شناور؟!

لب دریا نشسته بودم،صدای دریا خیلی زیبا بود.دلم میخواست که درون آب شیرجه بزنم و شناور بمانم.ناگهان یاد حرف مادرم افتادم:دختر ها نباید مانند پسر ها رفتار کنند!دختر ها باید با ظرافت بمانند!اگر همین طور ادامه بدهی هیچوقت یک شوه•ر درست و حسابی گیرت نمیاد!

دلم میخواست که لب دریا بدوم و شادی کنم، یاد پدرم افتادم:تق!در گوش من ضربه زد و گفت:دختر**!چطور جرعت میکنی که با بقیه بازی کنی؟زن ها باید داخل خانه بمانند و برای ما مرد ها غذا درست کنند و کار های خانه را کنند! دیگر دوست نداشتم که پدرم مرا بزند،بنابر‌‌‌ اين رفتم که به مادرم کمک کنم.

دوست داشتم تحسینم کنند،زندگی ام وابسته به همه بود،از زندگی ام اصلا خوشم نمی‌آمد اکنون ²⁷ ساله هستم،خوشحالم که اکنون بین زن ها و مرد ها هیچ فرقی نمیگذارند، الان روی آب شناور هستم...

اضافه☁️