قسمت دوازدهم فصل دوم....
با شنیدن این کلمه از ترس آن منصرف شنیدن آن شد و مانند بچه گربه ای پنبه ای با لحنی آرام گفت: _میشه نگی؟ اخه خیلی میترسم. دختر با دیدن واکنش او خندید و گفت:_باشه چون میترسی نمیگم، ولی حواست جمع کن چون میگن ر.و.ح اون بچه شب ها توی پرورشگاه میگرده و هرکسی که بیدار باشه با خودش میبره به زیرزمین. با وحشت ج.ی.غ بلندی کشید و محکم خود را به آ.غ.و.ش او انداخت. _وایی نمیخوام منو ببره. به آرامی ک.م.رش را ن.و.ا.ز.ش کرد و گفت:_فقط شوخی می کردم، نترس. نگاهی به چهره مطمئن او کرد و به آرامی از او کمی فاصله گرفت. اخم کوتاهی کرد و گفت: _خیلی بدی. _باشه معذرت میخوام فقط قهر نکن.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
اوللل
روند داستان خیلی سریعه
کندش کنم؟؟
نسبتا سریعه نه زیاد