عروسِ ماهِ سیاه پارت سوم
مدیر مدرسه ، خانمِ بِیکر ، سریع خودش رو به سالن رسوند. باعصبانیت و پرخاش گفت( زود برید کلاساتون ! . مارتا از بین جمعیت فریاد زد : نه ! یکی بهمون بگه اینجا چخبره ! این دومین دانش آموزِ قربانی بود. هردوتاشونم دختر ! از کجا معلوم نفر بعدی ما نباشیم . که بقیه هم جرقشون روشن شد و سالن پر از هیاهو شد که ناظم ، آقای کاکس بالای سَکو رفت و پشت میکروفون باصدای بلند گفت: پلیس ها فعلا پیگیر این قضیه هستن و درضمن جنازه ای تا الان پیدا نشده پس ممکنه کسی کشته نشده باشه حالا هم زود برید کلاس هاتون ، هر خبری پیش بیاد با همه در جریان میذاریم . برید کلاساتون ! همه با سر و صدا به کلاس هاشون برگشتن. بعد از چند دقیقه آفای کاکس به کلاسمون امد. بعد از مکثی درحالی که دستانش بهم زنجیر شده بودند گفت( به دلایل امنیتی و با توجه به اتفاقاتِ اخیر ، مدرسه تا یک هفته ی آینده تعطیله . بعد به چهره ی من خیره شد. راستش ، یک جورایی ترسیدم. همه از کلاس خارج شدن. اما من تصمیم گرفتم به جای ترکِ مدرسه ، برم به محل حادثه و یکم مدرسه رو بگردم تا شاید چیزی دستگیرم شه که رسیدم به موتور خونه
تمام لوله ها زنگ زده بودند و بوی نم و زنگِ آهن ترکیب بدی رو درست کرده بودن. همینطور با ترس و لرز جلو میرفتم که صدای گریه و زاری شنیدم. اما مثلِ گریه معمولی نبود ، مثلِ ضجه بود ! به سمت مبدا صدا رفتم هرچی جلوتر میرفتم صدا بلند تر و واضح تر میشد که ...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
قشنگهههه
میپسندمششش💗🦖
❤️❤️🌹🌹✨️