
بالاخرهههههههه اومدددد شولولولولو😹😹😹😹👐❤️💓 عذرخواهی میکنم بابت تاخیر☺️😹💓 مرسی واسه صبوریهاتون😹😹🌼❤️

ادامه داستان: کای لبخندی میزنه و واسه زامبیا دستی تکون میده. (کات..😐😂✨) (تصویر در گاراژ را نشان میدهد.) یوجین (داداش سونگ) در گاراژ رو باز میکنه و مینی بوس داخل میشه و پشت سرش ماشین خود یوجین که جین پشت فرمون نشسته بود وارد گاراژ میشه. یوجین داخل میشه و در گاراژ رو میکشه پایین و میبنده. همه از ماشین ها پیاده میشن به همراه نجات یافته های داخل مینی بوس که هفت نفر بودن. نامجون پیش جین و بقیه میره و حالشون رو میپرسه و همو بغل میکنن و تهیونگ و جیمین کوک هم میرن و همدیگرو بغل میکنند. اوچین ( دوست دختر یوجین) صندوق عقب ماشین رو باز میکنه اسلحه هارو چک میکنه. پاکپائو به راشل نگاه میکنه و میگه: اینجا کجاست؟! راشل نیم نگاهی به پاکپائو میندازه و بعد به زمین نگاه میکنه و شونه هاشو میندازه بالا و میگه: نمیدونم. بعد به یوجین نگاه میکنه... به پاکپائو نگاه میکنه و با ابروهاش به یوجین اشاره میکنه و میگه: از اون بپرس... پاکپائو هم نیم نگاهی به یوجین میندازه و بعد به راشل نگاه میکنه و سری تکون میده. یکهو سونگ که کنار اوچین واستاده بود و مهماتشونو چک میکردن گفت: ما توی یک هتلیم. (یک اسلحه برمیداره و چکش میکنه و به راشل و پاکپائو نگاه میکنه و ادامه میده) قراره بریم اون بالا..( با اسلحه سمت راشل و پاکپائو نشونه میگیره و بعد میارتش پایین همونطور که به اسلحه نگاه میکنه لبخندی میزنه و میگه:) و....( به اون دو نگاه میکنه) زامبی بکشیم. ( بعد لبخندی میزنند و برمیگرده به اوچین نگاه میکنه و میگه: ) همینو دوست دارم... بعد میره اون طرف پیش نجات یافته ها تا سلاح سرد و گرم بده بهشون. بابای سونگ هم که اون طرف وایستاده حرف میزنه: خب ما هم باید یه جا واسه موندن پیدا کنیم دیگه....(صداشو میبره بالا) مراقب همدیگه باشید..( در جلویی مینی بوس رو باز میکنه و اسلحشو از روی صندلی برمیداره و همینجوری چکش میکنه) اون بالا ممکنه آدم زنده ای هم باشه..پس..( به همه نگاه میکنه) زنده هارو نجات بدین و زامبی ها رو بکشین. صدای سونگ از اون سمت میاد: و زنده های آلوده شده رو هم بکشید. بابای سونگ به زمین خیره میشه و میگه: آره... (بعد به خودش میاد و میگه) زود آماده بشید. راشل سمت پسرا و بقیه میره... و پاکپائو هم دنبالش.. راشل به همه نگاه میکنه و میگه: همه حالشون خوبه؟! شوگا: ما خوبیم. راشل میخواست چیزی بگه که که یونگ حرفشو قطع کرد: مراقب خودمون باشیم چون تو نمیخوای هیچ کدوممون رو از دست بدی... خیلی خب اوکیه...( همه متعجبانه به یونگ نگاه کردن و یونگ برگشت که سمت اوچین بره و در همین حین گفت) خیلی خب کجاس اون اسلحه کوفتی؟!.. یونگ رفت و همه به هم نگاه کردند و لبخندی زدند. جین: فک کنم اون روی وحشیش بالا اومده (بعد خنده شیشه پاک کنی کرد) کارین: خب حرفا رو که یونگ زد.. اممم.. بریم آماده شیم. همه سری تکون دادن و به سمت اوچین رفتن تا سلاح بگیرند.

(دینگگگ، در آسانسور باز شد و داخلش سونگ و راشل و نامجون و شوگا و یونگ و جین و جیمین و یکی از نجات یافته ها که پیرزن پنجاه ساله بود، بودن.) سونگ جلو بود. آروم آروم جلو میرفتند. شوگا نگاهی به پیرزنها انداخت و گفت: مادر جان شما نباید میومدید باید وقتی اینجا خالی از زامبی میشد میومدید. پیرزنه نگاهی پر اخم به شوگا انداخت و چوب بیس بال تو دستشو آورد بالا و به شوگا نشون داد و گفت: نگران نباش بچه جون من از خیلی هاتون قوی ترم.. شوگا ابرویی بالا انداخت و به زمین خیره شد و تو دلش خندید و بعد به شمشیر تو دستش نگاه کرد و تو دستش فشارش داد. سونگ دستشو آورد بالا و همه وایستادند. برگشت و به راشل نگاه کرد و با حرکت دست به اتاق سمت راشل اشاره کرد که مثلا گفت تو برو اونجا رو چک کن. راشل سری تکون داد و همراه نامجون سمت اتاق رفتن. و سونگ هم سمت اتاق سمت چپ رفت و یونگ هم که اسلحه دستش بود به دنبالش و جین هم پشت سر یونگ حرکت میکرد.

راشل حالت گارد گرفته وارد اتاق شد و روی زمین خون کشیده شده بود و سمت حموم اتاق میرفت. راشل نگاهی به نامجون انداخت و سری تکون داد که یعنی تو همینجا بمون. نامجون سری تکون داد و همونجا داخل اتاق دم در وایستاد. راشل آروم آروم رد خون کشیده شده رو دنبال کرد و نزدیک در حموم شد و ایستاد. به دیوار کنار در تکیه داد. در حموم باز بود و راشل از آینه در حموم داخل رو نگاه کرد و دید یک زامبی در حال خوردن یک بچه ۱۲,۱۳ ساله است. چهرشو جمع کرد و چشماشو بست و روشو اینطرف کرد. یهو صدای یک زامبی اومد. راشل متوجه روبروش شد که یک زامبی داخل یک اتاق وایستاده بود. زامبی راشل رو دید و عری کشید و زامبی داخل حموم متوجه صدا شد و نگاه کرد و عری کشید. راشل چشماش گرد شد و سریع اومد این طرف و در حموم رو بست و زامبی داخل به در بخورد کرد و زامبی ای که داشت سمتش میومد رو با لگد پرت کرد و در حالی که با یک دست در حموم رو نگه داشته بود با دست دیگش که اسلحه داشت سمت زامبی روبرو گرفت و شلیک کرد و زامبیه مرد و سریع برگشت و در حموم رو باز کرد. زامبی نشسته بود. راشل لگد زد و زامبی پرت شد و برگشت عری کشید و بعد گلوله به مغزش خورد و مرد. راشل قیافشو جمع کرد و نفسی کشید. یهو بچهه که اونجا دراز کشیده بود و زامبیه داشت میخوردتش، یک صدایی از خودش درآورد. راشل خیلی راحت یک گلوله به سرش زد و مرد. نفسی تازه کرد و بیرون رفت و به نامجون نگاه کرد و گفت: خوبم. بعد هر دو لبخندی زدند.

سونگ آروم در اتاق رو باز کرد یهو یک زامبی که پشت در اتاق بود به سونگ حمله کرد. جین داد آرومی کشید. سونگ سعی داشت با اسلحش اونو درو کنه. یونگ که اسلحه به دست بود از ترس آب دهنش و قورت داد و مضطربانه سمت پاهای زامبیه نشونه گرفت و به پاهاش شلیک کرد.زامبیه ناکار شد و آروم افتاد و سونگ اونو پرت کرد بعد به سرش شلیک کرد. (کات صحنه عوض میشود☺️✨) شوگا و جیمین و پیرزنه توی راهرو وایستاده بودن. جیمین به اطراف نگاه میکرد. یکهو صدای دینگگگ آسانسور بلند شد و جیمین و شوگا ترسیدند و پیرزنه آروم برگشت و نگاه کرد. جیمین و شوگا هم برگشتند و نگاه کردند. یوجین به همراه کای و یک مرده تقریبا ۲۷ ساله که از نجات یافته ها بود داخل آسانسور بودند. راه افتادند و سمت جیمین و شوگا و پیرزنه اومدن. یوجین ایستاد و از جیمین پرسید: بقیه کجان؟! جیمین به دو اتاق و بعد به یوجین نگاه کرد و گفت: داخل اتاقان ... الان میان. سونگ به همراه یونگ و جین در حالی که بالشت و پتو دستشون بود از اتاق بیرون اومدن. سونگ سمتشون اومد و رو به یوجین: چی شده؟! (ایستاد و یونگ و جین هم رسیدند و وایستادند) یوجین به کای اشاره کرد و گفت: این بچه دنبال یچیزی میگرده میگه شاید بین وسایلای مسافرای هتل باشه. سونگ به کای نگاه کرد و کای لبخندی زد و سونگ گفت: دنبال چی میگردی؟! کای لبخندی زد و شروع کرد به حرف زدن: بله بنده درواقع دنبال یک... سونگ نچی کرد و حرفشو قطع کرد و گفت: خیلی خب... برو بگرد این اتاق اولیه امنه... کای دهنش باز مونده بود و دهنش رو بست و سرشو تکون داد و گفت: ممنون. راشل و نامجون بالش و پتو ب دست از اتاق بیرون شدند. راشل در همین حین: خب... اینا تمیز بود. همه برگشتند و نگاه کردند. سونگ سری تکون داد و به انگلیسی گفت: خیلی خب، خوشگل خانوم، با این پسره برو دنبال چیزی که لازم داره. راشل تعجب کرد و ابرویی بالا انداخت و به کای نگاه کرد. کای شونه ای بالا انداخت. سونگ ادامه داد: بقیه هم اتاقارو از پتو و بالش خالی کنید. بعد رو به مرده ای که با یوجین کای اومده بود کرد و گفت: شما هم این پتو ها و بالش ها رو پایین ببر و برگرد که دوباره ببری. مرده سری تکون داد و پتو ها رو از سونگ گرفت و سمت آسانسور رفت. یوجین نزدیک سونگ شد و بازوی سونگ رو گرفت و گفت: تو حق نداری با بقیه مثل نوکرات رفتار کنی. سونگ که به پایین نگاه میکرد کاملا خونسرد سرشو گرفت بالا و با یوجین چشم تو چشم شد و گفت: من همچین کاری نمیکنم. یوجین: ولی اینطور ب نظر میاد. سونگ: افکار و ذهنیت تو دست من نیست. بعد پوز خندی میزنه و دستشو از دست یوجین آزاد میکنه و برمیگرده سمت جیمین و میگه: همراهم بیا (رو به یونگ) تو هم همینطور. بعد به سمت اتاق بعدی میرن.

کای و راشل داخل اتاقی بودند که سونگ پاکسازیش کرده بود. کای داشت کشو هارو میگشت. راشل دست به سینه پشت سر کای واستاده بود و نگاه میکرد و پرسید: دنبال چی میگردی حالا؟! کای یک کشور رو باز کرد و یک لپ تاپ دید و چشماش برق زد و گفت: یه همچین چیزی... شاید. کای لپ تاپ رو بیرون آورد و بازش کرد و دید روشن نمیشه.. شارژ نداره. قیافش ناراحت شد و سریع داخل کشو رو نگاه کرد و دید که شارژرش نیست. بقیه کشو ها و کمد ها رو هم گشت ولی پیدا نکرد. بلند شد ایستاد و به زامبی مرده ای که سونگ کشتنش نگاه کرد و چند لحظه بهش زل زد و با کمی عصبانیت و به انگلیسی گفت: آخه لپ تاپ بدون شارژ و شارژرش به چه دردت میخوره احمق. راشل خندید و دستشو جلوی دهنش گرفت و گفت: خیلی خب شاید اتاق بعدی یک چیز بدرد بخوری داشته باشه. بعد سمت کای رفت و دستشو روی کمر کای گذاشت و گفت: برو.. بعد خندید. کای هم حرکت کرد و با هم از اتاق خارج شدن. (کات صحنه عوض میشود ☺️✨) چهار پنج تا از اتاق رو گشته بودن و سونگ و بقیه در حال بردن پتو ها به سمت آسانسور بودن. کای و راشل جلوی در یک اتاق وایستادن و به هم نگاه کردن. راشل: خب توی این طبقه این اتاق و یکی دیگه هم هست، اگه نبود مجبوریم بریم طبقه بالاتر. بعد سری تکون داد. کای هم که به پایین خیره شده بود سری تکون داد و داخل اتاق شد و راشل هم پشت سرش داخل شد. کای سمت کشو های میز کوچولوی کنار تخت خواب رفت و بازشون کرد و هیچی نبود. کای کلافه شد و سرشو گذاشت رو زمین و تقریبا آروم داد زد: وااااای... دارم کلافه میشم..! راشل که دست به سینه بود لبخند بامزه ای زد و گفت: خب به من بگو دنبال چی میگردی کمکت کنم... چند لحظه سکوت شد و کای هنوز سرش رو زمین بود. راشل با ابروهای بالا انداخته به کای نگاه میکرد. کار در همون حالت که سرش رو زمین بود، سرش رو برگردوند و گفت: خودم اوکیش...(یهو یه ساک زیر تخت دید که زیپش باز بود یک سیم ازش بیرون اومده بود و صداش آروم شد و ادامه داد) ... میکننننممم! بعد سریع نشست و دوباره خم شد و دستشو زیر تخت برد و ساک رو گرفت و سمت خودش کشید. نشست و زیپش رو کامل باز کرد. راشل سمتش اومد و نگاه کرد. داخلش یک بلیز بود. کای بلیز رو برداشت و زیر بلیز یک عالمه پاور بانک بود. چشمای کای برق زد و با هیجان به کره ای داد زد: وااای این یارو حتما قاچاقچی پاور بانک بودهههه خدا خیرت بده...! راشل که نفهمید چی میگه خندید و اخم کرد و گفت: چی؟! کای برگشت و حالت بامزه ای به راشل نگاه کرد و به انگلیسی گفت: پیدا کردم.
پاکپائو و اوچین و دو نفر از نجات یافته ها و کوکی به سمت آشپزخونه هتل میرفتند. به یک راهروی خیلی کوتاه رسیدند که آخرش به در آشپزخونه ختم میشد. دوتا زامبی دم در بودن اوچین که جلو بود با اسلحه دستش به سر اون دوتا شلیک کرد و خنده مسخره ای کرد. (یاد هارلی کویین میندازه منو اوچین😐😂✨) کوک از خنده اوچین چشماش گرد شد و آروم خندید و میله دستشو محکم تر گرفت. اوچین در آشپزخونه رو باز کرد و همه داخل شدند و دم در وایستادند. حدود ۱۵ تا زامبی داخل آشپزخونه بود. اوچین لبخندی زد و بعد پوزخند صداداری زد. زامبی ها متوجه شوم شدن و عررر کشیدند. اوچین راه افتاد و با دو اسلحه دستش شلیک میکرد. یک زامبی سمت کوک اومد و کوک جاخالی داد و زامبی خورد به دیوار و کوک با میله دستش محکم زد به سر زامبی و زامبی آروم پرت شد اونطرف و کوک میله دستشو انداخت بالا اون سمت دیگش که تیز بود رو آورد جلو و فرو کرد تو مغز زامبیه و زامبی مرد. یک مرده که باهاشون بود یک صندلی برداشت و زامبی ای که اومد سمتش رو با صندلی نگه داشت. بعد سریع ها داد و زامبی به همراه صندلی رو روی زمین گذاشت و زامبی دست و پا میزد. همینطور که صندلی رو نگه داشته بود اومد این طرف و با پاش لگد محکمی به سر زامبی زد و زامبی مرد. پاکپائو هم با اسلحه هدشات میکرد. تموم شد و همه زامبی هارو کشتن. به هم نگاه کردن و سری تکون دادن. یهو یک زنه که باهاشون اومده بود افتاد رو زمین و حالش بد شد. پاکپائو سریع سمتش رفت و گفت: خانم، خانم. ژنه رگای آییش زد بیرون. پاکپائو به بازوش نگاه کرد و دید گاز گرفته شده، سرش رو برگردوند و گفت: گازش گرفتن. بعد بلند شد و بغض کرد و فقط نگاه میکرد. اوچین چهره ی ناراحتی داشت و گفت: چاره ی دیگه ای نداریم.. بعد اسلحه رو سمت صورت زنه گرفت. پاکپائو برگشت و نگاه نکرد. اوچین شلیک کرد و زنه مرد. اوچین لبخند دردناکی زد و برگشت و به کارتن های مواد غذایی نگاه کرد.
همه پایین بودند و جلوی در ورودی هتل رو با اشیا بسته بودند. پتو ها و بالش ها رو وسط سالن انداخته بودند. کای قسمت پذیرش هتل نشسته بود و تهیونگ و راشل هم دو طرفش بودند. تهیونگ: خب میخوای چیکار کنی؟! کای که داشت کیفی رو که توش پر پاور بانک بود رو بررسی میکرد گفت: هیچ .. شارژ کردن! راشل اوفی کشید و گفت: کاش میفهمیدم شما چی میگید. تهیونگ خندید و به انگلیسی گفت: حق داری، درکت میکنم. راشل: من میرم پیش بقیه. راشل بلند شد و سمت چانسو و کارین و هوبی و اون دختر ایرانیه/: رفت. راشل: همه چی مرتبه؟! چانسو لبخند آرومی زد و سری تکون داد و گفت: آره، خداروشکر. شوگا داشت به پیرزنه ای که باهاشون بود میگفت که یکم استراحت کنه. اوچین و بقیه با مواد غذایی اومدن. (کات صحنه عوض میشود ☺️✨) کای یک پاور بانک از توی کیف برداشت و بررسیش کرد و دید پورت AC/DC داره. چشماش برق زد و لبخند آرومی زد. تهیونگ: چی شد؟! کای به تهیونگ نگاه کرد و گفت: این (بعد به لپ تاپ روی میز اشاره کرد) اونو شارژ میکنه. تهیونگ: عاااااو. کای به لپتاپ اشاره کرد و گفت: اونو بده لطفا. تهیونگ لپتاپ رو برداشت و به کای داد. کای هم پاور بانک رو به لپ تاپ وصل کرد و لپتاپ داشت شارژ میشد. کای ذوق کرد و خیره به لپتاپ گفت: خوشحالم که لپتاپ پورت USB c داره. بعد ذوق کرد. تهیونگ خندید. (✨چهل و پنج دقیقه گذشت و چانسو و کارین و یونگ و جین داشتن شام رو آماده میکردن و میخندیدن.✨) کای به صندلی لم داده بود یک چرخی زد و وایستاد و به لپتاپ خیره شد. چشماشو ریز کرد و زیر لب گفت: خب فک کنم صبر کافی باشه. بعد سمت لپتاپ رفت. تهیونگ که کنارش روی صندلی نشسته بود تعجب کرد و گفت: چی شدت یهو؟! بعد با صندلی چرخدارش سمت کای رفت. کای گردنبندی گه به گردنش بود و توی یقه لباسش بود رو در آورد. یک هارد کوچولو بود. اونو به لپتاپ وصل کرد و مشغول شد. تهیونگ با تعجب نگاه میکرد. به کای نگاه کرد و گفت: داری چیکار میکنی؟! یک صفحه روی صفحه لپتاپ باز شد و روش نوشت: ولکام کای...! تهیونگ به صفحه نگاه کرد: وات؟! کای همینطور که به صفحه نگاه میکرد گفت: یک دستگاه کوچولو موچولو ساختم که به هر دستگاهی وصل بشه اونو اختصاصی مال خودم میکنه و تمام اپ های مخصوصمو روی اون دستگاه اجرا میکنه. بعد برگشت و به تهیونگ نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد و گفت: چطوره؟! تهیونگ چشماش گرد شده بود و تعجب کرده بود و با همون چشمای گرد شده به کای نگاه کرد.
عررررر اینم از این پارت عرررر😹😹👐💃💃✨ میدونم طول کشید😐😂✨ مرسی که صبر کردید رددادگانم😹😹😹❤️💓🌼✨ خلاصه که این پارت رو دوست داشتم نمیدونم چرا/: آره..😄❤️💓🌼✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
خب خب خب،
پارت هفت اومد
میخوام بدون من بترکونید
شما میتونیددددددد
😀😀😀😀😀😀✨
🙂
راستی بچه ها میدونستید ما تو زبان فارسی هم دد و ددی داریم و که معنیش زیاد خوب نیست معنیش میشه حیوان و حیوانی پس لطفا کمتر تو زبان فارسی ازش استفاده کنید
من ددی انگلیسی رو میگم عزیزوم 😐😂
همون بابا😐
البته چند تا معنی دیگه هم میده
و فقط من ازش در برابر بشرا استفاده میکنم 😐✊✨😂
تکلیف منو روشن کنین.... مامان یا ددی؟!
برا بقیه مامان برا من ددی😐✌️😂
مامانننننن
برای منم ددی مونی😐💔🔪
وا بسم الله الرحمن الرحیم
من ۱۵ ساعت نبودم هیچ کامنتی نزاشتین افرین افرین ماشاالله بزنم به تخته خیلی پیشرفت کردین
😹😹😹😹
عالی بود آجی🤯
راستی من به خاطر امتحانا نمیتونم زیاد به تستچی سر به زنم😪
عا
عرررر چانگبینم😐😐😐
چانگبین بود دیگه آخه من با هیونجین اشتباه میگیرم اسماشونو😂😐🔪💘💔
عااا مرسییییی 🤓❤️❤️
آره میگم کم پیدایی😐💔
نه لوسیر جان این هیونجینه😐💔
گفتم اشتباه میگیرم اسماشونو 😐💔🔪
عرررر چانگبینم😐😐😐
چانگبین بود دیگه آخه من با هیونجین اشتباه میگیرم اسماشونو😂😐🔪💘💔
فرزندم هیونجینه💔😂😂
بچه ها پارت جدید داستان منتشر شد البته فکر کنم بیشتریاتون بدونید ولی خواستم اطلاع بدم حتما برید بخونید عالیه
💓
واسه اکسوالا مخصوصا بکهیون لاورا خبر خیلی بدی دارم 💘💔🔪
سه روز پیش بکهیون اومده بود لایو و تولدشو جشن گرفت و گفت که برای سربازی ثبت نام کرده و چهار روز دیگه موهاشو میزنه و میره سربازی و خیلی نگرانه که خوب نشه پس اگه عکسی پست نکرد به خاطر اینه که استرس داره که بد شده باشه 💔🔪💘😐
هر کی میاد بریم رییس کمپانی اس امو به قتل برسونیم اعلام کنه به لیست اضافش کنم چانیولو فرستادن و تازه بدتر سوهو بایسمو فرستادن سربازی و زمانی که من اکسوال شدم سوهو سربازی بود😭😢
نههههههههههههههههههه😢😢
لی سومانننننننننننن جرتتتت میدمممممم🙁💔
😿😿😿
بیا بریم بکشیمش☺️🔪
از سکوت زیان نرسد، سکوت بهترین گنج است
مخاطب: زینب
اها باشه. ولی فقط سوال پرسیدم
سروده=داداش روهام😂🧁
👌👍
واو داداش عجب چیزی سرودی
من نسورودم😐
ضرب المثله
راستی بچه ها میدونستید ما تو زبان فارسی هم دد و ددی داریم و که معنیش زیاد خوب نیست معنیش میشه حیوان و حیوانی پس لطفا کمتر تو زبان فارسی ازش استفاده کنید
واااا من بیشتر انگیلیسیه لقاتمون [فک کنم لقات هم اشتباه نوشتم از بس که انگیلیسی استفاده میکنیم] 😐😐😐
اون که اره ولی خواستم معنی فاریس رو هم بدونید تا یه وقت یه جایه اشتباه ازش استفاده نکنید که بعد نشه جمش کرد
ددی من انگلیسیه و کرهای
ددی مونی کوشی کوکیت میخواد بره خواستگاری بصیرا😐😐😐
من اینجام پسرم😐😂 کی حاصر میشی؟!
نه فقط تو میدونی
چش دیگ استفاده نمکنیم
اممم نمیبینمت ددی😐😂💔💘🔪
😐😂😂😂💓