
پارت هفدهم / شایعه یا واقعیت ؟ / بچه ها من امروز نمیخواستم بذارم بخاطر دلیل نجومی ولی سمج بازی در اوردم و گذاشتم و حین وارد کردن نوشته هام دچار مشکل شدم این تست منتشر شده بود ولی دو صفحشو تکراری گذاشته بودم و حذفش کردمو دوباره گذاشتم . نجوم رو جدی بگیرید !

یک سال بعد ... جیمز درحالی که به دیوارِ انفرادی تکیه داده بود ، روی دیوار چوب خط میکشید زیر لب گفت ( ۳۶۵ روز ... که سرباز درِ زندان رو باز کرد و جسی همراه یک بطریِ پر از خ ون وارد شد . بهترین لباس هایش رو پوشیده بود ، گرون ترین ادکلن ، زیباترین مدلِ مو و آرایش اما دریغ از یک نگاه حتی ساده و معمولی از او ... همینطور که به دیوار رو به رویش چشم دوخته بود گفت ( خسته نشدی از بس تو این یک سال خود شیرینی کردی ؟ . جسی بطری رو روی زمین گذاشت ( برای تو اوردم ، خ و نِ روباه ! همونی که دوست داری ... . جیمز نیشخندی زد و پایش رو دراز کرد . جسی امد رو به روش و گفت ( این دیوار از من قشنگ تره ؟ .جیمز نگاهش رو از او دزدید و به زمین داد . جسی با صدایی لرزان گفت ( منو باش ! تو این یک سال چقدر خواهش کردم که بذارن آزاد شی ... . جیمز با پوزخندی گفت ( که کارلا هم بیاد بگه بخاطر جسی آزادت کردم باید باهاش ازدواج کنی ؟ . جسی یا نگاه گنگی گفت ( چی؟! . جیمز ( ۶ ماه پیش امد و بهم گفت درصورتی آزاد میشی که با جسی ازدواج کنی ! . جسی ( ولی من خبر نداشتم ! .جیمز ( تو میدونی که من بهت علاقه ندارم . جسی با حرص نفسش رو بیرون داد ( لی لی مرده ! بفهم ! اون دختری که کنار کوینه ، لیلیثه ! نه لی لی ! جیمز عصبانی شد و گفت ( تو از کجا میدونی ؟ جسی هم با فریاد گفت ( لی لی خیلی وقت پیش مرده ! خیلی وقت پیش روحش بلعیده شده و جسمِ لی لی رو گرفته و همه اون شخص رو به اسم لیلیث میشناسن نه لی لی ! همه میدونن که لیلیث برگشته ! جیمز هم با فریاد گفت ( همه غلط کردن ! همه دروغ میگن ! . جسی سکوت کرد و درحالی که تند تند نفس میکشید با عصبانیت از سلول خارج شد

ساموئل پشتِ میزِ کارش نشسته بود و عینک بزرگِ ذره بینی زده بود و داشت تمامِ مجله های مربوط به لیلیث رو میخوند . روی مجله ها عکسِ لی لی که حالا دیگر مرده بود و لیلیث جسمش رو گرفته بود زده شده بود . یهو از جا پرید . امی درحالی که ناخن هایش رو سوهان میکشید گفت ( باز چی پیدا کردی ؟ . ساموئل ( اون لیلیث نیست ! نووا که روبه روی امی نشسته بود گفت ( چون هنوز موقعیتِ ماهِ سیاه تو آسمون شکل نگرفته ؟ اونا گفتن که زودتر از شبِ ماهِ سیاه فعالش کردن ! . ساموئل ( این امکان نداره ! شبِ ماهِ سیاه ۶ ماه دیگست و من مطمئنم اونموقع تازه شروع میشه . امی ( خب تو اول باید یک راهی پیدا کنی تا بتونی ملکه ی شیاطین یعنی لیلیث ... ساموئل با اخم محوی گفت ( لی لی ! . امی ( حالا هرچی ! بتونی ببینیش و باهاش حرف بزنی تا مطمئن شی . نووا پوزخندی زد و گفت ( یجوری میگی انگار میخواد بره سرِ کوچه دوستشو ببینه ! اون فقط با تعدادِ محدودی از آدما حقِ صحبت کردن داره و به علاوه دورش همیشه محافظه و توی این یک سال میگن حتی پاشو از اتاقِ کوین بیرون تر نذاشته ! حتی دیدنِ رئیس جمهور را هم از دیدنِ اون راحت تره ! نووا ( اصلا اگه لی لی خودش باشه چرا باید پنهون کنه ؟ امی ( حتما کوین مجبورش میکنه ! برای همین یک ساله که هیچ جا غیر از کاخِ کوین با هم دیده نشدن ! که یدفع کسی متوجه نشه که این اون نیست ! تا موقعی که شبِ ماه سیاه که هر ۱۹ سال یک بار اتفاق میفته و قرارِ ۶ ماه دیگه بعد از ۱۹ سال این پدیده دوباره تو آسمون ظاهر شه اونو آماده میکنن برای اون شب ! ساموئل دستشو زیر چانه اش زد و به فکر فرو رفت .نووا ( اگه اینجور باشه که خیلی وحشتناکه ! . ساموئل ( یک ساله که کارلا منو از دیدنِ جیمز منع کرده ولی باید هرجوری که شده ببینمش ! اصلا پدرِ جیمز چجور عقلشو داده به کارلا؟ پسرشو یک ساله زندانی کرده واقعا ظالمه !

امی ( حتما دلیلِ خاصی داشته ! . ساموئل خودکارشو روی میز پرت کرد و گفت ( چه دلیلی ؟ چه دلیلی میتونه باعث بشه ی پدر پسرشو زندانی کنه اونم نه ی روز و یک ماه ، یک سال ! . امی ( خودت میدونی که جیمز چه کله شقیه ! اونا میدونستن که با کوین درگیر میشه و میمیره برای همینم زندانیش کردن ! نووا ( وااااووو ! چه مخت خوب کار میکنه ! . امی لبخندی زد و گفت ( سلطانِ تیوری و تحلیل ! . ساموئل چند تا کف زد براش و گفت ( خانم تحلیلگر حالا نقشه چیه ؟ امی ( باید واردِ کاخِ کوین شیم ! نووا و امی که فکر میکردن او نقشه ای حرفه ای دارد نا امید شدن

جیمز توی سلولش قدم میزد که زندان بان در رو باز کرد و کارلا درحالی که با بادبزنی مشکی خودش رو باد میزد وارد شد ( خوش میگذره ؟ جیمز ایستاد و دستانش را از پشت سر بهم گره زد ( تا قبل از اینکه شما بیاید بله ! . کارلا در رو بست و گفت ( تو همیشه به من لطف داری ! . جیمز ( شما بی دلیل اینجا نمیای . کارلا درحالی که خودش رو باد میزد گفت ( هوشِ برترت به من رفته ! جیمز پوزخندی زد ( یادم نمیاد نسبتی داشته باشیم ! . کارلا ( بذار برم سرِ اصل مطلب ! . جیمز ( بفرمایید ! . کارلا ( میدونم از دستم عصبانی و ازم متنفری ! . جمیز ( خوشم امد ! شما هم باهوشید ! . کارلا لبخند محوی زد و گفت ( ولی منو پدرت خوبتو میخوایم ، اون کوین ، تو نمیتونستی بخاطر لی لی با اون درگیر شی ، پدرت این اجازه رو نمیداد که تنها پسرش بخاطر ی دختر بمیره. آخر جملش با حرفای جیمز قاطی شد ( ی دختر نه ! لی لی ! . کارلا بادبزنش رو پایین گرفت و گفت ( حالا هرچی ! اما به هرحال پدرت دستورِ زندانی شدنتو داد . منم مجبور بودم لی لی رو به کوین بدم میخواست به اینجا حمله کنخ با تمامِ شیا*طین و همه جارو بخاطر کارای تو به خاکو خون بکشه برای همینم پدرت باهاش صحبت کرد اونم گفت لی لی رو برام بیارید منم بهتون حمله نمیکنم و کاری به جیمز ندارم منو پدرتم با کمالِ میل قبول کردیم اما ... راستش من یکم پشیمونم . حس میکنم کوین داره به همه دروغ میگه که دوباره قدرتشو بدست بگیره و بتونه با وجودِ لیلیث به همه زور بگه ... دقیقا عینِ گذشته ها ! اون نقشه های شومی داره و از ما خ ون آشام ها هم از همون قدیم متنفر بوده خبرایی شنیدم که ... اون میخواد ما ها رو ب رده ی خودش کنه ! میخواد سرزمینمون رو هم بگیره ! . جیمز درحالی که با بیخیالی دست به سینه سر تکون میداد گفت ( خب اینا چه ربطی به من داره ! با همسرت یک فکری براش کنید ! کارلا ( جیمز ! خودت که خوب میدونی پدرت گوش نمیده ! . جیمز ( آها ! این دیگه مشکلِ خودته اونموقع که لی لی رو ازم گرفتی باید فکرِ اینجاشم میکردی ! کارلا ( حق داری ازم عصبانی باشی اما اگه بهم کمک کنی شاید حتی بتونی جونِ لی لی هم نجات بدی ! جیمز با لحنی طعنه آمیز گفت ( فکر میکردم مرده باشه طبقِ گفته ی خودتون ! . کارلا ( ما نمیدونیم مرده یا زنده ست اما حداقل اینطوری یک امدی داری . پنجاه ! پنجاه ! ... اگه زنده باشه ... جیمز ( قبوله ! . کارلا با خوشحالی لبخندِ پهنی زد . جیمز ( ولی به یک شرط ! کارلا ( باز دیگه چی ! . جیمز ( من با جسی خواهر زادت ازدواج نمیکنم ! . کارلا چشم نازکی کرد و با حرص گفت ( باشه ! . جیمز ( حالا نقشه چیه ؟ . کارلا باد بزنو جلوی صورتش گرفت و با آن دو چشم کشیده به جیمز نگاه کرد ( ساموئل بهت میگه !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی دارکه
🤣
بعدی ؟
منتشر شد
عاولییی تررر💛💛💛
مرررسی 💫✨️
یا خودا چطوری نوشتی ؟ 😳
زیبا بود 💖
قلبم همینجوری ادامه بده😍😍
ممنونم عزیزممم 💫🌙✨️🫂
سلطان بد جا تموم شدن خدااا🐇🤡
🤣 دیگه خیلی زیاد شد برای این پارت
همین کم بود🦖
چی کم بود ؟🤔
جیمز رو زندانی کنی.
بلای دیگه ای هست سر این بیچاره ها بیاری؟🦖🚶♀️
مدیونی اگر فکر کنی احساساتیممممم
🤣🤣🤣
جور عشقو میکشه ...
حیف که مودبم 🚶♀️
وگرنه با جد و آباد کوین کار داشتم...