اگه ذره ای خوشتون اومد بگید🥹
متوجه شد که توی اتاق عمله مثل یه روح معلق بود خواست از در بیاد بیرون که دستش از در اومد بیرون واقعا روح شده بود ببرون از اتاق مامانش نشسته بود و باباش داشت دست مادرشو نوازش میکرد که دکتر از اتاق عمل بیرون اومد و با تاسف سری تکون داد و گفت: متاسفم
مامانش گریه میکرد و جیغ میزد ولی پدرش فقط دستشو روی صورتش گذاشته بود و بی صدا اشک میریخت ژاکلین مامان باباشو در آغوش گرفت اما یه نیرو اونو به عقب کشید دور و دورتر شد و همه جا یدفعه تاریک شد(اسلاید بعد)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
بازم پارت بزارم؟
به به یه داستان خوب
جدی؟
مرسییی❤
❤❤❤