اینم سومین داستان کوتاهم
_ام.. دیره نه؟.. عود این هوای تنهایی رو پر میکنه.. ولی تو باید این جای خالی رو پر میکردی.. جای خالیت توی قلبم.. کیم سونگمین..!
۱۷ نوامبر ۲۰۲۰ : _این یکی چان به هودی نسکافه ای رنگی که سونگمین به آن اشاره کرده بود، نگاه کرد: این رنگی به من میاد؟ _به تو نمیاد، من این رنگی رو دوست دارم بنابراین باید اینو بگیری! چشمهای چان از تعجب گرد شد و سرفه ای کرد:خوبه خوبه.. و سعی در این داشت که جلوی خنده اش را بگیرد. سونگمین با قیافه ای ناراضی گفت: فرش قرمز میخوای؟ اینجا هزار تا عود روشن کردن دارم خفه میشم.. زود باش دیگه.. بعد هودی را از روی رگال برداشت و به چان داد: بریم.
مغازه ای که درونش توقف کردن بودند، از چوب خالص ساخته شده بود. رگال ها، چوب لباسی ها، اتاق پرو و حتی در ورودی. از مغازه بیرون آمدند. چان کیسه خرید را در دستش فشرد: خب کجا بریم؟ سونگمین ساعت را از اسکرین موبایل چک کرد: عه مثل اینکه ساعت 22:38 دقیقه ست. من دیگه باید برم.. +خودم میرسونمت.. _نه نه. باید یه جا دیگه هم سر بزنم.. تنهایی.. +باشه... مراقب خودت باش.. _حتما! چان، سونگمین را خیلی خوب میشناخت. سونگمین اگر دروغ نمیگفت، چشمانش نمی لغزید.
۱۷ نوامبر ۲۰۲۴: چان غرغر کنان با خودش حرف زد: آخه حواست کجاست.. نمیبینی چاله پر از گِله!؟ اه.. و سعی کرد گل هایی که به آل استارش چسبیده بودند پاک کند. هوا هنوز غرق مه بود. چان وارد مکان مورد نظرش شد. مسیر همیشگی اش را در پیش گرفت و در کنار مکان امنش توقف کرد.چشمانش را به رز های خیس روی سنگ قبر دوخت و زمزمه کرد: خب.. و بعد زانو زد: ببخشید یکم سرم شلوغ بود و نتونستم بیام ملاقاتت.. بعد عود کوچکی روشن کرد و آن را کنار رز ها گذاشت: _ام.. دیره نه؟.. عود این هوای تنهایی رو پر میکنه.. ولی تو باید این جای خالی رو پر میکردی.. جای خالیت توی قلبم.. کیم سونگمین..!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گریه نکن.... افرین تونست-
افرینننن گریه نکننن
گریه دارم
نههه
باباااا تو چرا همه رو به دیار باقی میفرستیییی😂😂😂😐
خیلی خوب بوددد🛐💞
چرا انقد قشنگ و تلخ بود چرا تصورش کردم ؟😭
هققق ببخشیدد
یااا ببخشید چرا
نمیخواستم ناراحت بشین با وانشاتام
نه بابا ناراحت چیهههه
این همه استعداد حیف نیست؟؟؟داری با ما چیکار میکنی تو دختر؟❤️🩹🫠
هقققق ذوققق🥹🥹🫂
دارم با احساساتتون بازی میکنم 😂🥺
دختر بدی شدیا😂😭💫
حیحی
@ɴɪʟᴇ ᴍᴏᴏɴ
اوم چشم ایشالا پست بعدی که نمیتونم چون مینسون... اهمم نباید اسپویل کنمم ولی بعدیش چشم
______
همین الان کلشو اسپویل کردی 😭🎀
بخندم یا بگوریم خداوکیلی 😭😅
🤣😭
میشه یه نسخه ی تو این سبک هم از هیونلیکس بنویسی؟
یعنی همین ایده فقط با شخصیت های هیونلیکس؟ چشم
آره خب... ولی یکمم تغییرش بده
اوم چشم ایشالا پست بعدی که نمیتونم چون مینسون... اهمم نباید اسپویل کنمم
ولی بعدیش چشم
گریه چیه باب_😭✨
هقققق
تو اگه نویسنده بشی خیلی توی کارت موفق میشی اینو بهت قول میدم 🛐🛐🛐🤧
و باز هم اشک از چشمان جاری میشود🥺😭😭😭😭😭
وایییی مرسیییی.. نویسنده هستم ۳ تا فیکشن دارم و یکی از کتابام چاپ شده
خودااااا نهههه
ولی جوری که چان توی هر سه تا داستانات هست 🛐😂
😂😂