پارت سوم از داستان زیبامون تقدیم به نگاه های زیباتون 🤗🌨
چیماه : چند هفته ای میشد که از دست دکتر تهرانی و اومدنش آسایش نداشتم همیشه موقع پخش کردن داروهای گیاهی بهم گیر میداد که اگه من دکترم اینا چیه و... انگار قصد داشت تا اخرین لحظه باهام درگیر باشه ولی منم یجورایی بهش محل نمیذاشتم یا بهتره بگم بهش عادت کرده بودم امروزم مثل بقیه روزا شروع کردم به دادن سفارشا که طبق معمول مچم و گرفت ...... یزدان : مثل اینکه قرار نیست از رو بری درسته؟ ....... چیماه : چقدر عالی قبلا دیرتر میومدی که گیر بدی الان سر صبحم ولمون نمیکنی...... یزدان : ههه چقدر خانم خودشو دست بالا گرفته یوقت آسمون پاره نشه بیوفتی، داشتم میرفتم درمانگاه وگرنه که من کجا و گیر دادن به بچه روستایی ها کجا...... چیماه : ببین این بار چندمه که داری پاتو از گلیمت درازتر میکنی تا اینجا احترام کوچیتری بزرگتری رو برات قائل بودم ولی بعد اینو هیچ قولی نمیدم که مثل خودت باهات رفتار نکنم ~ بعد از گفتن حرفم بدون اینکه به حرفای بعدیش گوش بدم راهی باغ سیب عموم شدم هر سال اینموقع برداشت داشتن و منم یجورایی بهشون کمک میکردم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
خیلی قشنگ بود
بی صبرااانه منتظر قسمت بعدیممم
ممنون از حمایتت 🥹🩷
آخه لایق حمایتی عزیزم💓
فداتشم😍
🩰:برایرانندگیدر....گروهوترککردن؟! (بررسی)
ادمین پین؟
فرصت