
این پست کلا فازش منفیه اگه مشکلاتی دارید یا از اینجور پستا خوشتون نمیاد لطفا نگاه نکنید و این پست احتمالا قرار نیست مدت زیادی رو دووم بیاره پس...😯💔

پوچی هر گوشه از روح او را فراگرفته بود، مانند اقیانوسی وسیع از نیستی که او را تهدید می کرد. او در زندگی خود مانند یک غریبه احساس می کرد، روحی که در تالارهای آشنایی می چرخد، بدون توجه و فراموش شده... خندهای که زمانی پر از گرما بود، اکنون با خلأ درونی او طنینانداز میشد. در میان جمعیت، او بیش از همیشه احساس انزوا کرد و در دریای بی تفاوتی غرق شد.

دلایل بیگانگی و پوچی او به اندازه سایه های شبی بدون ماه گریزان بود. انگار هر قدم به سوی ارتباط با دیوار روبرو می شد و هر تلاشی برای برقراری صمیمیت در تنهایی فرو می ریخت. شاید این ناامنی های خودش بود که او را عقب نگه می داشت، یا شاید این بی تفاوتی سرد دنیا بود که باعث شد احساس رها شدن کند. او در چرخه ای از انزوا گرفتار بود.

مردم می توانند به طرز شگفت انگیزی بی رحم باشند و این درک تنها درد او را عمیق تر کرد. او شاهد تند گفتار و بی تفاوتی در چشمان آنها بود و مانند هزاران بریدگی نیش می زد. دوستان و خانوادهای که زمانی ستونهای حمایت به نظر میرسیدند، حالا احساس میکردند غریبهاند و بیتفاوتیشان دردی توخالی در سینهاش ایجاد میکند. گویی دنیا توطئه کرده بود تا سردی طبیعت انسان را به او یادآوری کند و باعث شد که او حتی بیشتر احساس انزوا و آسیب پذیری کند.

چیزی که او می خواست این بود که احساس کند دیده می شود، تا کسی بفهمد آشفتگی روحش را آزار می دهد. او مشتاق پذیرش و تعلق بود، برای کسی که فراتر از چهرهاش را ببیند و دردی را که مدتها پنهان کرده بود، تصدیق کند. او مشتاق ارتباطی بود که به او احساس زنده بودن بدهد و یکنواختی وجود تنهایی او را بشکند. اما دنیای بیرون در برابر گریه های خاموش او کر به نظر می رسید و او را در گودال اجتناب ناپذیر تنهایی و ناامیدی گرفتار می کرد.او در عین حال میخواست تنها باشد ولی در اعماق وجودش آن احساس نیازمندی به کس دیگری را احساس میکرد.

این یک چرخه بی پایان بقا بود تا زندگی واقعی. هر روز مبارزه با تاریکی بود که او را تهدید می کرد، نبردی با شیاطینی که بی امان به ذهن او حمله می کردند و از آن جا بیرون نمیرفتند. با این حال، او به حرکت رو به جلو ادامه داد، که توسط یک اراده غیرقابل توضیح برای وجود هدایت می شد. شاید این غرایز بدوی بود که در رگ هایش جریان داشت و او را وادار کرد تا به زندگی بچسبد، حتی اگر روحش شکسته و متلاشی شده بود. زیرا در عمیقترین فرورفتگیهای وجودش، سوسویی از زندگی ادامه داشت،نجوایی نزدیک به خاموشی...

تا کی می توانست این نبرد بی امان را با ذهن خودش تحمل کند؟ این یک مبارزه پایان ناپذیر بود، یک چرخه بی پایان از تاریکی و ناامیدی. روزها در شب ها آمیخته شدند و ساعت ها به نظر می رسید تا ابدیت کشیده شوند. این سوال در ذهن او طنین انداز شد، تقاضای بی امان برای پاسخی که به نظر گریزان می آمد. تا کی میتوانست در این حالت بماند، در چنگال عذاب روحیاش گرفتار شده و هیچ مهلتی در چشم نیست؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت؟
پستتون خیلی عالی بود:>
ولی کاور😭🛐
مرسییی😭
ونتی🛐🛐🛐
عیواییی گنشین پلیرید؟🎀😭
تقریبا...هنوز نتونستم اسم همه کارکترارو کامل یاد بگیر-😲
عیبابا...خود گیم رو چی داریدد؟
اگه آره رنک چندمینن؟
به زور 17😲
خودم احساس میکنم نوبم هنوز💔
عیبابا
رنک اکانت قبلیم ۳۶ بود ولی الان برگشتم به ۱۲-
اصلا هم اکانتمو پاک نکردم😞
وایایای💔
من زیاد گنشین بازی نمیکنم چون اینترنت...💔
بگذریم کارکترای مورد علاقت کیان؟ 😭
عه نت که کم میبره...حدود ۲۰۰ مگ
کراکتر که کلا گنشین قلب منه ولی ونتی، آیاکا، نیلو و هوتائو🛐
با وای فای میرم و کلا اینترنتمون چیزه...😣
نیلو خیلی خوشگله 😭😭
لینی،شیائو،واندر و رایدن بنظرم خیلی باحالن😣
وای سس دستی
*واندرر
عیبابا...
اره ولی از رایدن بدم میاد🤡🎀
نمیدونم ولی خیلیا به واندرر میگن واندر😞💔✋
همین مونده اخرش یه فول بزارن بشه واندرفول😘
(منظورم شما نیستییی)
اگه حذفش کنی دیگه نه من نه تو🤨
+++
باشه😭😭
هرچقدر بخونم بازم میتونم بگم عالیه
وای من کوشته شدم😭😭😭😭
منتشر شد ولیاتسنشنمس
وایایایابا دستت درد نکنه😭
نوشتنت خیلی خوبه لیوانجونم حتما ادامه بده😏💓
مرسییتیتیبتتب😭😭😭
عالی بوددد💕
قربونتتتتبتبت😭
بهبهههه
وایاایای
زیبایی؟ قلم شما
قلبمممقبتتقتق😭😭😭
محشر✨
ممنوننن