پارت پانزدهم / پایان یا شروعِ جدید ؟!
با فرا رسیدنِ شب و تاریکی هرکس درجای خود خواب بود اما آقای جیمز در اتاقِ لی لی روی صندلی چوبی نشسته بود و دستش رو زیر چونه اش گذاشته بود و مراقبِ او بود تا بفهمند چه اتفاقی دیشب برایش افتاده و آیا امشب هم تکرار میشه ؟ . ساعت ۱ شب شد و لی لی هنوز گرمِ خواب بود . ۲ شب شد اما انگار لی لی داشت خوابِ هفت پادشاه میدید ! اما جیمز همچنان به او که در جای گرم و نرمش خواب بود نگاه میکرد . تا اینکه عقربه کوچیک و بزرگه ساعت روی عددِ سه نشستند ... لی لی رو دید که همینطور که موهای شلخته و بلندش روی صورتش ریخته بود روی تخت نشسته بود . جیمز متعجب به او خیره شد و رفتارش رو وارسی میکرد . ناگهان حالت تشنج بهش دست داد و از تخت افتاد پایین . جیمز از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت . دستانش رو روی صورت او گذاشت و درحالی که به صورتش ضربه میزد گفت ( حالت خوبه ؟ لی لی ؟ . اما چشمانِ لی لی که بالای سرش رفته بود به حالتِ عادی برگشت . جیمز رو محکم هول داد . جیمز به میز برخورد کرد و گلدون افتاد و شکست . قدرت بدنی اش زیاد شده بود اما این قدرت او نبود . لیلیثِ در وجودش میخواست که خارج بشه . سمتِ در رفت اما قفل بود برای همین به سرعت سمتِ بالکن رفت . جیمز سریع بلند شد و از پشت محکم نگهش داشت تا لی لی رو از بالکن پرت نکنه و آسیب ببینه اما با قدرتی که او داشت نمیتوانست مانعش شود . بار دیگر او را محکم به زمین زد .جیمز درحالی که بازویش را که به شدت درد میکرد و ضربه دیده بود گرفت و سمتِ در رفت و سریع از بین دسته کلیدش ، کلید اتاقِ او را پیدا کرد و در رو باز کرد
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
خیلی خوبه
محشرررر بود💖
ممنون عزیزم 💫
یتتستیتیتتیتیتتی انقد حرص نده منوووو😔🦖
حیحی
تازه پارت بعد رو ندیدی
هییین