شعری ک او برایم نوشت 💐💔۸

بعد از اینکه ازشون عکس گرفتم 😆😆 گوشیم رو گذاشتم توی جیبم و سر جام و خوابیدم از زبان لی هی : با صدای دوچی بی دار شدم من: چی شده 😩😩 دوچی :لی هی رسیدیم من : چیییی😄😁😀 هورااااااااااا بعد چمدون هارو برداشتیم کار هارو کردیم و با الی و دوچی رفتیم بیرون از فرودگاه من : خب الی الان ما کجا بریم بمونیم الی : نمیدونم 😢 بعد من سیر تا پیاز چیزی که دوچی گفت رو براش گفتم الی : از اون جایی که جایی واسع موندنی نداریم😐 باشه

شرمنده من گذاشتم بقیشو ی وقت دیگ بنویسم بعد گم کردم از کجا نوشتم😐 دوچی : عالیه لی هی دیدی الی هم قبول کرد پس میریم خونه من 😄😃 من : باشه بریم 😊 الی : وای دوچی خیلی ذوق کردیا 😂 دوچی :😶 من : دوچی حالا خونت کجاس 😐 دوچی : دنبال من بیاین سر راه هرچی خواستین بخرین 😊همینطوری پشت سر دوچی داشتیم میرفتیم تا ببینیم خونش کجاس از زبان جی سان : همه بیاین بعد همه اومدن جی سان : الان ۲۳ ساله که ما داریم دنبال گردنبند و دختر شین هیو میگردیم 😠 دیگ اعصاب واسم نمونده همین الان به همه ی کسایی که ایران و اینجا هستن خبر بدین همین الان دنبال اون دختره و گردنبندی بگردن فهمیدین همه : بله متوجه شدیم .. بعد همه رفتن (شین هیو یه چیزی داشت که جی سان اونو میخواست و اون گردنبندی که توی گردن لی هی هست همه ی این موضوع هارو برملا میکنه البته من الان بهتون نمیگم تا جذاب بمونه😊 ) از زبان الیسا همینطور دنبال لی هی و دوچی میرفتیم

همینطور دنبال لی هی و دوچی میرفتم که یاد خانم مین هو سا افتادم از زبان لی هی : دیدم الی صدام کرد من : بله چیزی شده 😐 الی : نه یاد خانم مین هو سا افتادم .، در همین زمان یکی از افراد جی سان داشت از جلو مون رد میشد که گردنبند رو توی گردن لی هی دید اول گفت شاید فقط شبیهش باشه 😐 ولی وقتی به اون چهار تا کلمه نگاه کرد فهمید که خوشه اون فرده : وای قربان من ی دختر دیدم که گردنبندی که شما دنبالش هستید رو توی گردنش داره 😐😇

جی سان : چییییییییی😱😨 همین الان اون دختره و گردنبند رو بیاااااارید 😬😡😡 از زبان الی دیدم ی نفر داد زد گفت اون دختره رو بگیرید داشتن با دو میومدن سمت لی هی ،. الی: لی هی فرار کن 😨😰😰 دیدم میخوان مارو هم بگیرن فرار کردیم داشتیم میدویدیم که یکی از افراد اونا اومد جفت لی هی و مجبورش کرد از ما فاصله بگیره بعد چند نفر رفتن دنبال لی هی و مارو رهاکردن خواستم برم دنبالشون که دوچی دستم رو گرفت و گفت: الی نمیتونی از اونجا بری بیا از این کوچه بریم فک کنم بهش برسیم 😑😑

از زبان لی هی : چند نفر که نمیدونم برای چی افتادن دنبالم و مجبور می کردن از دوستام جدا بشم 😐😨 رفتم توی ی کوچه داشتم میدویدم هوا بارونی بود لیز خوردم و افتادم یهو یه نفر دستم رو گرفت و بلندم اولش فکر کردم دوچی وقتی به لباس هاش نگاه کردم دیدم دو چی نبود 😨 من : صبر کن فک کنم گممون کردن 😟 بعد وایساد و پشت سرش رو نگاه کرد دید هیچکس نیست گفت : آره 😥😥 من : شما کی هستید آقا 😐؟

آقاه : مهم نیست من کیم مهمه آینه الان گم مون کردن 😥 راستی به قیافتون نمی خوره کره ای باشی ما ها اینقدر بور نیستیم 😂 من: ایرانی هستم زیاد کره ای بلد نیستم واسع همین درست متوجه نمیشم چی میگید 😐البته مادرم کره ای بود ،، بعد دیدم مترجم گوشیش رو درآورد و گفت : خب امیدوارم دیگ تو دردسر نیوفتی ب کشورم خوش اومدی خدانگهدار 👋 من : نگفتی کی هستی 😐؟! آقاه : مهم نیست .،. بعد رفت

زنگ زدم به الی بعد از ی بوق برداشت الی : لی هی کجایی حالت خوبه ؟😱😢😢 من : نگران نباش یه نفر جونمو نجات داد 😊 الی : کی ؟ نمیدونم 😂 الی: کجایی ؟ من: امممم اسم کوچه ..... (هر اسمی خواستی بزار 😊 ) الی : خب همونجا بمون منو دوچی الان میایم 😊 من : باشه

امید وارم خوشتون بیاد کلا بحث سر گردنبنده نمی تونم بهتون بگم چیه تو ادامه داستان وقتی ادامه دفتر خاطرات شین هیو یا مآدر لی هی متوجه میشین بای بای کیوتام اگر مشکلی داشت یا خوشتون نیومد بگین خوشحال میشم بشنوم ☺ ☺ میسی که خوندی ❤💛