من تمام شرایط و محدودیت هایت را پذیرفتم نه برای دوی از تو! تنها به خاطر محافظت کردن ازت!
هرکسی از داستان ما چیزی میگوید. روایت های متفاوتی وجود دارد اما من میخواهم داستان واقعی مان را بگویم. داستانی که هیچکس از آن خبر ندارد. پس اینگونه شروع میکنم :«روزی روزگاری، در جنگلی درکنار معبد قدیمی، دخترکی بازیگوش، حین بازی کردن و شیطنت گم شد. او مدام دور خودش می چرخید و به دنبال راهی که همیشه از آن میرفت، میگشت. ناگهان همان لحظه چشمش به معبد متروکه ای افتاد. از سر کنجکاوی یا شاید هم ترس، وارد محدوده اش شد که یک انسان دید. شاید هم انسان بود و تنها سایه ای که ازش خودش نور ساطع میکرد. اما او که بود؟! هیچکس قرار نیست بداند. هیچ وقت!».
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
✨️🥹
💕✨️
چینگدر باحالل
مرسی ماچ
پست مثل سازنده زیبا بود
به بابام رفتم دیگه 🌝💕
انیمه غمناکی بود...
اوهوم خیلییی
خیلی انیمه غمناکی بود.
قبول دارم!
من سر این انیمه تا مدت ها افسردگی داشتم...
خیلی قشنگ بود
عزیزدلم مرسی ازت 2>
اییییی گریهههه😭😭😭
عالیییی بود خوشگلمممم✨✨✨
قوربونت بشم بهترینم 3>
گریه کردم براش:(((((
عزیزدلممم
:((
وایی چقدر دیر دیدمش 😭😭
نه دیر نشده گلم 😭❣️
جوری که سر این انیمه عرررر زدم😭
و منم