Black moon bride : 16 پارت شانزدهم / جدایی و مرگ ...
جیمز به شکلِ خفاش درآمد و از بینِ زبانه های آتش گریخت . ویلیام از خرپشته لی لی رو بالای پشتِ بودم برد . جیمز به شکلِ عادی در آمد و درحالی که سینه سپر کرده بود سمتِ ویلیام رفت و سیلی محکمی هواره اش کرد و مچِ دستِ لی لی رو گرفت و به پشتِ سرش هدایتش کرد . ویلیام با پوزخندی سرش رو که کج شده بود را رو به او برگردوند و به جیمز هجوم اورد هر دو درگیر نبرد شدن در این حین خونه مثلِ خمیر داشت فرو می ریخت و صدای گوش خراشی تولید میکرد . لی لی از بالا دید که ساموئل نووا و امی رو از خونه خارج کرده اما ژاکلین نبود !
صدای ساموئل رو می شنید که رو به امی و نووا گفت ( همینجا بمونید تا برم ژاکلینو پیدا کنم ! بعد درونِ خونه ای که از جهنم هم آتشین تر شده بود رفت !
حس میکرد سقفِ زیر پاهایش سست شده و هر لحظه درحالِ فرو نشست هست . نگاهِ جیمز کرد ویلیام خن*جری تیز رو روی گلوی او قرار داده بود . بدو بدو سمتِ او رفت اما سقف زیر پایش لرزید و محکم به زمین برخورد کرد . ویلیام لبخندِ ترسناکی زد ( یکی از آرزوهام این بود که تو رو بکشم و انتقام خانوادمو بگیرم ! . جیمز ( متاسفم اما هیچوقت به این آرزوت نمیرسی و لگدی محکم به شکم او زد طوری که پایین در دلِ آتش افتاد . جیمز سریع به سمتِ لی لی رفت و او را بلند کرد و گفت ( محکم دستمو بگیر ! بعد بالهای مشکی و بزرگش از کمرش بیرون زدن و با لی لی از پشتِ بامِ درحال فرو ریختن پایین امد . نووا و امی و ساموئل رو دیدن که دور ژاکلین ایستاده بودن . ژاکلین رو به درخت تکیه داده بودن و حالِ مساعدی نداشت .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
این رمان گاده
خیلی ممنون🌹🌸💫✨️
عاولیی💚💚
حاضر بودم امی و نووا رو بکشی ولی ژاکلین رو نه
عیششش
ویششش 🤣
از اینجا به بعد فضای داستان یک تغییراتی میکنه ...
هییین🦖