
دروووود 💫✨️🌙 رسیدیم به پارتِ آخرررر امیدوارم خوشتون بیاد و سپاااس برای همراهیتون و حمایت هاتون 💗 / ملکه ی قلبم !
جیمز با لحنی سرشار از اندوه گفت ( متاسفم لی لی ... ساموئل متعجب به او خیره شد . دندان های نیشش بلند شد موهای لی لی رو از گردنش کنار زد و سرش را به او نزدیک کرد .چشمانش را بست و بوی خ ونِ او را تنفس کرد . خ ونی که به شدت تشنه ی آن بود . امی ( داری چکار میکنی ؟ . ساموئل به جایش جواب داد ( میخواد اونو تبدیل کنه تا لیلیث از بدنش خارج شه و نتونه روحشو بدزده . جیمز دندان هایش را به گردنِ او چ س ب وند و با یک حرکت آنها را درونِ گردنش ف ر و برد و خ ون بود که سرازیر میشد . امشب دیگر او به عنوانِ یک انسان مرده بود . بدنش در زیر دستانِ جیمز می لرزید و سرد شد . لحظه ای از حرکت افتاد . جیمز آروم و نرم صدایش زد ( لی لی ؟ .... نووا و امی نگاهی باهم رد و بدل کردن . دوباره صدایش زد ( لی لی ... بیدارشو ... و بین اشک هایش گفت ( بهت احتیاج دارم ! . تمامِ خاطراتِ خوب و بد لی لی مثلِ یک فیلم از جلوی چشم هایش گذشت . اما خاطراتِ لیلیث هم دید . خاطراتِ او از جلوی چشمانش گذر کردند.لیلیث را میدید که با کوین امپراطوریِ بزرگی داشتند و با ریختن خ ونِ بی گناهان و بچه ها گسترشش میدادن و قدرت میگرفتن . لیلیث بچه ها را میدزدید و م ی خ و رد ! . ناگهان خود را درونِ جایی نا آشنا دید که سرتا سرش پرده های سفید بود . صدای گریه میشنید . پرده ها را کنار میزد تا بتواند به مبدا صدا برسد اما پرده ها زیاد بودن و هرچی کنار میزد ، چشم بود که پرده میدید . کلافه دستانش را دوطرفِ سرش قرار داد و فریاد زد ( بسه ! روی دو زانو نشست و گریست که صداهایی دردنِ گوشش پچ پچ کردن ( روحت رو بده تا آرامشِ ابدی بگیری ... روحت رو تقدیم ما کن تا در آرامش غرق بشی . لی لی چشمانش را باز کرد . ملکه ای زیبا روی صندلی نشسته بود و دستش را به سمتِ او دراز کرده بود به او لبخند میزد .
لی لی که انگار هیپنوتیزم شده بود ، آروم آروم به سمتِ او قدم برمیداشت و دستش را به سمتِ دستِ او دراز کرد . ملکه با لبخندی رضایت بخش گفت ( آفرین لی لی ! دخترِ خوب ! که یهو در گوش هایش صدای ژاکلین پیچید ( من میدونم که تو و جیمز از پسش بر میاید ! و صدای جیمز ( من میدونم که ما از پسش برمیایم لی لی ! ... نباید تسلیم شی ... قدرت عشق بیشتره ! .چهره های خندانِ امی و نووا و ساموئل در ذهنش نقش بست . بین دو ابرویش درد شدیدی گرفت و به ملکه خیره شد حالا میتوانست چهره ی واقعیِ او را ببیند . زشت ! ترسناک ! و ش ی طانی ! با فریاد گفت ( روحتو به من بده ! من به روحت نیاز دارم ! من باید بیدار شم ! لی لی فرار کرد پرده ها رو کنار میزد و می دوید اما صدای ترسناکِ او را میشنید ( تو فکر کردی جیمز دوستت داره ؟ فکر کردی اونا دوستای واقعیتن ؟ با من باش ! بهت قدرت میدم ! در کنار من میتونی به همه چیز برسی ! . قدِ لیلیث به اندازه ۱۰ متر بلند شده بود و همه جا رو نگاه میکرد تا او را پیدا کند از بدنش ماده ی لزج و سیاهی فرو میریخت . لی لی پشتِ پرده ها قایم شده بود . صدای لیلیث را میشنید ( تا ۶ میشمرم خودت رو نشونم بده و به من ملحق شو ! بعد شروع کرد به شمردن ( ۱ .... لی لی از جایش بلند شد تا دور شود اما او سرش را برگردوندبه سمتش برای همین مجبور شد سرجایش بشیند . صدای شمارش های لیلیث می آمد ( ۲ .... ۳ ...... یهو دردی رو روی گردنش حس کرد انگار دو دندانِ تیز و تشنه ی خ ون واردِ گردنش شد . جیغِ خفیفی کشید که باعث شد لیلیث جایش را بفهمد
جیغِ خفیفی کشید که باعث شد لیلیث جایش را بفهمد . خشمگین به سمتش حمله ور شد لی لی سعی کرد بدود . دستش را روی گردنش گذاشت و دوید لیلیث با خشم گفت ( نمیتونی فرار کنی ! به سمتِ لی لی حرکت کرو اما مثل آجری فرو ریخت و با فریادی دردناک از بین رفت . لی لی دریچه ای نورانی دید که صدایی از درونش میگفت ( بهت احتیاج دارم ! . صدای جیمز بود ! به سمتِ صدا و نور دوید که یهو چشمانش را باز کرد و درحالی که دندان های نیشش بیرون زده بود گفت ( خ ون ! ... خ ون ... گشنمه ... . جیمز لبخندی زد و گفت ( منم همینطور ! ساموئل و امی و نووا با خوشحالی نگاهِ هم کردن و هم را درآغوش کشیدن . *** جیمز دستِ لی لی را گرفته بود و هردو واردِ کاخِ پدرش شدند . پدر که از دیدنِ پسرش خوشحال بود . به سمتش رفت و او را در آغوشِ گرمِ خود گرفت ( خوشحالم می بینمت پسرم ! کارلا هم دست به سینه و با لبخند جلو آمد ( بهتون افتخار میکنم ! از پسش بر امدید ! و لی لی را در آغوش گرفت . ساموئل کاری که همیشه آرزویش را داشت یعنی کورس ماشین سواری مشغول شده بود و مسابقاتِ زیادی رو برده بود . نووا هم ازدواج کرد و امی ، کافه ای زیبا راه انداخت . لی لی ، درحالِ کاشتنِ گل های لی لی بنفش در باغِ کاخ بود . جیمز از دور با لبخند نگاهش میکرد . نزدیکش رفت و گلی زیبا به سمتش گرفت ( اینم بذار کنار بقیه ! . لی لی با لبخند گفت ( حتما ! گل را گرفت که کنار بقیه در خاک بگذارد که حلقه ای زیبا از درونش افتاد لی لی بهت زده به حلقه که روی زمین افتاده بود خیره شد . جیمز با لبخندی زیبا زانو زد و حلقه رو برداشت و به طرفِ لی لی گرفت ( منو به عنوان همدم و دلبندت میپذیری ؟ لی لی درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت ( بله ! . جیمز با خوشحالی حلقه رو درونِ انگشتِ ظریفِ او کرد و دستش را گرفت و ب و سید
جشنی بزرگ در کاخ به راه افتاد . نوازنده ها مینواختند . همه میرقصیدند . ساموئل با کت و شلواری شیک ایستاده بود و همه ی دختران دور او را احاطه کرده بودن . ساموئل از بینِ همشون گذشت و پیش امی رفت ( چقدر دیر امدی ! . امی متعجب به او خیره شد ( چی میگی من یک ساعته اینجام ! . ساموئل که حالا از دخترها دور شده بود با لبخند گفت ( مهم نیست ! افتخار میدی برقصیم مادمازل ؟ امی نگاهِ چهره ی جدیِ او کرد و گفت ( موردی نداره . همه مشغول رقصیدن شدن . بعد از رقص سکوتی بزرگ حکم فرما شد و پدر جیمز ، جیمز را جانشین خود و لی لی را ملکه اعلام کرد . همه تشویقشان کردند و بعد پدر ، تاجی بزرگ بر سر او قرار داد . لی لی دو سال پیش به این کاخ آمده بود و هیچوقت فکرش را نمیکرد که در آینده قرار هست ملکه ی این کاخ شود ! . جیمز با لبخندی ملیح به سمتش آمد و تاجی زیبا و پرنگین را بر سر او قرار داد . همه او را تشویق کردند . جیمز لبش را به گوشِ او نزدیک کرد و نجوا کرد ( دوستت دارم ملکه ی قلبم !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این داستانو تقدیم به بچه های ایران میکنم که با تمام سختی ها بازم استوار و محکمند 🦋🫂
فوقالعاده بود
ممنون ✨️
عاام رمان جدید چخبر؟؟
نه ولی تو فکرشم ...
Mكل اين ٢١ پارس رو داشتم گريه مى كردم
خيلى خوب بود
ای بابا
چشمات خوبن ؟ 😁
نه بابا از خون لى لى هم قرمزتر شدن
الان نمى دونم خوشحالم چون تموم شد يا ناراحتم چون تموم شد
خعلیییی قشنگگگگ بودددددد😍😍😍😍😍
مررررسی ✨️❤️💗💖
اشک شوقققققق😢❤
خیلییییی خوب بود 😍😍😍
بازم از اینجور داستان بزاررررر💖
مررررسی 💗❤️
وقت کنم حتما
عه شاد تموم شد که.
🤔 کی بود میگفت شاد؟
فکر کنم تو اسمش پ داشت 🤔🤔
نه آخه برنامه چیده بودم دعوات کنم.
حیحی
من همه رو سورپرایز میکنم
دوست نداشتم داستانم گزارش بخوره 😂
اشک شوق بریز 😂
من دارم غش و ضعف میکننننممممم🤩🤩
عررررر، ایم خر ذوق😍😍😍😍😍😍😍
خسته نباشییییی آفرین بهتتتت، خیلی خیلییی خوشم اومد حتی اگه پیر بشم هوادارت میمونم♥️
انگاری اول نویسندهی خلاق و مهربون بودی بعد دست و پا در آوردی⭐💜
قربونت ❤️ لطف داری خیلی به من 🥰
بینهایتتتت خوشحالم که راضی بودی 💗
هر انتقادی دارید بکنید
میدونم داستانم کم و کاستی های زیادی داشت چون تند تند مینوشتم از نظر من هر داستانی باید چندبار پاک نویس شه ولی بازم ممنون که با کمو کاستی ها به دلتون نشست ^_^
کم و کاستی؟؟؟
بابا این داستان فوق العاده بوددد💜
عالیییی بوددددد
مررررسی 💫✨️💗