
Black moon bride : 13 / آرامش قبل از طوفان ! / عشق ، شفا بخش یا خطرناک ؟
بوی خ ونِ لی لی به مشامش میخورد دستش را روی شکم او قرار داده بود تا بیشتر از این خ و ن ریزی نکند اما هرچی سعی کرد خودش را کنترل کند نمیتونست دندان های نیشش همین حالا هم بیرون زده بودن و چشمانش به قیرگون ! رگ های گردنش بیرون زده بود دیگر نتوانست تاب بیاورد به سرعت از لی لی دور شد اما بوی خ و نش را هنوز حس میکرد نگاهِ دستِ خ ونی اش کرد ، خ ونِ لی لی ! انگشتانِ لرزانش را نزدیکِ ل بش برد تا کمی از آن را بچشد . کمی از آن خ ونِ به شدت خوشمزه رو چشید تا حالا هیچ خ و نی اینقدر برایش خوشمزه نبوده ! ولی اون بیشتر میخواست ! برای همین با گام هایی سریع و بلند به سمتِ لی لی رفت ... ! . *** چند سرباز به سمتِ اتاقِ کوین رفتن و اجازه ی ورود گرفتن . بعد از وارد شدن و تعظیم ، یکی از آنها گفت ( ارباب ! لی لی زخمی شده و جیمز امده سراغِ اون تا با خودش ببرش ! . کوین خیلی خونسرد گفت ( پورتالها رو باز کنید ! همه متعجب به او خیره شدن . کوین درحالی که دسته موهای طلایی لی لی رو نوازش میکرد گفت ( بذارید برن ، به هرحال ما باز باهاش دیدار داریم و حتی اگه خودش نخواد ، لیلیث آزاد میشه و روحشو می بلعه ! سرباز ها باز تعظیمِ کوتاهی کردن و رفتن . *** جیمز بالای سرِ لی لی ایستاده بود و نگاهِ خ ون سرازیر شده ی او میکرد . روی دو زانو نشست .سخت تشنه ی خ ون بود ! دندان هایش آماده ی شکار بودن اما در کسری از ثانیه به خودش آمد ( م..من ... دارم ... چه ... غلطی ... میکنم؟ .ناگهان نورِ شدیدی باعث شد چشمانش را ببندد دستش رو بالای چشمانش قرار داد با خوشحالی گفت ( پورتال ! . سریع لی لی رو بلند کرد و یک دستش رو پشت سر و دست دیگرش رو زیر زانوهایش گذاشت و با او به سمتِ نور دوید
آنها تو عمارت بودن . جیمز زانو زده بود و او را در آغو*ش خود نگه داشته بود . ژاکلین ، نووا ، امی و ساموئل به آن دو خیره شده بودند . ژاکلین با دیدن اون همه خونِ از دست رفته از لی لی با نگرانی گفت ( خدای من ! به سمتِ لی لی رفت و درآغوشش کشید رو به نووا گفت ( زود دکتر خبر کن ! . جیمز از جا بلند شد هنوز دندانهایش مشخص بودند . با خستگی وصف نشدنی به سمتِ پله ها رفت . ساموئل متعجب به او خیره شد ( اون ... که ناگهان بوی خ و ن لی لی به مشامش رسید به سمتِ پنجره رفت و درش رو باز کرد . سرش رو بیرون پنجره برد زیرلب گفت ( لعنتی ! خیلی غلیظه ! دکتر خصوصیِ عمارت امد و لی لی رو درمان کرد اما لی لی تا ۲۴ ساعت خواب بود . جیمز نگاه هیکلِ نحیف و بی جونِ او در تختِ خواب کرد که دور کمرش باند پیچی بود . خودش رو سرزنش میکرد ( تقصیرِ منه ! ساموئل دستش رو روی شونه ی او گذاشت ( اگه تو نبودی ، دستِ اون شیا*طین مرده بود ! . جیمز ( ولی من بیشتر براش خطر دارم ! هممون جز ژاکلین ! ... تو اونجا نبودی ، من داشتم عقلمو از دست میدادم ، میخواستم ... میخواستم خ و نشو بچشم ! . ساموئل ( ولی تو از پسش بر امدی ! . جیمز پوزخندی زد و گفت ( نه نه نه ! این غریزه ی ماست ! دفعه ی بعدی شاید واقعا گازش بگیرم ! که صدایی بی جون گفت ( من ... مشکلی ... ندارم ... هردو با حیرت نگاهِ او کردن . اون بهوش امده بود ! . لی لی ( ولی فقط ی گاز ! . ساموئل و جیمز خندیدند . ژاکلین سریع در رو باز کرد تا ببینه چخبر شده و با دیدنِ لی لی باخوشحالی سمتِ او رفت ( لی لی ! دست او را محکم گرفت ( خیلی خوشحالم که حالت خوبه ! لی لی نگاهی به شونه ی او کرد که پانسمان بود ( شما هم ... زخمی شدی؟ جیمز نگاهی به ساموئل کرد ( نتونستن ویلیام رو پیداش کنن؟ . ساموئل نفسش را از ته حلق بیرون داد ( نه متاسفانه ! اون آب زیر کاه در رفته ! . جیمز پوزخندی زد و گفت ( بالاخره به وقتش تسویه حساب میکنیم ! .
چند روزی گذشت و حالِ لی لی هم رو به بهبودی رفت . همه چیز انگار آروم بود اما در حقیقت آرامشِ قبل از طوفان بود ! همه با آرامش و خوشحالی زیرِ سقفِ مستحکمِ عمارت غذا میخوردند ، میخندیدند و صحبت میکردن . لی لی درحالی که از پله ها پایین میرفت گفت ( ی آینه ی دیگه برای اتاقم لازم دارم . ساموئل با لبخندی شیطنت آمیز با طعنه گفت ( که باز بری سرزمینِ شیا*طین؟ . لی لی اخم محوی کرد ( من دنبالِ آقای جیمز میگشتم برای همین وارد اون پورتال شدم اما بعدش کوین منو فریب داد و من دوست داشتم برم اونجا اما ... باقیِ پله ها رو پایین امد ( فهمیدم که شما خانواده ی من هستین و اینجا ، این عمارت خونه ی ما ! ساموئل ( خب خداروشکر که متوجه شدی اونم بعد از تقریبا نه سال ! خیله خب من امروز وقتِ استراحتمه میخوام برم تئاتر اونم چه تئاتری ؟ دراکولا ! دوتا بلیط اضافه هم دارم کسی مایل نیست؟ امی و نووا ( تک خوری کارِ خوبی نیست ! آن سه باهم رفتن . لی لی نگاهِ ژاکلین کرد که زنبیلی در دست داشت ( منم باید برم به شهر و خرید کنم و دوستامو ببینم .لی لی ( خوش بگذره ! . ژاکلین هم از عمارت خارج شد و رفت . لی لی دست به سینه شد ( خب فکر کنم همه رفتن ، حالا که کسی نیست تنهایی میرم جنگل ! . که صدایی گفت ( تنها ؟! . لی لی با چشمای گرد شده برگشت و نگاهِ پشتِ سرش کرد . آقای جیمز که روی کاناپه پا روی پا انداخته بود ، روزنامه رو از جلوی صورتش پایین اورد . لی لی درحالی که یواش یواش سمتِ پله ها میرفت گفت ( اممم پس چطوره باهم بریم؟ و خواست سریع بدود بالا که جیمز مچِ دستشو گرفت و با نیشخندی گفت ( ما خ و ن آشاما سریع تریم ! .یکهو نگاهش جدی شد و دستش رو پشت گردنِ لی لی قرار داد ( لی لی ... اون روز ، که دنبالت امده بودم . تو کوهِ یخ ! تمامِ بدنم منجمد شده بود و بهم حمله شده بود ... من شکست خورده بودم ! اما ... صدای تو رو شنیدم ... تو منو نجات دادی ! در واقع هردومون ...

لی لی ( این عشقمون بود که ما رو نجات داد ! . جیمز ( نه لی لی ! ما کنار همدیگه برای هم خطرناکیم ! ...توی غار تقریبا میخوا... که لی لی انگشتش را روی ل ب او قرار داد ( هیشش ! ... اون روز چند روزی که بخاطرِ حمله ی یک بی هویت حالم بد بود ... منم تقریبا داشتم میمردم ولی ...عشقِ تو نجاتم داد . جیمز بهت زده گفت ( نگو که اون شخص ... لی لی سرشو بالا و پایین تکون داد ( آره ... بینِ خنده هاش گفت ( اون عوضی تو بودی ! ... ... تو منو نجات دادی اما از آینده ! ولی من از گذشته ! . لی لی سرش رو روی قفسه ی سی *نه ی او قرار داد و گفت ( عشقِ * ما * بود که نجاتمون داد ! . بعد از اتفاقِ توی غار ، بیشتر بوی خ و نِ او رو حس میکرد اما فقط قضیه بوی خ و نش نبود او خ ونِ لی لی رو چشیده بود ! و هنوز مزه اش زیر زبانش بود ! آن طعمِ فوق العاده ! فراموش نشدنی بود . برای همین سریع خودش رو از آغوشِ او جدا کرد ( اما عشق نمیتونه جلوی غریزه رو بگیره لی لی ... . و با گام هایی بلند سمتِ در میرفت که لی لی گفت ( ولی من میگم که میتونه ! ... . جیمز یک لحظه ایستاد اما چیزی نگفت و فقط از عمارت خارج شد ... .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دیوونه رمانتم
بک بدی بک میدم
خیلی عالی بود😍😆
❤️❤️💫
بچه ها قشنگه بخونم دو دلم
سلیقه ها متفاوته .
ولی بنظر من جالبه
زیبا بود ❤
من یه جورایی طرفدار پایان غم انگیزم خیلی پایان خوب دیدم سیر شدم🗿
بازم هر جور بنویسی من بازم طرفدار این داستان هستم و خواهم بود.
من بسی رنج بردم در این ۱۳ پارت که تو بیای بگی پایان غمگین میخوای؟🤡
مرررررسی 💫✨️❤️
خوف دیگہ چی ؟؟ ما داریم زژمحمت میکشیم
با هوپ موافقم
من عاشق داستانای خوناشامیم. ولی به قول این داشمون ترو خدا غمگین تمومش نکنننن من خیلی حساسمممم🗿🍃💔
نمیگم happy end یا sad end که هیجانش بیشتر باشه و یجورایی هم چیزی اسپویل نشه 😉
خودتت میدونی هاا ولی sad end نباشه😂پلی خودت میدونی هاا از من گفتن بود🗿
توروخدا.
توروخدااااااا فقط غمگینننن تمومشششش نکنننن
نه میگم آخرش غمگینه نه شاد که اسپویل هم نشه چیزی و هیجانش بیشتر باشه 😃
اگر پستای با موضوع کیپاپ میخوای حتما به اکانتم سر بزن<★
نمونههاییازپستام:
-روحکمپانیاسام؟!
-شغلهاییبرایکیپاپرا!
-معایبومزایاکمپانیها
البتهاکانتمنفقطبرایکیپاپرانیست.پستایقشنگ دیگهایمبرایکرهلاورادارم!<🍙
خوشحالمیشمبهاکمسربزنینوازپستامحمایتکنین
وتایککاشدنمبکمیدم!
ادمینجاناگناراحتشدیمیتونیپاککنی
پینشم؟))🌷
اولین لایک و کامنت