به پارت بعدی از رمان قشنگمون خوش اومدید 🌨
یزدان : با اومدن برقا اولین چیزی که دیدم صورت فردی بود که بهم خورده بود.... ولی.... باورم نمیشد این.. این همون دختر روستایی با دامن چین دار بود؟ پس اینهمه آرایش چی بود توی صورتش قیافش حالا بزرگتر و خانوم تر شده بود بعد از چند ثانیه که داشتم به صورتش نگاه میکردم اعتراضگر صدام زد....... چیماه : دکتر تهرانی شما اینجا چیکار میکنید؟....... یزدان : لطف کنی از روم بلند شی شاید بگم اینجا چیکار میکنم....... چیماه : هیییععع خاک به سرم خب خودتون بلند شید دیگه....... یزدان : با بلند شدنش تازه نگاهم به لباساش افتاد این دختر انگار امشب میخواست هر لحظه به من نشون بده که همیشه خبری از اون پیراهن گل گلی و چین دار نیست. کت و شلوار دخترونه سورمه ای که پوشیده بود خیلی توی تنش نشسته بود و بازم من برای چند ثانیه فقط داشتم نگاهش میکردم....... چیماه : دکترررر خوبی؟ خوردی زمین بلایی سرت اومد؟....... یزدان : اونجوری که تو دوویدی و انداختیم مغزم سرجاش باشه باید خداروشکر کنم دخترم انقدر دست و پا چلفتی؟...... چیماه : حرف زدن با شما فقط اعصاب ادمو خورد میکنه واقعا که......... یزدان : هم خندم گرفته بود هم متحیر شده بودم دلیل اینکه تعجب کرده بودم و نمیدونستم منکه توی شهر هر روز هزاران نفر و اینجوری میدیدم ولی انگار انتظار نداشتم که این طبیب کوچولو رو اینطوری ببینم یجورایی به لباسای محلیش عادت کرده بودم ~ اما قیافه خودش یچیز دیگه بود ... یهو به خودم اومدم، اصلا این حرفا چی بود که من داشتم میزدم ای کاش فقط وقتی برمیگردم دیوونه نشده باشم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
خیلی قشنگ هستش💖💖💖💖💖
دوستانن میتونید بهم یکم امتیاز بدید؟خیلی نیاز دارم تازه شروع کردمم🥺
میزارمتون تو لیست دوستام🙃
ادمین عالی بود..کام اول پین نداره؟