
پروفسور دامبلدور:تو میتونی زمان رو کنترل کنی الیانا اگه همین الان بخوای میتونی بری به گذشته و تغییرش بدی فکر کردی چرا اومدی هاگوارتز تنها دلیلش قدرت تو بود والدین تو میدونستن و برای همین خواستن اینجا بیای تا در امان باشی اما متاسفانه حتی اینجا هم در امان نیستی!الیانا کسی نباید از این موضوع چیزی بفهمه این برای خودت بهتره،دیگه میتونی بری!تو فکر فرو رفتم،اینجا چه خبره؟یعنی پدر و مادرم حتی برادرم اینو میدونستن و چیزی به من نگفتن؟ بعد چند ثانیه به خودم اومدم و از اونجا خارج شدم و رفتم سمت اتاقم.بعد از عوض کردن لباسم تصمیم گرفتم برم سالن عمومی اسلیترین،از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم وقتی رسیدم چشمم به تیلور افتاد که داشت با یه پسر حرف میزد همین که چشمش بهم افتاد از اون پسر جدا شد و به سمتم اومد!
الیانا: داشتی با کی حرف میزدی؟تیلور: چی اها اون لورنزو بود اومد جزوه ای که دیروز پروفسور اسنیپ داد و ازم گرفت.الیانا:باشه اما من دیروز نتونستم بیام بعد تو جزوه رو به یه پسر غریبه میدی؟ تیلور:انقد حرف نزن و دنبالم بیا. سریع دستمو گرفت و همراه خودش کشوند به سمت خوابگاه و در یکی از اتاقا رو باز کرد باهم وارد اتاق شدیم رفت سمت میز کنار تخت بعد چند ثانیه برگشت سمتم همراه یه جزوه به طرفم اومد تیلور:فکر کردی به این فکر نمیکنم؟
الیانا:باشه بزرگش نکن فقط مطمئنی برای جزوه اومده دیدنت بعد حرفم درحالی که داشتم جزوه رو از دستش میگرفتم کشید سمت خودش. با خنده گفتم:باشه ببخشید شوخی کردم. جزوه رو که گرفتم ازش تشکر کردم و رفتم سمت اتاق خودم روی تخت نشستم و جزوه رو مقابل خودم گذاشتم و شروع کردم به خوندن!بعد سه ساعت خسته چشم از جزوه گرفتم و اونو گذاشتم روی میز بلند شدم و ردامو پوشیدم و رفتم سمت سالن اصلی،قرار بود دامبلدور حرفای مهمی رو به همه بگه!
رفتم گوشه ای نشستم بعد از چند دقیقه ریگولوس اومد و روبه روم نشست و گفت: سلام.جوابشو دادم که دامبلدور همراه پروفسور اسنیپ و مک گوناگال و بقیه پروفسورا وارد سالن شدن. تموم مدت حرفایی که دامبلدور میگفت رو با دقت گوش دادم در حین گوش دادن به حرف های پروفسور نگاه کسی رو روی خودم حس کردم میدونستم که ریگولوسه بعد از چند دقیقه سرمو به طرفش برگردوندم و گفتم:چیزی شده؟چرا اینطوری نگاهم میکنی؟ریگولوس با لحن آرومی گفت:نه چیزی نشده و مهم نیست. نگاهم رو از ازش گرفتم و با چشمام دنبال تیلور میگشتم که کمی دورتر دیدمش داشت نگاه اون پسره میکرد اسمش چی بود اها اره لورنزو برکشایر؛لبخندی زدم،پس خبری هست که ازش خبر ندارم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها من لورنزو رو آوردم زمانی که ریگولوس و الیانا تو هاگوارتزن میدونم احتمالا تو یه زمان دیگه ای بوده اما من اونو به عنوان دوست ریگولوس آوردم داخل داستان.
سلاااااام منو یادته دیگهههههههه 🌱🥲
چرا اینو ادامه ندادی...
هورااااااااا 😗💅
عالی
مچکرم عزیزم
لطفا زودتر پارت 6 رو هم بزار...😘😘😘
حمایتا پایینه نمیدونم دیگه بزارم یانه ولی خب سعیمو میکنم:))
عالی.🫂⭐️
مچکرم خوشگله🫂:)
✨️
وقتی ریگولوس سال شیشمه اسنیپ سال هفتمه پس چه جوری استاده؟
توی واقعیت درسته اما از اونجایی که اسنیپ پروفسور موردعلاقمه تصمیم گرفتم داخل رمان بزارمش ، توی داستان من اسنیپ ده سال از ریگولوس بزرگتره و الان چند سالی میشه که پروفسور بنابراین پس مشکلی نداره بنظرم.
حوصله درست کردن کاور یا پوستر نداری؟🌷💞
یا بلد نیستی کاور یا پوستر درست کنی؟🎀🍫
خب من با کمترین قیمت برای شما کاور و پوستر درست می کنم 🩷
اونم با نمونه کار مجانی💮🌚
فقط کافیه به نظرسنجی کاور و پوستر من بری و توضیحات رو بخونی🍓🎉
تازه بدون پیش پرداخته😀🤩
ادمین اگه ناراحت شدی بپاک
نظرسنجی نیست که.....
پاکش کردم.دیگه درست نمی کنم