
حمایت؟
همه که رفتن داخل پروفسور مگ کوناگال اونا رو برد داخل و یکی یکی اسمشونو گفت و نوبت به وایولت رسید رفت و با استرس روی صندلی نشست و کلاه هی بهش میگفت باید اسلایترین بفرستمت اما وایولت زیر لب میگفت که دوست نداره کلاه گفت:ببین تو حتما باید اسلایترین باشی پس اسلایترینننننن! وایولت با ناراحت رفت و کنار به پسر نشست اون پسر با وایولت دست داد و گفت:تبریک میگم چرا ناراحتی وایولت:آخه به گفته پدرم اسلایترین خوب نیست و من نمی خوام تو این گروه باشم ریگولوس:ام خب اسلایترین بد نیست اونقدر هم اگه اصیل زاده باشی کارت ندارن من ریگولوس بلکم بیا دوست شیم من تو همه چی کمکت میکنم وایولت بالاخره بعد قضیه تام و انتخاب گروه خوشحال شد و گفت:باشه حتما متیو:ریگی میبینم دوست پیدا کردی عه وایولت تویی ریگولوس:چند بار بگم بهم نگو ریگی
متیو:ناراحت نشو دیگه وایولت چشمش به بغل دستیش که تو قایق هم باهاشون بود افتاد گفت:ام اسمت مارینا بود نه بیا دوست بشیم هوم نظرت چیه آخه تو تنهایی مارینا:آره خیلی دوست دارم از دوستی باهات خوشبختم وایولت:منم همینطور پسرا از این به بعد با مارینا دوست باشین متیو و ریگولوس:باشه
دامبلدور حرف هاشو زد و غذا روی میز ظاهر شد و وایولت خیلی تعجب کرده بود اما خب زود غذاشو خورد چون خیلی گشنش بود غذا که تموم شد بدعنق اومد که اذیت کنه اما پروفسور دامبلدور هشدار داد کاری نکنه چون همه خستن و از راه اومدن رفت مبصر ها از جمله ریگولوس بچه هارو بردن سالن اصلی و خوابگاه هارو نشون داد وایولت و مارینا رفتن و وسیله هاشونو چیدن و بعد رفتن خوابیدن چون فردا اولین جلسه امتحانشون بود
صبح از خواب پاشدن سریع آماده شدن و رفتن سر کلاس پروفسور اسنیپ که قرار بود معجون پیچیده ای رو درس بده که خب تقریبا بچه ها از درست کردنش عاجز بودن اما وایولت طبق کتاب انجام میداد و کلا حتی به کسی گوش نمیداد کارش که تموم شد پروفسور اسنیپ اومد تا ببینه درست انجام داده یا نه پروفسور اول مکثی کرد و گفت فکر کنم شما به گروهتون امتیاز اضافه کردین خانم برت ۱۰۰ امتیاز برای گروه اسلایترین وایولت خیلی خوشحال شد و هم گروهی هاش اونو تشویق کردن وایولت دید که اسلایترینی ها اون قدر هم بد نیستن حالا بگذریم موقع ناهار پروفسور دامبلدور با کمی ناراحتی گفت خب اتفاقاتی تو مدرسه رخ داده که منبعش تو خوابگاه دختراس و خب دخترا تا به مدتی باید تو خوابگاه پسرا باشن
ما نمی خوایم که دختر ها و پسر ها قاطی بشن ولی چاره ای نیست خب لیست هم اتاقی هارو می خونم حین خوندن اسم وایولت و تام باهم اومد و خب وایولت یه چهره ناراحت و عصبانی داشت و می خواست از اونجا محو بشه ولی تام خنثی بود مارینا هم با ریگولوس هم اتاقی شد وایولت:نمیشه با من اتاقتو عوض کنی؟ مارینا:وای نه من نمی خوام با اون کوه یخ تو یه اتاق باشم مرسی وایولت:باشه اوکی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همه چیز خوب بود ولی اسنیپ و ریگولس باهم تو سال تحصیلی بودن چجوری اسنایپ پروفسور بود..
عزیزم میدونم اما این یه داستانه
زیبایی میبینم
🌌🫂
بانو قبل از امتحانای دی یه پارت بزار فسیل شدم😭🫂
باشه میزارم🥲
ادامه؟
ببین وقت نمیکنم ایشالا پس فردا
من منتظرم...🤍✨️
مرسی عزیزم🥺🫀
از رمانت خوشم میاد 💚🍏
خوشحالم🫂
🥰
من زیاد به این فن فیک ها علاقه ندارم اما اگر حمایت خواستی در خدمتم و سعی کن پر قدرت تر ادامه بدی
ممنون🙂
درود و شب بخیر (الان که دارم این پیغام و میذارم شب)
در قدم اول متنی که نوشتی بیشتر شبیه یه تعریف ساده است. مثل اینکه داری اتفاق روزمره زندگیت رو بازگو میکنی.(در اینباره نظر خاصی ندارم ولی بهتره روی جزعیات کار کنی.
استفاده از علائم نگارشی باعث میشه متنی که نوشتی بهتر بشه. پایان جملهها معلوم بشه و دیگه زیاد از "و" استفاده نکنی.
بنظرم بهتره روی جزعیات بیشتر کار کنی.... پر قدرت ادامه بده
مرسی از پارت بعد درستش میکنم🙂
جزئیات✅