
این پارت ششم این داستان هستش اگه قسمت های قبلی رو نرفتید بروید و به ترتیب قیمت رو انجام بدوید چون به هم ربط داره
دوستان این قسمت رو با کمک یکی از بهتیرین دوستانم نوشته ام♥
در این قسمت قراره بیشتر داستان رو از چشم آدرین و گربه سیاه ببینیم
دوستان بیشتر داستان برای خواندن هستش
من مرینت رو بردم خونه بعد مرینت دلیل بیهوش شدناشو بهم گفت? اون گفت که داشته با کوامی ارباب شرارت ارتباط برقرار میکرده نمیتونستم باور کنم که کوامی ارباب شرارت با مرینت ارتباط برقرار کرده باشه?? و اصلا باور اینکه پدرم ارباب شرارت باشه امکان پذیر نبود اما من به عشقم ( مرینت ) اعتماد داشتم حتی بیشتر از پدرم? مرینت گفت باید معجزه گر رو از پدرت بگیریم
از روی ساختمان ها رفتیم به سمت خونه ما اما تنهایی از پیش بر نمیامدیم ناتالی باید جای پدرم رو نشون میداد رفتم جلوی در ناتالی شوکه شده بود گفت :شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟ مرینت گفت با اقای اگرست کار داریم ناتالی چی گفت؟
من داشتم به نقشمون فکر میکردم که مرینت گفت ما میدونم اگرست .ارباب شرارت هست و اگه نزاری ببینیمش به همه میگیم طراح معروف گابریل اگرست ارباب شرارت هستش من عصبانی شدم و داد زدم :پنجه برنده تابلو یی که عکس مادرم بود رو تخریب کردم مرینت یه راهرو رو به طبقه پایین نشون داد منو مرینت واردش شدیم
میتونستم برای ادرین باور اینکه ارباب شرارت پدرش باشه سخته دلم براش میسوخت? دوست داشتم کمکش کنم و داشتم همین کار رو میکردم همین جوری که پایین می رفتیم ناتالی انگار هیچ کاری نمی کرد هنوز طبقه بالا بود رفتیم پایین ارباب شرارت تغییر شکل داده بود من و ادرین اتفاقی با هم داد زدیم ما میدونم تو کی هستی ارباب شرارت
ادرین گفت :نیاز نیست به خودت زحمت بدی،،،،، پدرررر چشمای ارباب شرارت گرد شده بود نمیتونستم ادرین میخواهد چی کار کنه آدرین گفت : پلگگگگگگ پنجه ها داخل داد زدم نه اما ادرین مطمئن بود گربه سیاه محو شد و ادرین و پلگ باقی ماندند ارباب شرارت گفت :آدرین چطور تونستی به من نگی که کی هستی و چرا به من پشت کردی !!!!
ادرین گفت :دیگه کافیه پدر معجزه گر تو بده ارباب شرارت گفت هرگز منم که پدر و پسر رو اونجوری دیدم گفتم ارباب شرارت تو نمی تونی به هدفت برسی گابریل گفت :ادرین معجزه گر تو به من بده تا مادرت رو برگردونم قیافه ادرین خیلی ناراحت و غمگین و عصبانی به نظر میرسید ادرین گفت : مادر مرده و برگرداندن اون به این روش کار درستی نیست من طرف تو نیستم ادرین ادامه داد :پلگ پنجه ها بیرون پلگ چیزی نخورده بود و ظعیف بود اما تغییر شکل داد من صدایی شنیدم وای نه مایورا داشت میومد اون از کجا فهمیده بود ما اینجاییم! مایورا گفت :ادرین به جنگ خوش اومدی?? من گفتم :ناتالیییی؟ وضع بد بود ادرین به خاطر کوامی تغییر شکل ضعیفی داشت و وقت منم داشت تموم میشد
میدونم باز قسمت هیجانی داستان کات کردم نظرات فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
این فکر ها رو از کجا میاری!
خیلی باحالن🤩🤩🤩🤩🤩
خیلیییییییی باحالن
سلام من عاشق ماجراجویی در پاریسم ❤❤❤ داستان های شما هم حرف نداره فقط میشه یه خورده غلط املایی ها رو درست کنین ??? بهضی از قسمت ها رو نمی تونم بفهمم و خواهشا هر چه زود تر قسمت بهدی رو آپدیت کنید ممنون???
عالی بود
سلام قسمت بعد و کی می زاری
دوستان خواهش مندم که از روی این داستان کپی نکنید
الان رفتم یکی از تست های میراکلس رو دادم دیدم دقیقا مثل داستان خودم هستش حالا یه سه چهارتا جمله رو عوض کرده ولی کلا کپی داستان خودم بود
خواهش مندم کپی نکنید من برای هر یک قسمت بیشتر از 3 ساعت وقت میزارم تا بنویسمش و بعد توی سایت تستچی میزارم که اونم حدود 1 ساعت وقت میبره لطفا کپی نکنید
عزیزم من میخوام تست میراکلس بذارم خوشحال میشم بری ببینی و نقصاشو بهم بگی مثل مال شما نیست فقط درباره فیلم میراکلسه ???
بعديش رو بزار
عالی بود بعدی لطفاااا