
خوش آمدید این بخش پنجم این داستان هستش اگه قسمت های قبل رو انجام ندادید بروید و برترتیب این رو انجام دهید چون به هم ربط داره با سپاس♥
خال ها روشن ...... ارباب شرارت: آآآآآآآه پس تمام این مدت کفشدوزک تو بودید ( اینارو اوی دلش گفت ) ملکه عدالت زود باش و معجزه گر گربه رو برام بیار!!! تو : بله ارباب شرارت* وقتی که میچرخی آدرین رو نمبینی چون اون رفته بود و بعد تو میری سراغ لایلا تا میای کار لایلا رو یکسره کنی گربه سیاه میاد و میگه : باتوی من چه اتفاقی برات افتاده ؟؟؟؟ تو میگی به تو ربطی نداره و الان معجزه گرت رو بده به من !!!! گربه سیاه شروع میکه به حرف زدن انقدر که اعصابت خورد میشه و دیگه به طرفش حمله میکنی !!
گربه میوفته روی زمین و تو سعی میکنی که حلقه اونو برداری ولی نمیتونی ( به نظرت چرا؟ )
گربه یکم شک میکنه که چرا تو نمیتونی حلقه اونو بگیری پس از فرصت استفاده میکنه و کیف تورو از بین میبره و آکوما رو خارج میکنه وقتی که بیدار میشی هنوز توی مدریه بودی ولی با این تفاوت که گربه سیاه گرفته بودت و آکونا هم که داشت برای خودش میچرخید!! سریع شرارت آکوما رو خنثی میکنی و بعد میگی گردونه خوشانی بعدشم که کفشدوزک..... همه چی مثل اول شده بود فقط دیگه همه میدونستن که تو کفشدوزکی!!( زندگی از این بدتر نمیشه! ) فکر میکنی کیا فهمیدن که تو کفشدوزکی؟
گزینه درست ( بیشترین مقدار افراد ) همه بهت خیره شده بودن که بعد گربه سیاه گفت : بانوی من حالت خوبه؟؟ چیشده بود؟ قضیه لایلاس؟ میگی آره ! یهو آلیا میگه وااای خدای من گربه سیاه یعنی تمام این مدت میدونست که دختر کفشدوزکی کیه؟؟ شایدم کفشدوزک بدونه گربه سیاه کیه همینجوری دوربین رو گرفته بود جلوی تو و گربه ( تو به شکل کفشدوزک هستی ) بعد یهو حلقه گربه صدا میده و بعد هم گوشواره های تو با هم میگید خوب ما باید دیگه بریم!!! آلیا میفهمه و بعد یه دوربینش رو خاموش میکنه !!! وقتی که داشتی به گربه میرفتی گربه گفت خوب حالا چی بد تر شد که الان بد ترین آدم دنیا میدونه که تو کیهستی حالا میخوای چیکار کنی میگی چچچییی ارباب شرارت میدونه من کیم؟؟ گربه میگه اره ! و همچنین بیشتر بچه ها مدرسه هم میدونن کی هستی !! میگی وای بدبخت شدم حالا این یکی رو چیکار کنم!!!
همون موقع بود که دوباره دیگه روی یکی از سقف های خانه ها با گربه سیاه وایمیستی و یهو به هم نگاه میکنید بعد از چند ثانیه دوباره همون حسی که قبلا بهت دست داده بود رو حس میکنی و دوباره میوفتی گربه دوباره میگیرتت و میگه کفشدوزک باز چیشد حیچی نمیگی و دوباره توی بغل گربه بیهوش میشی
ادامه داستان از چشم گربه سیاه یعنی الان شما گربه سیاه یا همون آدرین هستید
همون طور که کفشدوزک رو توی بغلت گرفته بودید یهو بانیکس میاد و میگه گربه سیاه یه اتفاق خیلی عجیب افتاده ! ارباب شرارت حویت کفشدوزک رو فهمیده و الانم که یهو چشمش به کفشدوزک میوفته و میگه وواای خدای من چه اتفاقی افتاده؟ میگی کفشدوزک امروز آکوما زده شده برای همین ارباب شرارت حویت اونو میدونه ولی دلیل این بیهوش شدناشو من نمیدونم!! بانیکس میگه خوب الان من بهت نیاز دارم ! میگی برای چی؟ میگه : یه اتفاقی افتاده ولی الان چون کفشدوزک در این حاله تو باید بیای و تو همون جور که کفشدوزک رو توس بغلت نگه داشتی همراه بانیکس میری و بانیکس میگه خوب من میتونم ازش محافظت کنم تا تو برگردی و اوت یک دروازه به سمت جایی باز میکنه و وقتی که وارد اونجا میشی بهت میگه که آکوما رو از بین ببر و همه چیز رو به حالت اولیه برگردون!!! تو هم میگی باشه و بانیکس میره
وقتی که به دوروبرت نگاه میکنی یک نفر که خیلی شبیه کفشدوزک بود رو میبینی ولی اون لباسش سیاه بود و خال های قرمز داشت یهو به خوت میای و میبینی که اون کفشدوزکه که شرور شده!!! یهو میگی دختر کفشدوزکی؟؟؟ یهو برمیگرده و میگه: پیشی فکر کردم که از دستت دادم تو میای جلو و میگی چچیی !!!! دختر کفشدوزکی چه اتفاقی برات افتاده ؟ میگه من دیگه دختر کفشدوزکی نیستم من ملکه عدالتم و یهو دستس رو میای سمت حلقت !! و تو سریع جاخالی میدی و از این طرف به اون طرف میری و بعد سعی میکنی که از بالای برج بپری پایین که اون یهو یویوش رو دور پات میندازه و میخوری زمین !! هی میگی چرا این کار رو میکنی ؟ اون میگه من میخوام به زمان عقب برگردم تا همه چیز رو درست کنم که دیگه کسی حویتمون رو نفهمه و به تو کسی آسیبی نرسونه پس همین الان معجزه گرت به بهم بده !! تو میگی کسی به من آسیب برسونه ولی کی به من آسیب رسونده؟؟ کفشدوزک میگه پدرت!!!! چوی بعد یهو میاد طرفت باز تو جاخالی میدی و به این فکر میکنی که آکوما ممکنه کجا باشه ولی از این طرف توی این فکری که پدر من توی این موضوع چیکارس؟؟ یهو به طرف کفشدوزک میدوی و سعی میکنی بفهمی که آکوما کحا میتونه باشه
به طرفش میری و یکی از کش های سرش رو در میاری و پاره نیکنی وای هیچی توش نبود اونیکی رو در میاری ولی بازم نبود یهو به فکرت میرسه که دفع قبلی کفشدوزک آکوماش توی یویوش بود پس سعی میکنی که دستت به اون یویو برسه ولی کفشدوزک نمیزاره اما یهو یویو رو میگیری و با پنجه برندت اون رو میشکنی و نابود نیکنی همون موقع بود که آکوما از توش اود بیرون و کفشدوزک به حالت اولیش برگشت و شرارت آکونا رو خنثی کرد و وقتی که تورو دید یهو سریع بغلت کرد تو هم بغلش کردی و بعد بانیکس با خوشحالی اومد و گفت که آفرین آفرین کارت عالی بود و بعد یهو کفشدوزک خودت اومد و تو با اون رفتی پیش بانیکس بانیکس اوند شما دوتارو به زمان خودتون برگردونه که یهو کفشدوزک میگه میشه مارو به 10 دقیقه قبل ببری؟ بانیکس تایید میکنه و وقتی که به زمان مورد نظر رسیدی( قبل از اینکه کفشدوزک برای اولین بار شرور بشه) سریع جلوی آکوما رو میگیری و شرارت آکومارو خنثی میکنی
بالا خره یه قسمت رو تموم کردم ولی این داستان هنوز ادامه داره در قسمت ششم میدونم یکم شبیه قسمت کت بلانس شده ولی قراره یه اتفاقات جالب در قسمت بعدی بیوفته همون زور که قبلان گفتم باز شرمنده اگه غلط املایی داشتم چون جای حروف صفحه کلیدم عوض شده آیا از داستان خوشتون اومد؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خسته نباشی
عالیههههههههههه
حرف نداره
هم عاشق داستانتم
هم عاشق گزینه هات،خیلی باحالن
داستانت عالیه خیلی خیلی قشنگه
انگار واقعا دارم کارتونشو نگاه می کنم خیلی خوبه ♥♡♥
فوق العاده عالی. داستان هات رو دنبال میکنم
فوق کیوت بود
آفرین به این مغز پرتوان که خوب تخیل میکنه .عالیییییییییی
لطفا داستان من قلب یخی روهم بخوانید ونظرتون رو در قسمت سومش ارسال کنید(تا الان ۳ قسمت داره.داستان در باره ی میراکلس!)
ممنون از نظرات همگی چون نمیتونم هی زیر همه نظرات پاسخ بدم از همیگی همینجا تشکر میکنم
لطفا هرچه زودتر قسمت بعدی رو بزار
مثل کارتونش فوق العادس مرسی واقعا ❤❤❤
دوستان سازنده تست هستم همین چند دقیقه پیش داشتم توی صفحم میچرخیدم یهو دیدم قسمت پنجمش اومده فقط 35 ثانیه بود که منتشر شده بود با ذوق شوق رفتم توش *
دوستان این دفع خیلی غلط املایی داشتم شرمنده اصلا حواسم نبوده♥
نه بابا این چه حرفیه؟
دشمنت شرمنده