جونگ کوک دست نیافتنی پارت ۱

اول بالا رو بخون 😉

با زنگ الارم گوشیم از خواب بیدار شدم خوشبختانه امروز تعطیل بود (نکته:تو زبان های فرانسوی و کره ای رو کامل مسلطی)و درسی هم نداشتم داشتم مسواک میزدم که صدای مامان رو از طبقه پایین شنیدم که میگفت رز بیا صبحونه بخور با بی میلی رفتم سر میز صبحونه مامان تعریف میکرد که جاستین(خواستگارت که خیلی هم کنه هست )امروز دوباره زنگ زد با قیافه ای مچاله شده گفتم این پسره اصن ول کن نیستا بهش بگو دوستت نداره خب

مامان گفت ولی اون که دوستت داره🤭 گفتم فعلا ولش کن عصر با الینا قرار کافه دارم (الینا بهترین دوست تو هست) گفت باشه و رفتم توی اتاقم. از زبان مین سو:امروز بدترین روز زندگیم بود 😠 اخه چرا من نمیتونم مثل مردم عادی دیگه حق انتخاب داشته باشم ها؟(نویسنده:ارام باش ارام باش😂) اخه من که نمیخوام با جونگ کوک ازدواج کنم !! من کاری به معروفی مشهوری و اینکه عضو گروه بی تی اس هست کاری ندارم اما من دلم نمیخواد با اون ازدواج کنم که دوست دارم عاشق بشم بعد ازدواج کنم اما انگاری بابا ول کن نیست دیدی چطوری دیشب میخواست مارو به هم نزدیک کنه میدونم پدرمه و صلاح منو میخواد اما خب این انتخاب من نیست(همه اینا رو تو دلت میگفتی⁦:-\⁩) از زبان رز:شب بود و یه مهمونی خوانوادگی داشتیم یه پیراهن سفید که طور هم داشت پوشیدم)عکس بالا) و یه تاج هم زدم به سرم سوار ماشین شدم و دم در خونه عموم که خیلی پولدار بود ایستادم مامان بابام کار داشتن و فقط من بودم که میرفتم😑

وارد شدم و روی یکی از صندلیا نشستم تایم رقص بود و همه با یکی میرقصیدن منم این وسط نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود خیره به زمین بودم که یکی دستشو برام دراز کرد اون کسی نبود جز....

خب ازین به بعد جای حساس کات میکنم😁(مرض دارم دیگه)😂 نظرتونو تو کامنت بگید که ادامه بدم با نه

دوستون دارم بای💜