سرنوشت ۲۰

لایک و کامنت فراموش نشهه

همه جا چراغونی و خوشگل بود. آلیس مشغول صحبت کردن با مگان بود و مرلین هنوز داشت با ادوار کل کل میکرد مرلین:نمره امتحانت ۳ شد تو مغزت از گچ پر شده

ادوار:وایییییی آقای همه چیز دان اگه مغرت پوک نبود که نمی‌خواستی با لباس سوپرمن از پنجره بپری مرلین:اون موقع فقط ۵ سالم بود یه بچه پنج ساله رو با به ۱۸ ساله مقایسه نمیکنن آلیس:بس کنیددددددددد هر دوتون مغزتون پ.وک.ههه لیا:😂😂

آلیس:چرا میخندیییییی؟از وقتی که اومدیم دارن کل کل میکنن میرن رو اعصاب آدم😒😖😠 ادوار:مرلین شروع کرد مرلین:تو شروع کردی ادوار : تو بودی که بهم گفتی... آلیس:بسههههههه

آلیس:بسههههههه لیا و مگان:😂😂😂😂😂😂 آلیس:چرا میخندیدددد؟رو اعصابتون نیستن؟😖 مگان:عادت شده همیشه همینطورین لیا:من می‌خوام تاکویاکی بخرم مرلین:من میخرم تا خواستم مخالفت کنم مرلین رفته بود سمت دکه تاکویاکی فروشی مرلین: بفرمایید لیا:م... ممنونم...بگو ا.ا.ا مرلین:ها؟😣...م...ممنونم

👆 هردومون از خج.ا‌لت س‌رخ شدیم مگان:میبینیمتون آلیس:ها کجا میریم ادوار:منو کجا میبرییییی لیا:کجا میریددد؟

مگان:موقع آتیش بازی میبینیمتونننن الیس:ها؟و...ولی مرلین:بای بای ک‌له پ‌و.ک ادوار:هییییی تووووو فقط دست.م به.ت برسههه لیا:رفتن مرلین:اره لیا:خببب کجا بریم ؟ مرلین:راه بریم ببینیم چی داره

خیلی شلوغ نبود ولی همه یوکاتا پوشیده بودن خونه نداشتم. شاید سال بعد خریدم . مرلین:میخوای ماهی بگیریم؟ لیا: ارعع 😄 تا موقع آتیش بازی خوردیم و بازی کردیم و راه رفتیم مرلین:راستی لیا لیا:هوم؟ مرلین:با بابام صحبت کردم لیا:واقعااا؟

مرلین:اره. در حال حاظر مگان شرکت رو میچرخونه بابام مشکلی نداشت مگان هم خیلی استقبال کرد گفتن بعد فارغ‌التحصیلی از مدرسه با مدارکت بیای شرکت لیا: ممنونمم مرلیننننننن مرلین:قابلی نداشت مشتاق کار مردم باهات هستم😊 لیا:منم همینطور😄 تق تق ترق تق

مرلین:آتیش بازی شروع شد لیا:اره. خیلی قشنگهههه😆😆😆 مگان:لیاااا شما ها اینجایید آلیس:لیااا خیلی قشنگععع نهعع؟ لیا:خیلیییی

👆 ادوار:کجاش آنقدر ذ‌.و‌ق داره که ذ.وق کردی؟ لیا:خیلی قشنگع کهههه مگان:هی ادوار کوچولو تاحالا از اینا ندیدی؟ ادوار:من کوچولو نیستممممم. ندید پدید هم نیستمم مگان:باشه بابا حالا بهت بر نخوره

ناظر جان خدا قوتتت تلوخدا رد نکنن منتشر کن براش زحمت کشیدم ممنونمممم