
زنگ به صدا در اومد. عمه گفت: کس دیگه ای دعوته؟ مامان جواب داد: نه مردا هم که قرار نبود بیان. میشل پاشو برو ببین کیه؟ سعی کردم طبیعی جلوه بدم رفتم دم آیفون و گفتم: بله؟ لاوندر بود. گفت: منم میشل درو باز کن. در رو زدم. مامان از اونطرف داد زد: کی بود چیکار داشت؟ _لاوندر بود. درو زدم همه با تعجب به هم نگاه کردن و من سعی می کردم طبیعی جلوه بدم. در باز شد و لاوندر اومد تو خونه. رفتم سمتش. آروم زمزمه کرد: بهشون گفتی میام؟ لب زدم: نه تقریبا همه جمع به جز نینا لاوندرو میشناختن. مامان گفت: چه خبر این طرفا؟ چی شده اومدی اینجا. لاوندر بهم سیخونک زد و گفت: وقتشه؟ الان بگیم؟ گفتم: فکر کنم وقتش باشه. لاوندر شروع کرد: خب توی این جمع تقریبا همه به غیر از نینا که البته اونم فکر کنم کمی منو بشناسه، همتون شناختی نسبت به من دارید. درسته؟ همه سر تکون دادیم و لاوندر ادامه داد: فکر کنم نزدیکی های من و میشل برای شما عجیب بنظر برسه تو این یه سال نه؟ خب پس بهتره دلیلشو بدونید. میشل؟(اسلاید بعد)
استرس داشتم. صدام میلرزید: من باید بگم که... من... من ژاکلینم. عمه خندید و گفت: عه؟ جدی میفرمایید؟ لاوندر گفت: بله. نزدیکی های ما چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟ بهتر نیست یه مثال براشون بزنی ژاکلین؟ _خیلی خب، مامان تو هیچ وقت درباره مرگ ژاکلین با من حرف نزدی. اون بر اثر خوردن توت های سمی مرد و اون یکی مامان.(به عمه نگاه کردم.) آخرین حرفایی که بهت زدم درباره این بود که توت ها سمی بودن و پسر اقای هندرسون اونا رو بهم داد. یا اگه باور نمیکنید، مامان یادته اون انگشتر گرون قیمتت گم شد و به هیچکس جز ژاکلین یا من نگفتی چون نمیخواستی بابا بشنوه و ناراحت شه؟ نینا اتفاقی اونو انداخت تو چاه فاضلاب. نینا گفت: شت. اوه ببخشید. عمه گفت: نیـ... نینا؟ راست میگه؟ نینا سری به نشانه جواب مثبت تکون داد.(اسلاید بعد)
لاوندر شروع به توضیح دادن هر چیزی که براش توضیح داده بودم شد. تا شام کسی چیزی نگفت. شام توی سکوت داشت خورده میشد که مامان با بغض گفت: یعنی تو دختر من نیستی؟ گفتم: چرا هستم دختر عمه هم بودم یا هنوز هستم فقط روحم تناسخ پیدا کرده همین. لاوندر دوباره شروع به صحبت کرد: خب کل حرف ما برای این بود که اون مرتیکه رو پیدا کنیم که قطعا آقای هندرسون رو هم اون کشته. و حقیقتا ما پیداش کردیم. اون توی کارخونه ای که پدر من توش کار میکنه همون شعبس. مامان گفت: و خب؟ +ما میخوایم بریم و پیداش کنیم اگه شما اجازه بدین. مامان گفت: اره حتما. چشمام گرد شد: جدی؟ مامان واقعا؟ مامان لبخند زد و گفت: اوهوم چرا که نه؟ اگه بخوایم سن روحتو حساب کنیم تو حدودا ۲۵ یا ۲۶ سالته و تجربه کافی رو داری و اینکه چرا باید بزارم یه قاتل راحت زندگی کنه؟
+ مامان مرسییی _حالا کی میرین؟ لاوندر گفت: اگه بشه هفته دیگه یکشنبه میریم که خلوت باشه _کجاست؟ +تورنتو، توی کاناداس. با هواپیما میریم. عمه آروم گفت: من... من الان نمیدونم باید چی بگم. خب... خب باید الان... یعنی تکلیف من... نه یعنی هیچی. مامان دلش برام تنگ شده بود. بعد ۱۴ سال نمی خواستم از دستش بدم یا ناراحتش کنم. حتی نمیدونستم چی باید بگم. بدون هیچ فکری گفتم: ببینید. هر دو طرف شما برای من خیلی خیلی زحمت کشیدید و من واقعا نمیدونم باید چی بگم نمیدونم باید پیش کدومتون بمونم نمیدونم..... لاوندر گفت: خب این طبیعیه. بهتره بعد از اومدن ما، اون موقع تصمیم بگیریم هوم؟ عمه گفت: آره... آره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد پلیز
مایل به فرند؟
حتمااا
ی لحظه بیا پیوی😫
ژان؟
بیا بهت میگم😫
تایید کن برادر من پیام دادم
ول کن همینجا میگم:😀💔
🌚𝐋𝐮𝐍𝐚🌝
بنده
_
سلام...اگه ناظری میشه تست آشناییبامن😼🌷 رو بررسی کنی؟
همین؟ 🌝
باشه
مرسی😫🌷
هنوز منتشر نشده؟😫
یه تست فصل ها به کره ای بود منتشرش کردن
نه منتشر نشده!
توسط چند تا باید بررسی شه
آها اره...😂😭
اخرین بار پارت ۴ گزاشتی
عه خب برم بزارم
عالیییی
مایل به پارت بعد ما همه با هم هستیم؟؟؟
پارت چند بودیم؟
آخرین بار کدومو گذاشتم؟
به به پارت جدیددددد
هاها منتشر شد🌝✨