این دومین داستان کوتاهمه
چان از صندوق عقب ماشین پارچه ای با راه راه های مربعی بیرون آورد و روی زمین صاف کنار درخت پهن کرد. سبد مسافرتی بزرگ خاکستری را روی پارچه گذاشت. کتابش را از پشت صندلی برداشت. به تنه درخت تکیه داد و نگاهش را به کاغذ کاهی دوخت.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خودم فرصتم
اینم به داستان فرشته ی صورتی ربطی داره؟
وایسا وایسا...سوتی یافتممممم زیرانداز راه راهی مربعی؟؟؟؟احیانا بهش نمیگن شطرنجی یا چهارخونه؟؟؟؟😂😂😂🙄حال کردی گند میزنم تو حس و حالتووون😂👌
واااییییییی لازم بود بکوبی تو صورتممممم هققققققققققققق 😭😭😂
اره اگه نمیکردم تا اخر عمر خودمو نمیبخشیدم🙄🙄🙄
بی تر ادب 😭😂
ولی خوب کاری کردی ممنونم که بهم گفتی
خخخ...
دارم گریه میکنم جدی؛-؛
نههههه گریه نههه
چشم
آفرین
لیلیلی
چیزی فراتر از عالی بود 🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
ولی این عادیه که گریم گرفتم 🤧
واوووو مرسییی 🛐🛐🛐🛐🛐
وایییی خودااااا گریه نکنن 🥺🥺
وایبی که داستان هات میده🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
واااایییی ذوققققق
وایبی که تو میدیی 🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
افرین به حرف بزرگترت گوش دادی پست گذاشتی😄👌
حیحی...من بچه خوبیم 😂🤍
بعله بعله همینطوره👏✨😂
وایبی که نوشته هات میدن بهشتیه>>>❤️🩹✨
عررررر ذوققققق 🥹🤍🤍🤍🫂
داستانات🛐♾️:))
ذوقق 🫂🤍
🫂🦋💗
فرصت دوم😉
🤭🤭