
سلام حالتون چطوره؟ احوالت ن چطوره؟ نمیگی آقا چطوری؟ گایز بسی متاسفم که دیر به دیر پارت میزارم چون فصل امتحاناست بنده بسی درگیرم🥴🥴 بریم برای پارت 12
پارت 12 #شهرزاد دور میز غذا خوری نشسته بودیم و داشتیم شام می خوردیم که بابا با یه چهره بشاش اومد تو. حس میکردی دنیا رو بهش دادن 🤨تعجب کرده بودم در حد لالیگا هم به خاط خوشحالیش هم به خاطر خونه اومدنش آخه چند ساعت پیش که خونه ی عمه بودیم زنگ زد و گفت که عمل داره و برای شام منتظرش نباشیم. ما هم برگشتیم خونه. اما حالا، اینجا، با این حال و روز یه خورده زیادی عجیب بود. سریع کت و کیفش رو گذاشت روی اپن و رقص کنان به سمت ما اومد. شهروز هم تا رقص بابا رو دید بلند شد و همراهش شروع کرد به رقصیدن
این وسط مامان یه نگاه به اون دوتا که داشتن میرقصیدن میکرد یه نگاه به چهره های آویزون و دهنای باز مونده از تعجب من و شهریار و میخندید 😂😲 بالاخره این مسخره بازی ها تموم شد و بابا اومد نشست پشت میز و شروع کرد به خوردن. هرچی هم ازش پرسیدیم چی شده میگفت :هیچی نگین فعلا اینقدر گشنمه که یه شغال درسته با پوست و کرکش میخورم. بعدا بهتون میگم چیشده. بالاخره بابا رفع گشنگی کرد و الان تو سالن پذیرایی دور هم نشستیم تا پدر گرامی سخن گرانبهاشون رو بگن و حس کنجکاوی ما رو ارضا کنن🙄
الان تقریبا 20 دقیقه است اینجا در سکوت نشستیم. بابا که زل زده به گوشیش و گاهی یه بار یه لبخند محو میزنه و میگه شباهت تا چه حد آخه😑بابام پاک دیوونه شد رفت. شهریار و شهروز هم که دارن پلی استیشن بازی میکنن و گاهی یه بار یا داد خوشحالی میزنن یا فحش های رکیک میدن. مامان هم که داره با خاله شیدا صحبت میکنه. خلاصه علاف و بیکار و خاک تو سر توشون فقط منم. مامان که صحبتش تموم شد بابا هم دست از اون گوشی و لبخند های محوش برداشت و پس لحظات طاقت فرسایی به حرف اومد:وای شهلا حدس بزن امروز تو بیمارستان کی رو دیدم؟
مامان:وای کوروش من حوصله حدس و مدس و اینا رو ندارم مثل آدم تعریف کن چیشده بابا:😐😐 شهروز:بابا جان قربونت بره مامان زیر لفظی میخوای؟ ده بگو چیشده دیگه؟ 🙄 بابا:خب پس بزارین از اول براتون بگم. امروز تقریبا طرفای ساعت 8 بود که یه بیمار اورژانسی برامون اومد. یه دختر حدودا 20 ساله بود که تصادف کرده بود و سرش یه خورده ضربه دیده بود و باید عمل میشد. چهره اش به خاطر خون های روی صورتش زیاد معلوم نبود برای همین نشناختمش. بعد حدودا 2 ساعت عمل تموم شد. وقتی اومدم بیرون و وقتی همراه بیمار رو دیدم نزدیک بود شاخ در بیارم 😳یه پسر جوون که چهرش خیلی آشنا بود ولی هرچی فکر کردم به یاد نیاوردم. خلاصه رفتم توی مطبم که یه ربع بعد مادر و پدر همون دختره اومدن تو. حالا اگه گفتین کی بودن؟ ما:😶😶😐😐 بابا:اومم خب باشه خودم میگم. اون زن و شوهر کامران و مهدیس بودن. شهلا یادت هست؟ مامان با شنیدن این حرف از تعجب چشماش شده بود قد پیاز و بعد کم کم شروع کرد به گریه کردن. حالا ما اینجا هنگ بودیم، مهدیس کیه؟ کامران کیه؟ مامان بعد از اینکه کمی آروم شد رو به بابا با بغض گفت:کوروش همون مهدیس و کامران خودمون؟ اما اونها که دختر نداشتن اونها فقط... به اینجا حرفش که رسید بابا حرفش رو قطع کرد و گفت:چرا داشتن یادته وقتی دنیا اومد

خب خب اینم از این پارت😚 چطور بود؟ پسندیدی؟ ((عکس :کاور شخصیت شهرزاد))
گایز عکس شهروز هم میخواین بزارم؟ اگه میخواین تو کامنتا بهم بگین😚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهبه چه خوشجل😁من شهرزاد و دوسش ندارم عاجی عوضش کن🥺
آره آره شهروز رو بزار من کراش هام ته کشیده 😂
😂
باش عاجی شهرزاد رو عوض میکنم😁😻
به به بالأخره پارت 12 اومد🤩
هزار بار گفتم بیشتر بنویس فرزندم😑😹
عالی عالی😍🙌🏻✨
عکس شهروز؟🤔بزار حالا ببینیم چجوریاس😹🚶♀️
آره ایندفه بیشتر از پارت های دیگه طول کشید تا منتشر بشه😑
شهروز رو گذاشتم تو پارت 15 حالا منتشر شد میبینی😂
وای بعدیییی
راستی اجی یه رمان دارم میخونم خیلی خوبه نخونی از دستت در رفته .. اسمش ارزوی پنهانه نویسندش هم shailan آجی .. بخونیا ! خیلی باحاله
بقیشو بزار لطفاااااااااااا
راستی اجی یه رمان دارم میخونم خیلی خوبه نخونی از دستت در رفته .. اسمش ارزوی پنهانه نویسندش هم shailan آجی .. بخونیا ! خیلی باحاله
باش گلم حتما💕😂🥀