نیروهای ایتالیایی دستگیر شده بود. او در اردوگاه اسرا زندانی شد، اما روحیهاش مثل همیشه تسلیمناپذیر باقی ماند. در طول دوران اسارت، بارها تلاش کرد فرار کند. یکی از جسورانهترین تلاشهایش، حفر تونل با قاشق بود؛ کاری که نهتنها نشان از ارادهاش داشت، بلکه از خلاقیت و بیقراریاش برای بازگشت به میدان نبرد حکایت میکرد. اما در یکی از این تلاشها، هنگام فرار از ارتفاعی بلند سقوط کرد. شدت ضربه بهحدی بود که برای مدتی بیهوش شد و استخوانهایش آسیب دیدند. شرایط جسمیاش وخیم بود، و اگر کمی دیرتر به او رسیدگی میشد، ممکن بود این سقوط پایان زندگیاش باشد. اما آدریان، مثل همیشه، زنده ماند. حتی در اسارت، حتی با بدنی زخمی و شکسته، باز هم مرگ نتوانست او را از پا بیندازد. این دهمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد—و باز هم شکست خورد.

یازدهمین و آخرین مواجهه آدریان کارتن دی ویارت با مرگ، در دوران مأموریت دیپلماتیکش در چین اتفاق افتاد؛ زمانی که او از اسارت در ایتالیا آزاد شده بود و چرچیل شخصاً او را بهعنوان نماینده ویژه بریتانیا نزد دولت ملیگرای چین منصوب کرد. مأموریتش مذاکره با ژنرال چیانگ کای شک و بررسی وضعیت جنگی در شرق آسیا بود. در طول این مأموریت، او درگیر یک حادثه رانندگی شدید شد. خودرو حامل او در یکی از جادههای کوهستانی چین واژگون شد و او بهشدت مجروح گردید. شدت ضربه بهحدی بود که برای مدتی بیهوش شد و پزشکان چینی تصور کردند که ممکن است زنده نماند. بدنش، که پیشتر بارها گلوله خورده، ترکش دیده، سقوط کرده و حتی خودش انگشتانش را بریده بود، حالا در سن بالا با یک تصادف دیگر درگیر شده بود. اما باز هم، مثل همیشه، آدریان زنده ماند. او پس از درمان، مأموریتش را ادامه داد و تا پایان جنگ جهانی دوم در چین باقی ماند. این حادثه، یازدهمین باری بود که مرگ به او نزدیک شد—و باز هم شکست خورد. آدریان کارتن دی ویارت در سال ۱۹۴۷ بازنشسته شد و به ایرلند رفت. در سال ۱۹۶۳، در سن ۸۳ سالگی، در آرامش درگذشت. اما تا آخرین لحظه، مردی باقی ماند که مرگ را نه یک پایان، بلکه یک رقیب میدید—رقیبی که هیچگاه نتوانست بر او غلبه کند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصتت
عالی بود خوشگلم خسته نباشی 🎀✨🛐
ممنون میشم فالوم کنی و یه سر به پست هام بزنیی و حمایت کنی اگر حمایت کردیی حتما بگو 🩷
جهت حمایتت