
توضیحات این پارت در نتیجه؛
یونجو و ناهیون؛ زمان امتحان کنار یکدیگر نشستهاند؛ اما یونجو موفق به گرفتن تقلب از ناهیون نشد. پس از امتحان؛ در زنگ تفریح با عصبانیت ناهیون را هل میدهد:"یا! چرا کمکم نکردی؟!" ناهیون چشم غره میرود:"میخواستی درس بخونی. به من چه!" رویش را برمیگرداند و از مدرسه خارج میشود. یونجو به دنبالش میدود:"کجا میری؟! مدرسه هنوز تموم نشده!" ناهیون بیتوجه از خیابان رد میشود و یونجو دستش را میکشاند؛ همان لحظه ماشینی شیک و مدل بالا به آنها برخورد میکند و همه چیز در چشمانشان تار میشود.... ---------------------------------------------------------- یونجو چشمانش را باز میکند و بلند میشود و درکمال تعجب متوجه میشود روی تخت خودش است. چشمانش را میمالد و یادش میآید که ماشینی به او و ناهیون زده بود. مگر الان نباید در بیمارستان باشد؟ چرا هیچ دردی ندارد؟ نگاهی به پنجره میاندازد. هوا روشن است؛ انگار صبح است! موبایلش را از روی پاتختی بر میدارد و شمارهی ناهیون را میگیرد. پس از چند بوق ناهیون با صدای خوابآلودی پاسخ میدهد:"یُبُسّیُ؟ سر صبحی چیکارم داری؟!"
جههوا و یوری تقریبا در یک روز؛ معروف ترین زوج و تنها زوج دبیرستان AM میشوند. جههوا حاضر بود شرط ببند که اگر الان تست MBTI بدهد؛ برونگرا ترین فرد جهان خواهد شد. یوری نیز انگار شاد بود؛ جههوا ین زندگی جدید را خیلی دوست داشت و دلش میخواست این خواب تاابد ادامه پیدا کند. --------------------------------------------------------- سهماهبعد: جههوا خیلیوقت بود که فهمید این یک خواب نیست؛ بلکه یک واقعیت است. اگر خواب بود اینچنین طولانی نمیشد. جههوا سرگردان بود و از این زندگی لذتی نمیبُرد. فهمیده بود الکی وابسته یوری شده است. فهمیده بود یوری علاقهاش را به او از دست داده است. میدانست یکی دیگر را دوست دارد؛ میدانست احتمالِ اینکه آن فرد یونجو باشد نیز زیاد بود. خودش چی؟ خودش نیز دیگر علاقهای به یوری نداشت. وقتی یوری او را دوست ندارد چرا او باید یوری را دوست داشته باشد؟ جههوا جدیدا فقط میتوانست به دختری نهمی که حتی اسمش را هم نمیداند توجه کند. ترجیح میداد مثل قبل تنها باشد تااینکه اینچنین عذاب ببیند. نباید باور میکرد؛ نباید یوری را باور میکرد. نباید اینکار را میکرد.... اما حالا؛ فقط میخواست زندگیاش تمام شود....
آریانه و هانا خیلی زیرکانه با کمک یکدیگر امتحانشان را با موفقیت به پایان میرسانند و زنگ تفریح شروع به حرف زدن میکنند. هانا راجعبه هرچیزی حرف میزند؛ آریانه میدانست که هانا مانند خودش علاقهای به دخترها ندارد؛ اما آریانه داشت تغییر میکرد؛ هانا خیلی عوض شده بود؛ آریانه به راحتی میتوانست جلوی این هانای جدید زانو بزند. وسط حرف هانا پرید:"تو به پسری علاقه نداری؟" هانا یکه میخورد؛ اصلا موضوعی که راجعبه آن حرف میزد به این سوال ربطی نداشت. با این حال میخندد:" یعنی تو نمیدونی؟" آریانه سرش را تکان میدهد. هانا میخندد:" نه بابا. من تازه هشتمم" آریانه میگوید:"دخترا چی؟" هانا به او نگاه میکند:"دخترا؟ مثلا کی؟" آریانه میخندد و از او دور میشود؛ درحال دور شدن میگوید:"هنوزم عین قبل احمقی!"
یجی و سئوهیون با بیخیالی مدرسه را به پایان میرسانند و یجی به سمت خانهاش حرکت میکند که سئوهیون مانند جن پشت سرش ظاهر میشود:"میخوام بیام خونتون" یجی یکه میخورد:"ها؟! چیزه... من.... مامانم اینا خونن..."بعد از حرفی که زده پشیمان میشود. خب؛ اگر خانوادهاش خانه باشند که بهتر است! اما یجی میدانست که درواقع خانه کسی نیست. سئوهیون سرش را تکان میدهد:" نه. دروغ نگوووو" سپس جلوی یجی راه میرود. وقتی میرسند؛ یجی لباسش را عوض میکند و سئوهیون نیز بیژامه راحتی یجی را میپوشد و دامن فرمش را در میآورد؛ و روی همان شلوارکی که زیر دامن پوشیده چیزی نمیپوشد. یجی به پاهای بزنزه و خوش فرم سئوهیون خیره میشود. رویش را برمیگرداند و نفسعمیقی میکشد. سئوهیون میپرد جلوی یجی و با چشمان عجیبش به او خیره میشود:"من هنوز قبول ندارم که فقط دوستیم" یجی عقب میرود:"قبول داشته باش." سئوهیون جلو میآید:" ازم میترسی؟ مگه میتونم چیکارت کنم؟" یجی عقب میرود:"معلوم نیست تاحالا هم چیکار کردی..." سئوهیون جلو میآید:"چرا عقب عقب میری؟!" یجی عقب میرود و به دیوار میخورد:"تو چرا جلو جلو میای؟!" سئوهیون نزدیک تر میآید:" مطمئنی دلیلشو نمیدونی؟"
میچا یونیفرمش را از دست مدیر میکشد:"آقا من کاری نکردم! یئوریونگ داره نقش بازی میکنه!" مدیر با دیدن یئورینگ صورتش مانند گچ سفید میشود و سریع با پرستار مدرسه او را به اتاق بهداشت میبرند. میچا میدود و خود را پیش تختی که یئوریونگ رویش خوابیده و سرمی که به او وصل شده مینشیند. کسی در اتاق نیست. یئوریونگ چشمانش را باز میکند و با دیدن میچا لبخندی شیطانی میزند:"که بازیگریم خوب نیست ها؟!" میچا از او فاصله میگیرد:" تو یه روانی ای. الان بهت چی میرسه؟" یئویونگ لبخند میزند:"اولا که بازدیدِ یوتیوب. بعد هم گوشی اش را بالا میآورد و به ویدیوای که با میچا منتشر کرده بود اشاره میکند:"دوما دیدن عذابِ تو. تو اخراجِ موقت میشی" میچا اخم میکند:" فک کردی واسم اهمیت داره؟!" یئوریونگ دستش را توی جیبش میبرد و چاقوی کوچکی در میآورد:"میدونی؛ از این اتاق یکی از ما فقط زنده میمونه."
وقتی آهنگِ سویون تمام میشود؛ دراکو برایش دست میزند و آهنگی برای خودش انتخاب میکند؛ میرود جلو میایستد و شروع به خواندن 1,2,3 از توایس میکند. سویون خندهاش میگیرد. جییونگ نیز لبخندی میزند. پس از آهنگ دراکو؛ سویون به جییونگ اصرار میکند که آهنگی بخواند؛ اما جییونگ خود را به مریضی میزند:"من گلوم گرفته." دراکو میگوید:" اوووممم. راستی من یکم....گرفتم..." سویون میخندد:"بازم کارت جع.لی؟" دراکو میخندد و برای سویون؛ جییونگ و خودش کمی میریزد:"به سلامتی!"
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پستملایکشه؟
نه آخه دوستی منو KIM Yuna خیلی عادیهههه(جون عمم ولی خو بشمه دیگه میدوستمشش)
کیه اصن🤣
نمیشناسی میدونم😂😔
جر
منتشره
😂😔
نادیاااااا[^-^]!
نمیخوای پارت بعدی رو بدی؟😭💗
این هفته میدمم
بازم آفریننن
منتشرر
بینهایت زیبا بودددد😻📸
به زیبایی تووو
نههه به زیبایی تووو😂📸
ناظرش بودم
ممنانن
خواهش