Black moon bride : 9 پارت نهم / سرزمینی آن سوی آینه ! / رازها....
دروازه ای به سمتِ عجایب ! پشتِ پلک های خسته اش نورِ شدیدی رو احساس میکرد. زیرلب گفت ( چه زود صبح شد ... همین ی ساعت پیش خوا... حرفشو با باز شدن چشم هایش خورد ! ... اتاقش سراسر نور شده بود . اونقدر که دیگر نمیتوانست چشم هایش را کامل باز کند . با چشم های نیمه باز به سمت مبدا نور رفت . اون نور از آینه اش بود ! با نزدیک شدن به آینه از شدتِ نور هم کاسته شد . بهت زده به آینه خیره شد
نوک انگشتش را به آینه زد آینه مثلِ آب به ارتعاش و لرزش درآمد و نوک انگشتش درون آن فرو رفت !
لی لی ( خدای من ! ... این چیه ؟ و دستش را تا آرنج درون آن فرو برد اما فکرِ اینکه اون پشت چه چیزی هست و اگه نتونه برگرده منصرفش کرد و دستش را بیرون کشید . تصاویری محو از آقای جیمز دید . اون آینه قبلا هم آقای جیمز رو بهش نشون داده بود ( من باید ... باید ببینمش ! و درون آینه فرو رفت ! گوشه ی آینه ترکِ کوچیکی برداشت. ویلیام که از لای در نظاره گر بود لبخند شی* طنت آمیزی زد و واردِ اتاق شد دستانش را رو به آینه گرفت و زمزمه کرد ( دروازه ، بسته شو ! نور آینه خاموش شد و از حالتِ آب درآمد و شیشه شد . لی لی ، خودش رو در همون باغِ انگور دید ! جلو تر رفت و از باغ خارج شد که به همون دریاچه رسید ! میترسید که باز نگاهِ آب کند و اون تصویر زن با شاخ های سیاه را ببیند . همینطور که به سمتِ جنگل میرفت با صدایی لرزون گفت ( جیمز ! . همون جنگل لعنتی که در کابوس هایش در آن سرگردان است ! . دوباره صدا زد ( جیم...
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
چقدر طولانی بود ولی ارزش خوندنو داشت
✨️❤️💫
خعلی خوب بود😍😍😍
فیکشن سوکوکو و فیولای مینویسم پروفم چک
ھوووووو
تیتیتیتستست
بعدییییی؟😭💃
کیلیلیلی
💃💃💃
بلاخرههههههه
✨️✨️✨️یسسسس